سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق است زنده یاد ناصر خان حجازی و استقلال

هفته نامه ورزشی تماشاگر هفته گذشته پرونده ای درباره افشین قطبی منتشر کرد.

 http://www.hamshahrimags.com/Images/News/Smal_Pic/19-10-1389/IMAGE634301901758345000.jpg

کودکی

نمی‌دانم او بچه طلاق است یا نسبت به کودکان طلاق و مادران بی‌پناه، آلرژی وحشتناکی دارد که آن روز وقتی خواستم درباره مامان‌ها -سوژه مورد‌علاقه‌ام- صحبت کنیم وسط مصاحبه‌ای که عالی پیش رفته بود، ضبط را از کار انداختیم و گفت: «بهتر است دنبال این فضاها نرویم».


نگذاشت شهریورم رازآلوده شود، نهایتش چار قطره هم اشکی بریزیم توی «آبریزخانه» هستی یا نیستی.
اما خصوصی بهم گفت که چرا وقتی این سوال را پرسیدم حالش بد شد و وسط‌های مصاحبه حتی صورتش هم خیس شد. پس تو هم اگر جای من بودی این راز عریان را مهر و موم می‌کردی به خاطر تار موی سبیلی که نداده‌ای و «اضاف» می‌کردی به دارایی‌های بی‌ارزش صندوقچه خاطراتی که بعدها با افشای دوره کودکی بانوی کره‌ای‌اش، نشان داد که از فاش‌گویی گذشته‌های دورش واهمه ندارد. او اساسا آدمی افشاگر است، کافی است قاپش را در لحظه‌ای بدزدید. کافی است کمک‌مربی‌اش باشید. رازهایی را از زندگی‌اش افشا می‌کند که بعدها «سپلشک» می‌آورد. آیا همه این رازها، واقعی است یا برای جلب اطمینان است که مثلا در دیداری که اولین و آخرین رودررویی‌مان بود همه‌چیز را روی «داریه» ریخت یا به کمکش در پرسپولیس که بعدها دشمن جونی‌اش شد‌، حرف‌هایی از جوانی‌اش زد که افشای هرکدام از آن‌ها، باعث می‌شد دستش کاملا رو شود.


توی هتل استقلال، در روزهایی که در آسمان‌ها سیر می‌کرد، بعد از قهرمانی پرسپولیس، وقتی صحبت از درون شد، به سربلندی تمام گفت: «من در 3سالگی‌ام فهمیدم که معجزه‌ای هستم» ‌و با طعنه برخی چهره‌های‌ آکادمیک مواجه شد. آن‌ها مرا به خاطر زود‌باوری‌ام در قبال همین جمله صادقانه، توی محکمه رودررو به لعن می‌بستند که «او خواسته شخصیتی افسانه‌ای از خود بسازد که مثلا مقدّر خداوند است.»


اما برای روزنامه‌نگارجماعت، مهم این است که سینه طرف را خالی کند. مهم نیست حرف‌های او، توهم‌آمیز و «اگزجره»  و متافیزیکی باشد یا نباشد، مهم خلق لحظه‌ای است که از زبان شخصیت مقابلش چنین جمله‌ای را بیرون می‌کشد: «در 3سالگی فهمیدم که معجزه‌ای هستم و باور کردم آن را. درونم همیشه چراغی روشن بود».
و مادرش را که بعد از 30سال دید و مادرش که بعد از 30سال محبوبیت 2روزه او را به چشم دید که همه دوره‌اش می‌کنند و قربان‌صدقه‌اش می‌روند به یادش آورد که «تو همیشه در بچگی‌ات هم می‌گفتی که یک روز کار خیلی بزرگی خواهی کرد».


و او در دوران سخت کودکی‌اش باور کرده بود که اعجاز خواهد کرد. باور می‌کنی که او معجزه‌ای باشد؟ فوتبال همیشه پر از اعجاز است، اما چرا از بین میلیون‌ها میلیون کودک مبتدی، فقط آدم‌های انگشت‌شمارند که به این اعجاز وصل می‌شوند؟ سوال مهمی است. رازهای متافیزیکی این سوال را بی‌پاسخ مگذار لطفا.

 

فقر و شکست
تمام آدم‌هایی که بعدها به نبوغ و اعجاز و کشف و شهود و ستار‌گی رسیدند‌، کودکی دشواری داشتند (دشوار یعنی بدوار- دُش یعنی بد). گفت که «سختی آدم را قوی می‌کند». گفت که من در عمرم خیلی شکست‌خورده‌ام. خود را در زمره آدم‌هایی قرار داد که وقتی برای صدمین دفعه شکست می‌خورند برای یکصد‌ویکمین بار باز تلاش خود را آغاز می‌کنند تا به رویاهایشان برسند. «من همیشه، بعد از هر شکست، دوباره برمی‌گردم». و مایکل جردن را مثال زد که وقتی از او دلایل پیروزی‌اش را پرسیدند، گفت آن روزهایی که شکست می‌خوردم پس کجا بودید.
و افشین یاد روزهای نداری جوانی‌اش افتاد: «زندگی توی یک‌گاراژ، با نان خالی و سبزیجات».
خیلی‌ها قیافه سانتی‌مانتال او را با لباس‌های شیک و موهای روغن‌زده و ویلاها و اتومبیل‌ها‌ی آخرین سیستم به یاد می‌آورند، خیلی‌ها اگر توی گاراژ بخوابند دچار دپرسیون حاد می‌شوند، خیلی‌ها توی افیون و زرورق غرقه می‌شوند، اما او گفت: «آموختم که چگونه پاشوم». در 22سالگی مدرسه فوتبالش را با صددلار فقط یکصددلاری توجیبی عزیزش راه انداخت. وقتی کارش گرفت دیگر واژه‌های امید و دل شیر و آینده سفید را ول نکرد.

