در حالی که اگر به ساعت نگاه کنی هنوز بازی به پایان نرسیده، آن طرف اما انگار همه بازی را پایان یافته می دانند و منتظر آغاز جشن و پایکوبی اند که غریبه ای از راه می رسد و جشنشان را به عزا بدل می سازد. کاری که غریبه کرد باور کردنی نیست. کاری که به جرات از مسی و رونالدو هم بر نخواهد آمد! (برای همین هم دیگر نباید انتظار چنین نمایشی از این تازه وارد داشت!) سه ضربه به توپ و سه گل! آن هم در اولین وشاید مهمترین بازیش! فقط هم در ده دقیقه!
آبی ها دوست ندارند باور کنند اما همیشه غروری هست که نمی خواهد بشکند. برعکس غروری که آبی ها را مغرور کرد (آنها حریف را بازنده می دانستند در حالی که داور هنوز سوت پایان بازی را نزده بود) و باعث شکستشان شد، کیای دوست داشتنی غرورش را بیشتر دوست داشت و در چند دقیقه ای که در زمین بود تا توانست جنگید واز غرورش دفاع کرد تا در نهایت غرورش را حفظ کند.
حالا می فهمم پیرمرد در آن لحظات پُرالتهاب به چه چیزی فکر می کرد. او غرور جریحه دار شده ی تیمش را دید و برای برگرداندن همین غرور از یاد رفته بعلاوه ی ورود غرور کیا به بازی، بازیکنی را به زمین فرستاد که در جو بازی گُم نباشد و بی خبر از هیاهوها، آرام، کاملاً ناشناخته و مرموز کارش را بکند.