مربیگری
او اساسا یک آدم رویایی است. رویا با توهم فرق دارد. او باید شاعر می‌شد! فقط در کودکی گمان نمی‌کرد که روزی اعجاز خواهد کرد. او از قدیم و ندیم رویاهایش و خواب‌هایش را بسیار باور می‌کرد.
وقتی از نشانه‌شناسی خواب‌ها و رویاها حرف زدیم می‌گفت: «من خواب‌هایم را بعدها در عالم عینی به چشم می‌بینم. قبل از جام‌جهانی 2002 در خواب دیدم که هواداران کره در اتوبوسی جمع شده‌اند و قیامت می‌کنند. در جام‌جهانی همین صحنه‌ها را به چشم دیدم. حتی رنگ‌های واقعی هم مثل رنگ‌های عالم خوابم بود. انگاری معجزه‌ای رخ داده. همیشه در عالم خواب و بیداری احساس می‌کردم که یک روز برای کار به ایران برمی‌گردم. من خواب‌هایم را خیلی باور می‌کنم». خب این چیزها کار یک روانشناس اهل شهود و نمی‌دانم اهل فیزیک کوانتوم است که پیچیدگی‌های درونی او را تحلیل کند.

رویاهایش را از توهم‌هایش جدا کند. او متافیزیک و انرژی‌های شناخته‌نشده موجود در مغز انسان را بسیار باور دارد که مثل رفیق و سرمربی‌اش «خوس» (گاس هیدینک) گاهی توی اردوهای تیم ملی، به وقت صبحانه، یک‌گوشه خوشگل از سالن را انتخاب می‌کند که چشم‌انداز خوبی داشته باشد و از دور به جرقه نگاه‌های بازیکن‌ها بنگرد. «خوس»‌ هم همین کار را می‌کرد: «زوم می‌کرد روی تک‌تک بچه‌ها که چطوری پایین می‌آیند. چطوری صبحانه می‌خورند. چطوری انرژی دارند. انرژی مغزی و جسمی و بدنی‌شان»

او نیمی از عمرش را روی انرژی‌های ناشناخته موجود در جسم و ذهن انسان گذاشته است و اساسا بسیاری از ملاک‌هایش در انتخاب‌هایش، انگشت روی آن می‌گذارد. روزی مدیرعامل باشگاه معروف «چیوس»‌ مکزیک که برای انعقاد قرارداد با مدرسه فوتبال او به آمریکا آمده بود، افشین را به مسابقه اسب‌سواری برد و شروع به شرط‌بندی کرد. طرف، عاشق شرط‌بندی در سوارکاری بود. افشین داشت فقط به چشم‌ها و انرژی اسب‌ها نگاه می‌کرد و آقای مدیرعامل هم رفت از مسئولان برگزاری مسابقات، اطلاعاتی درباره اسب‌ها بگیرد. افشین روی روابط اسب‌ها و سوارکارهایشان، میخ شده بود و استرس‌هایشان. او با شرط‌بندی‌های 2دلاری و 5دلاری شروع کرد‌، اما یاروی مکزیکی شرط‌های کلان می‌بست.
وقتی بازی‌ها تمام شد، قطبی در تمام مسابقات شرط‌های اول و دوم را برده بود و طرف که اوستای این کار بود حتی یک‌پیش‌بینی درست هم نکرده بود. همان‌جا هم در مقابل بهت مکزیکی به او توضیح داد که پیروزی من به خاطر روانشناسی‌ام بود. «روان»! چه واژه غریبی، چه واژه تعیین‌کننده‌ای.

مرگ«این داستان را در عمرم به هیچکس نگفتم. سال2002 در کالیفرنیا بودم. منتظر گاس هیدینک و تیم کره‌جنوبی، که بیایند در آمریکا اردو بگذاریم. آماده‌سازی جام‌جهانی بود. بورا میلوتینوویچ زنگ زد که بروم با او جلسه‌ای بگذارم. شام را که خوردیم از رستوران برگشتم طرف ماشینم. باران هم می‌آمد. دیدم توی اتوبان دو‌تا ماشین، کورس گذاشته‌اند. اتوبان گارد نداشت. من اتفاقا داشتم آن روز موسیقی ایرانی گوش می‌کردم. ماشین من ولوو بود. یکی از ماشین‌هایی که کورس گذاشته بود با سرعت 170کیلومتر آمد و به من که با سرعت 120کیلومتر می‌رفتم، کوبید. در چندصدم ثانیه دیدم که عمرم تمام شد. دیدم مرگ آمد.

در چندصدم ثانیه تمام خاطرات کودکی از جلوی چشمم گذشت. همه‌چیز شفاف و روشن بود. یک‌لحظه پیچیدم سمت راست جاده و او به جای شاخ به شاخ، زد به در پشتی ماشینم. ماشین من دوبار چرخید و دوبار واژگون شد. انگاری زمان ایستاده بود. همه‌چیز به شکل آهسته و اسلوموشن پیش می‌رفت. یک‌لحظه صورت آن راننده را دیدم. حتی رنگ پیراهنش را هم دیدم. همه‌چیز را خیلی گذرا دیدم. آرامش عجیبی داشتم. آرامش مرگ‌آلودی بود. درد هم نداشتم. فکر می‌کردم نشسته‌ام روی آب. ریلکس ریلکس. انگاری در هوا پرواز می‌کردم. وقتی چشمم باز شد، انگاری از یک‌خواب عمیق پا شده‌ام. همه‌چیز مثل خواب بود.
چشم‌هایم را باز کردم. هنوز آهنگ ایرانی توی ماشینم داشت می‌خواند. آرام‌آرام به خودم آمدم. پاهایم را احساس کردم. خودم را چک کردم. از ماشین آمدم بیرون. فقط کمی زانوی شلوارم جر خورده بود. شوکه شده بودم. اتوبان ظلمات بود. تاریک تاریک. چراغ نداشت. نور نداشت. دوروبرمان همه‌اش کوه بود و دره. آمدم بیرون. دیدم ماشینم لب یک‌پرتگاه ایستاده. فقط چندسانتی‌متر اگر آن طرف‌تر می‌افتادم‌، سقوط می‌کردم توی دره‌ای عمیق و وحشتناک. یک‌دفعه بنزینش هم به آتش کشیده شد. من شروع کردم به راه‌ رفتن. صد‌متر آن‌طرف‌تر لاستیک چرخ ماشینم افتاده بود. احساس کردم خدا یک‌زندگی جدید به من داده است. مرگ حتمی را به چشم دیدم. از آن‌موقع زندگی‌ام عوض شد. این زندگی دوم من است. حالا می‌فهمم آفتاب که می‌تابد یک کادوی خداوندی است.»


افشین قطبی متوهم نیست. مردی که در کودکی‌اش گمان می‌کرد اعجاز خواهد کرد در جوانی‌اش از دست «داس مرگ» گریخت. بسیاری از آدم‌هایی که مرگ را به چشم دیده‌اند جور دیگری به کشف و شهود رسیده‌اند. او در آن مصاحبه گفت که حالا می‌فهمد رسالتش این بود که زنده بماند و شادی محشر مردم ایران و کره را در قهرمانی پرسپولیس و درخشش در جام2002 به چشم ببیند. اما مخالفانش بسیار طعنه‌ها زدند که او با این خاطرات می‌خواهد بگوید موجودی ‌آسمانی است و در دل مردم زودباور و خرافاتی جایی باز کند. برخی چهره‌های آکادمیک بعد از این مصاحبه، مرا به تحمیق مردم متهم کردند. اما من فقط یک‌روزنامه‌نگار بودم و خوشحال از این‌که توانسته‌ام خاطرات نگفته او را بیرون بکشم. من عاشق اتفاقات ماوراءالطبیعه در زندگی قهرمانان هستم. این‌که دیگر، قهرمانان ما توهم دارند یا رخدادهای متافیزیکی زندگی‌شان را چگونه تحلیل می‌کنند، به خودشان مربوط است.

رسانه
چه موجود غریبی هستی تو. ای مرغ عزا و عروسی. چه تحفه‌هایی داری تو. تحفه‌های روشنفکرنمای تو که نهار را با «فلان شبکه ماهواره‌ای» سق می‌زنند و شام را با روزنامه‌های ورزشی یللی‌تللی خودمان. گاهی پیش آمده که حتی با برخی مربیان ملی، روابط سری داشته‌اند. تا به این طریق مشاوره‌های پرسود بدهند و بازیکن به تیم‌ملی قالب کنند. این یک‌درد تاریخی است که در تیم‌ملی ما حداقل 50سال پیشینه دارد. فقط در سال‌هایی از دهه60 بود که برخی ورزشی‌نویسان آرمانگرا چنان در پوسته ایده‌‌آلیستی خود غرق بودند که وقتی پا در اردوی خارجی تیم‌ملی می‌گذاشتند هیچ بازیکنی حق نداشت با آن‌ها سلام‌وعلیک کند.

  در بقیه زمان‌ها، یک‌رابطه دوسویه معاملاتی برقرار بود. مشاوران روشنفکرنمای خیکی، رفیق گرمابه و گلستان مربیان خارجی ما می‌شدند و اسرار لودگی و آلودگی‌شان به آلبوم خانوادگی مسترها و موسیوها و مادام‌ها و مادمازل‌ها سرک می‌کشید. سنتی‌ها هم از این‌که حریف‌شان، میدان را قاپیده در مقابل خارجکی‌ها صف‌آرایی می‌کردند. افشین قطبی اگرچه گفته می‌شود یکصدهزار دلاری از اولین قرارداد روزهای خامی‌اش در ایران توسط همین ورزشی‌نویسان فربه، هاپولی شده اما بعدها فهمید که گاهی سکوت، فضیلت است. او همیشه روزنامه‌چی‌هایی را در ساقدوشی خود داشته و دارد و خدا عالم است در این معامله چه سود و زیان‌ها کرده است. او به همان سادگی‌ها که با گربه خانگی ترکیه‌ای‌اش «طوطی» درددل می‌کند با «رسانه‌چی‌جماعت»‌ مورد اعتماد خود هم راحت است. در تنها باری که برای اولین و آخرین دفعه مقابش نشستم و از رویاها و ایده‌آل‌ها و انرژی‌های مخفی «انسان» و «ابرانسان»ها صحبت کردیم، گفت که این بی‌نظیرترین مصاحبه‌ای بود که کردم: «در این 2سال که در ایران هستم چنین گفت‌وگویی را تجربه نکردم. شما مرا یاد رفیقم که روزنامه‌‌نگار معروف برزیلی است، انداختید. اتفاقا قیافه‌تان هم شبیه به اوست. چقدر شبیه هستید».

او بلد است چگونه آدم‌ها را مرعوب انرژی نامرئی خودش کند. وقتی مربیگری را به حرفه آتش‌نشانان تشبیه می‌کند یعنی بلد است چگونه خود را از آتش بیرون بکشد و یاد در دل آتش برود. یاد یک‌مربی خارجکی افتادم که روزی در یکی از کافی‌شاپ‌های تهران با همسرش تنگ هم نشسته بودند و قهوه ترک غلیظ می‌خوردند. آقای مربی می‌بیند چندتا هوادار(!) گوشه کافی‌شاپ نشسته‌اند و بدجوری زاغ او را چوب می‌زنند. یک‌کمی دوام می‌آورد اما می‌بیند چراغ زدن‌های آن‌ها تمام نمی‌شود پا می‌شود به طرف W.C می‌رود تا به این بهانه به آن‌ها ندا بدهد که، ببخشید همسرم این‌جاست شما دارید ‌آبروریزی می‌کنید.

  البته شیشه‌خرده هم داشته خب. توی راهروی دستشویی برای یکی از همان جماعت شماره تلفنش را روی دستمال کاغذی می‌نویسد و می‌دهد. چندروز بعد توی اردوی تیم در مشهد و بازی با ابومسلم در لیگ برتر، ستاره تیم دیر می‌آید و مربی به مدیرعامل شکوه می‌کند که این بابا دائم مشغول حاشیه بازی است و تن به فوتبال نمی‌دهد. مدیرعامل، ستاره را می‌خواهد و گلگی مربی را مطرح می‌کند با کلی نصیحت که این جوری فوتبالت تمام می‌شود پسرم! ستاره هم که منتظر یک همچین روزی بوده از جیب پشت شلوار لی‌اش، یک‌دستمال کاغذی داغون بیرون می‌کشد و در دست مدیرعامل می‌گذارد و می‌گوید ‌آقا من مجرد هستم، به این آقا بگو که متاهل هم هست. او چرا شماره می‌دهد!
آن مربی خارجکی، عمری در کار شاگردش واله ماند و آخرش به این نتیجه رسید که بازیکن ایرانی به اندازه جاسوس کارکشته کا.گ.ب، خلاقیت دارد در امور پشت‌هم‌اندازی.
 

هیچ‌وقت فرصت نشد این قصه را برای قطبی تعریف کنم و بگویم بازیکن ایرانی، موجودی پیچیده درنهایت سادگی و راه‌راهی است، ولی او در همان مصاحبه شهریوری 1387، یک‌پیشنهاد خوشگل داد که هیچکس نشنید. گفت در «هلند موسساتی هستند که بخشی از حقوق فوتبالیست‌ها را برای آینده‌شان سرمایه‌گذاری می‌کنند. وقتی عمر بازیگری یک‌فوتبالیست تمام می‌شود و پول‌هایش را در جوانی هدر می‌دهد، سرمایه‌گذاری همان موسسات به داد این‌ها می‌رسد.»

  مخلص کلام
ژاپنی‌ها زود باورترند یا ما؟ وای اگر تیم ملی ایران در جام ملت‌ها قهرمان شود احتمالا او باز خواهد گفت که خوابش را قبلا دیده است.
آیا او قصه کودکی‌های دشوارش، کودکی‌های رویاپرورانه‌اش، جوانی‌های پرخاطره‌اش، روزهای «گاراژ خوابی»‌اش در آمریکا، بازگشتش از دنیای مرگ و عدم را برای ژاپنی‌ها هم تعریف خواهد کرد؟ واکنش چشم‌بادامی‌ها چه خواهد بود؟

 

مثل ما سری تکان خواهند داد که آری، یا با بی‌تفاوتی‌ از کنارش خواهند گذشت؟ آن‌جا هم خبرنگارهای فربه روشنفکرنما پیدا خواهد کرد؟ آن‌جا هم از تقدیرگرایی‌هایش قصه‌ها خواهد گفت؟ روزنامه‌نگار ژاپنی را هم به ژرونالیست معروف برزیلی تشبیه خواهد کرد که از کفش اسپورتش تعریف کند؟
زباله‌های ژاپنی را هم توی نایلونی جمع خواهد کرد که خودش را هوادار محیط‌زیست نشان دهد؟ آن‌جا هم کودکان یتیم «دل‌شیر»، پیدا خواهد کرد که ضدخاطرات کودکی‌های دشوار خودش و همسر کره‌ای‌اش را «یر به یر» کند؟


این شرکت چینی به احترام ما مسلمانان به مدت چند روز کار خود را تعطیل و متوقف کرده و در عزای امام حسین (ع) به سوگ می نشیند و نیز علاوه بر آن با برپایی یک ایستگاه صلواتی به زائرین هم خدمت رسانی می کند.
به گزارش شیعه آنلاین، اخبار رسیده از عراق حاکی از آن است که کارکنان شرکت چینی "ترایم" که در استان "ذی قار" عراق در جنوب شهر کربلای معلا قرار دارد، همگی غیر مسلمان هستند. دین بیشتر این کارکنان چینی بودائی است.

گفته می شود این کارکنان بودائی به احترام سید و سالار شهیدان، أبا عبدالله الحسین (ع) کار خود را برای چند روز تعطیل کرده و با برپایی یک ایستگاه صلواتی، به خدمت کردن به زائرین امام حسین (ع) که با پای پیاده به سمت کربلا در حرکت هستند، خدمت می کنند.

در همین راستا مدیر شرکت "ترایم" طی اظهاراتی گفت: امام حسین مرد بزرگی بود. ما می دانیم حسین کیست و چه حادثه ای برای او رخ داد. ما خود را با این مردم (زائرین) یک خانواده می دانیم با آنان ابراز همدردی می کنیم.

وی در ادامه افزود: ما در این مرکز (ایستگاه صلواتی) به مردم آب، چای، میوه و حتی سارژ تلفن همراه می دهیم تا بتوانند نیازهای خود را برطرف کنند.

در همین حال "باسم عبدالحسین زویر" هماهنگ کننده شرکت "ترایم" که یک شهروند عراقی است، طی اظهاراتی ضمن توضیح دادن برخی اقدامات و خدمات این کارکنان چینی به زائرین، در این باره گفت: این شرکت چینی به احترام ما مسلمانان به مدت چند روز کار خود را تعطیل و متوقف کرده و در عزای امام حسین (ع) به سوگ می نشیند و نیز علاوه بر آن با برپایی یک ایستگاه صلواتی به زائرین هم خدمت رسانی می کند.

وی در ادامه افزود: تعداد اعضای چینی این ایستگاه صلواتی پنج نفر، شامل چهار مرد و یک زن است. آنان قرار است به مدت پنج روز به زائرین که با پای پیاده عازم شهر کربلا هستند، خدمت کنند.



      

     


اومدم سه تا عکس از ابتدای سال‏های 85 ، 87 و 89 رو بصورت اتفاقی جدا کردم و کنار هم گذاشتم؛ دیدم که چقدر زمان زود میگذره.
شهاب الدین واجدی در جدیدترین مطلب وبلاگ "عکاس مسلمان" عکسی منتشر کرد و نوشت: امروز توی آرشیوم داشتم سیری می‏کردم از دوران عکاسی خبری چندساله‏ام خصوصاً از شروع ریاست‏جمهوری احمدی نژاد؛ یک فولدری ساختم که دیدارها و سفرهای استانی که با ایشون رفتم رو یکجا دارم. اومدم سه تا عکس از ابتدای سال‏های 85 ، 87 و 89 رو بصورت اتفاقی جدا کردم و کنار هم گذاشتم؛ دیدم که چقدر زمان زود میگذره. احمدی نژاد چقدر تغییر کرده! ریش‏هاش چقدر سفید شده! برای خودم هم جالب بود، گفتم شما هم ببینید ...

ahmadinezhad-85-87-89.jpg


مجتبی محرمی همیشه حرف برای گفتن دارد. وقتی موبایلش را خاموش می کند یعنی سکوت را ترجیح داده اما وقتی آن را روشن می کند یعنی آماده حرف زدن است. یکی از بهترین چپ‌های فوتبال ایران که اوضاع نابسامانی دارد، حرف‌های دلش را در این گفت و گو بیرون می ریزد....
*چرا به دنبال مدرک مربیگری نرفتید؟ خودتان نرفیتد یا نگذاشتند؟
اتفاقا من خیلی فکر کردم و دنبال این چیزها بودم. منتهی شرایط مهیا نبود برای اینکه برویم مدرک را بگیریم. طرف بلد نبود بغل پا بزند رفت در کلاس ها شرکت کرد ولی ما بیرون ماندیم.
*منظورتان چیست؟
منظور خاصی که ندارم منتهی بنده رفتم کلاس مربیگری اما راهم ندادند. من چون بالای 20 بازی ملی داشتم مدرک مربیگری D را دریافت کردم. دوره های مربیگری C را هم که گذارندم اما نمی دانم قانون چطور است که نگذاشتند بروم مدرک B را بگیرم.
*چه کسی نگذاشت؟
نگذاشتند شرکت کنم. من نمی دانم مسئول کلاس چه کسی بود. به هر کسی گفتیم چرا نمی گذارید ما برویم پاسخگو نبود. خیلی جالب است گفتند پول بده بیا در کلاس‌ها شرکت کن. خیلی ها با پول این و آن شرکت کردند اما بنده خودم از جیبم پول دادم اما نگذاشتند.
*فکر می کنید چرا از فردی مانند مجتبی محرمی در فوتبال ایران استفاده نشد؟ هنوز وقتی از دوران بازیگری تو می گویند، همه اعتقاد دارند شما یکی از بهترین چپ های تاریخ ایران هستید، اما وقتی خداحافظی کردی، دیگر به جایی نرسیدی.
من خودم نمی فهمم چرا ولی این آقایان مدیر با پروین و حجازی کنار آمده اند اما نمی توانند بیانی‌ها، محرمی ها و بقیه قدیمی ها را در فوتبال ببینند. انگار حتما ما باید بمیریم که آقایان یاد ما بیفتند. تعارف که نداریم.
*اما این ها که دلیل نمی شود، شاید دلیل دیگری وجود دارد؟
نمی‌دانم، شاید محرمی فاسد است که نمی گذارند در این فوتبال کار کند. طرف رفت بدترین اشتباه را کرد، بدترین کار را انجام داد اما یک روز بخشیده شد. مگر مجتبی محرمی چه کار کرد که این رفتار را با او می کنید؟ حتی نمی گذارید برود در کلاس مربیگری شرکت کند؟ نمی خواهم اسم کسی را بیاوریم ولی این کارهای ناجوانمرانه چیست؟
*خیلی مبهم حرف می زنید.
آقا جوانمرد باشید، من اگر فاسد بودم چرا گذاشتید فوتبال بازی کنم؟ نمی گویند مجتبی محرمی از کجا آمده و برای این فوتبال چه کار کرده است.
*شاید بابت روزهایی ناراحتید که وقتی روی تخت بیمارستان بودی قول هایی به شما دادند اما عملی نشد.
بابا قولشان را نخواستیم. اصلا کارشان را هم نخواستیم. آقایان رفتارشان بدتر شده است. این آدم هایی که دنبال میز هستند فقط به منافع خودشان فکر می کنند. ما الان عابدزاده در فوتبال داریم، حجازی داریم و پروین داریم. ولی خبر دارید خیلی از این فوتبالیست های قدیمی کجا هستند؟ سیروس قایقران چی شد؟ مرد و تمام شد و رفت. الان هر سال فقط یک مراسم بزرگداشت برایش برگزار می کنند. تا طرف می افتد روی تخت می روند بالای سرش کلی قول می دهند. من از کسی انتظار ندارم ولی تا ما زنده ایم باید برایمان کاری کنید. بمیریم که تمام می شود و می رود.
*به شما چه قول هایی دادند؟
من احتیاجی به قول این آدم ها ندارم. امیدم به خداست نه اینها. خیلی‌ها هستند که بیشتر از من نیاز دارند. در این مملکت خیلی بیشتر زحمت کشیدند. الان فوتبالیست‌ها چه کار می‌کنند؟ می‌آیند پولشان را می‌گیرند و می روند. اتفاقا کار بدی نمی کنند چون دیگر به سرنوست ما دچار نمی شوند.
*اتفاقا خیلی ها می گویند همین پول های زیاد باعث شده تا فوتبال به سودی نابودی برود و هر روز سطح بازیکنان پایین تر بیاید. تو آخرین حقوقی که گرفتی چقدر بود؟
40 هزار تومان از پرسپولیس گرفتم. نمی دانم شاید هم 40 هزار و خرده ای بود! برای یکسال این پول را گرفتم.
*ولی الان بازیکنان خیلی بیشتر می گیرند...
من نمی گویم حقشان نیست. باید بگیرند. ببین تخصص ما فوتبال است. ما را از فوتبال بگیرند زندگی‌مان را گرفته‌اند. مجتبی محرمی نرفت مکانیکی یاد بگیرد، نرفت با پیچ و مهره کار کند. پشت کامپیوتر ننشست. فوتبال را که از من گرفتند زندگی‌ام شد این. شد این 100 هزار تومانی که الان باید بروم تو بانک بگیرم. چقدر به ما وعده دادند که قهرمان شوید به شما فلان پاداش را می دهیم. رفتیم و قهرمان شدیم اما دریغ از پاداش. به خدا بازیکنان الان باید بگیرند تا به وضع ما دچار نشوند.
*البته الان هم بازیکنان خیلی راحت نیستند. گرچه پول زیادی می‌گیرند اما باید حواسشان را جمع کنند که گرفتار مسائلی مثل منشور اخلاقی نشوند. این چیزها زمان شما وجود نداشت اما الان بازیکنان کنترل می‌شوند.
من بارها گفته‌ام این منشور به درد فوتبال نمی‌خورد. چون نباید وارد زندگی خصوصی مردم شد. من اگر بخواهم مصاحبه‌ای انجام دهم حواسم را جمع می‌کنم در مورد کسی صحبت نکنم. چون می‌دانم می‌تواند از من شکایت کند. اما منشور اخلاقی فدراسیون فوتبال خیلی راحت به همه مسائل بازیکنان وارد می‌شود و می‌گوید چه‌کار کنید و چه‌کار نکنید.
*یعنی اگر قرار بود منشور اخلاقی زمان شما اجرا شود ناراحت می‌شدید؟
بله. فدراسیون حق ندارد به بازیکن بگوید چه‌کار کند و چه‌کار نکند. فدراسیون نباید به همه‌چیز بازیکنان کار داشته باشد. این ورود به زندگی خصوصی فوتبالیست‌ها است. چرا فدراسیون باید به بازیکن بگوید سوار کدام ماشین بشود و سوار کدام نشود؟ بازیکن دوست دارد با هر ماشینی که می‌خواهد به تمرین برود. به فدراسیون هم ربطی ندارد. فلان بازیکن دوست دارد موتورسواری کند، خب اشکال ندارد. یعنی چه که می‌گویند سوار موتور نشود؟
*به نظر شما بازیکنان فوتبال نسبت از نظر ظاهری با مردمی که در خیابان هستند تفاوت دارند؟
نه. بازیکنان فوتبال هم همان ظاهری را دارند که می‌شود در خیابان دید. مردم عادی تیپشان همین است. نمی‌شود به بازیکن بگوییم مثل بقیه نباشد. به نظرم این یک نوع تبعیض است.
*تبعیض بین چه کسانی؟
بین فوتبالیست‌ها و تمام مردم. تیپ فوتبالیست‌ها عجیب نیست. ظاهرشان مثل مردم است. مثل هنرمندان سینما است. تازه در سینما خیلی بدتر است. در سینما، بازیگر با موهای بلند، لباس تنگ می‌پوشد، بشکن می‌زند، می‌رقصد، آغاسی هم می‌خواند. چرا کسی از آن‌ها ایراد نمی‌گیرد؟ چرا فقط به فوتبالیست‌ها کلید کرده‌اند؟ نباید تبعیض وجود داشته باشد. تازه فوتبالیست‌ها همیشه جلوی دوربین تلویزیون نیستند اما هنرمندان سینما همیشه جلوی دوربین هستند و مردم همیشه آن‌ها را می‌بینند.
*حتما می‌دانید طبق منشور اخلاقی، فوتبالیست‌ها نباید به ریش خود مدل بدهند؟
بله. نباید این کار را بکنند. اما چرا؟ من دوست دارم ریشم را این مدلی بگذارم و یک نفر دیگر دوست دارد طور دیگری ریش خود را آرایش کند. من با دوستانم رفته بودم ساری، یکی از آشنایان گفت ریش‌هایت را رنگ کرده‌ای؟ گفتم نه. گفت پس چرا یک قسمت از ریش‌هایت زرد است؟ گفتم خب یک قسمتش زرد است و قسمت دیگرش سفید. حالا اگر من فوتبالیست بودم فدراسیون باید من را محروم می‌کرد؟ چون ریش‌هایم دو رنگ است؟ نباید به بازیکن بگویند چرا ریش مدل‌دار می‌گذاری. خب دوست دارد ریش بگذارد. به سازمان لیگ هم ارتباطی ندارد که در این مسائل دخالت کند.
*زمان شما فدراسیون به این مسائل کار داشت؟
نه. فدراسیون آن موقع سرش توی کار خودش بود. به چیزهایی که در حیطه وظایفش نبود اهمیت نمی‌داد. بازیکن هم هر کاری می‌خواست می‌توانست انجام دهد. اما عملا می‌دیدید که وضعیت از الان بهتر بود. چون محدودیتی وجود نداشت، کسی هم روی این مسائل حساس نمی‌شد. آن موقع همه فقط به فوتبال فکر می‌کردند. اما الان بازیکن دغدغه این را دارد که نکند فدراسیون به خاطر مدل ریش یا مویش محرومش کند.
*اگر منشور اخلاقی در زمان بازی شما اجرا می‌شد احتمالا شما هم یکی از افرادی بودید که محرومتان می‌کردند.
نه. من هیچ مشکلی نداشتم.
*اگر منشور زمان شما اجرا می‌شد چه‌کار می‌کردید؟ حرفشان را گوش می‌کردید یا واکنش نشان می‌دادید؟
اگر می‌خواستند به من کلید کنند فوتبال را کنار می‌گذاشتم اما زیر بار حرف زور نمی‌رفتم. معنی ندارد فدراسیون بخواهد این‌قدر بد رفتار کند. به فدراسیون چه ربطی دارد من با چه تیپی می‌گردم؟ زندگی شخصی‌ام است. دوست دارم ظاهرم هر طوری که دوست دارم باشد. حالا به فدراسیون چه ربطی دارد که من در خانه شخصی‌ام چه کارهایی می‌کنم؟
*زمانی که فوتبال بازی می‌کردید خیلی مورد توجه بودید. برایتان اتفاقی مشابه منشور اخلاقی نیفتاد؟
من اولین نفری بودم که موهایم را بلند کردم. گفتند موهایت را بزن. گفتم نمی‌زنم. گفتند پس دیگر تو را به تلویزیون نمی‌بریم. گفتم بهتر. دیگر من را به تلویزیون نبردند. بایکوتم کردند. اما برایم مهم نبود.
*چه کسی این حرف را به شما زد؟
حالا بماند چه کسی گفت.
*چرا قبول نکردید موهایتان را بزنید و به تلویزیون بروید؟
چون در مورد فوتبالیست‌ها قانون متفاوتی که اجرا می‌شود فقط در زمین فوتبال است. وقتی فوتبالیست از زمین بیرون می‌آید، همه چیز تمام شده. او هم می‌شود مثل مردم عادی. هر قانونی که در مورد همه اجرا می‌شود، در مورد فوتبالیست‌ها هم اجرا می‌شود. در زمین فوتبال هم قوانین مشخص هستند. کاری به مدل ریش و موی بازیکن ندارند.


سبزی‌ها و میوه‌ها تنها منابعی هستند که دارای آهن و املاح معدنی و ویتامین‌ها هستند, و این مواد برای دستگاه بدن ما علیه اختلالات بی غذایی لازم هستند و از همین منبع است که آهن و املاح معدنی آن قابل گوارش و جذب در بدن است.

کیوی: میوه کوچک اما بسیار مقوی
این میوه منبع خوبی از پتاسیم، منیزیم، ویتامین ای و فیبر است
حجم ویتامین سی این میوه دوبرابر حجم ویتامین سی پرتقال است

سیب: روزانه خوردن یک سیب، دکتر را از شما دور میکند
اگرچه سیب مقدار کمی ویتامین سی دارد، اما دارای آنتی اکسیدانها و
فلاونهاست (ماده شیمیایی بیرنگ و متبلور) که هر دوی اینها
فعالیت ویتامین سی در بدن را زیاد کرده
و تسهیل می بخشند و درنتیجه ریسک مبتلا شدن به سرطان روده،
حملات قلبی و سکته کاهش پیدا میکند

توت فرنگی: میوه محافظ
توت فرنگی بالاترین قدرت اکسیدانها را در میان اکثر میوه ها دارد
و از بدن در برابر ابتلا به سرطان،
گرفتگی رگها و رادیکالهای آزاد محافظت میکند

پرتقال: دارویی شیرین
مصرف روزانه 2 تا 4 عدد پرتقال جلوی سرماخوردگی را میگیرد
کلسترول را کم میکند
از ایجاد سنگ در بدن جلوگیری کرده و یا سنگهای موجود در بدن را
از بین میبرد و همچنین ریسک ابتلا به سرطان روده را کاهش میدهد

هندوانه: بهترین تسکین دهنده تشنگی
از 92% آب تشکیل شده است
همچنین حاوی بالاترین دوز گلاتاتیون است که
به بالارفتن سیستم دفاعی بدن کمک میکند
همچنین آنها اصلی ترین منبع لیکوپین هستند که اکسیدانی برای مبارزه با سرطان
است
دیگر مواد مغذی موجود در هندوانه ویتامین سی و پتاسیم هستند

عنبه (انبه): نشان بالاترین برای ویتامین سی
آنها بهترین برندگان برای داشتن بالاترین میزان ویتامین سی هستند
این میوه سرشار از کاروتین است که حاوی ویتامین آ بوده
و برای چشم ها مفید میباشند


قبل از ازدواج : خوابیدن تا لنگ ظهر
بعد از ازدواج : بیدار شدن زودتر از خورشید
نتیجه اخلاقی : سحر خیز شدن

قبل از ازدواج : رفتن به سفر بی اجازه
بعد از ازدواج : رفتن به حیاط با اجازه
نتیجه اخلاقی : معتبر شدن

قبل از ازدواج : خوردن بهترین غذاها بی منت
بعد از ازدواج : خوردن غذا های سوخته با منت
نتیجه اخلاقی : تقویت معده

قبل از ازدواج : استراحت مطلق بی جر و بحث
بعد از ازدواج : کار کردن در شرایط سخت
نتیجه اخلاقی : ورزیده شدن

قبل از ازدواج : دید و بازدید از اماکن تفریحی
بعد از ازدواج : سر زدن به فامیل خانوم
نتیجه اخلاقی : صله رحم

قبل از ازدواج : آموزش گیتار و سنتور و غیره
بعد از ازدواج : آموزش بچه داری و شستن ظرف
نتیجه اخلاقی : همدردی با مردها

قبل از ازدواج : گرفتن پول تو جیبی از پاپا
بعد از ازدواج : دادن کل حقوق به خانوم
نتیجه اخلاقی : مستقل شدن

قبل از ازدواج : ایستادن در صف سینما و استخر
بعد از ازدواج : ایستادن در صف شیر و گوشت
نتیجه اخلاقی : آموزش ایستادگی

قبل از ازدواج : رفتن به سفرهای هفتگی
بعد از ازدواج : در حسرت رفتن به پارک سر کوچه
نتیجه اخلاقی : امنیت کامل.


تیم ملی فوتبال ژاپن با پیروزی مقابل سوریه صدرنشین گروه دوم شد.

در دیدار دوم گروه دوم جام ملت‌های آسیا 2011 قطر، تیم‌های ملی فوتبال ژاپن و سوریه از ساعت 19:45 امشب در ورزشگاه القطر مقابل هم صف‌آرایی کردند که این دیدار در پایان با نتیجه 2 بر یک به سود آبی‌پوشان ژاپن به پایان رسید.
"ماکوتو هاسه‌به " در دقیقه 35 تک گل ژاپنی‌‌ها را در نیمه اول به ثمر رساند.

در نیمه دوم این دیدار که با کلکسیونی از کارت‌های زرد و قرمز محسن ترکی، داور ایرانی این دیدار همراه بود، در دقیقه 71 و روی فرار مهاجم سوریه، این تیم در موقعیت مشکوک به آفساید، صاحب یک ضربه پنالتی شد که این پنالتی را فراز الخطیب در دقیقه 75 وارد دروازه ژاپن کرد تا بازی به تساوی کشیده شود.
این پنالتی که از سوی کامرانی‌فر، کمک داور ایرانی بازی تأیید شد، با واکنش ژاپنی‌ها و اخراج دروازه‌بان این تیم، کاواشیما همراه شد.

در ادامه هوندا از ژاپن در دقیقه 82 از روی نقطه پنالتی دروازه سوریه را باز کرد تا ژاپنی‌ها در نهایت برنده این بازی پربرخورد باشند.
ندیم صباغ از سوریه در دقیقه 90+4 از سوی ترکی با کارت زرد دوم مواجه و از بازی اخراج شد.

محسن ترکی همراه با رضا سخندان و حسن کامرانی‌‌فر تیم داوری ایرانی این دیدار بودند که با توجه به اتفاقات نیمه دوم، 8 دقیقه وقت اضافی را برای این دیدار محسوب کردند.
ژاپن با این پیروزی با 4 امتیاز و تفاضل گل بهتر نسبت به اردن صدرنشین گروه دوم شد.

قبل از این دیدار نیز در نخستین دیدار دور دوم گروه دوم جام ملت‌های آسیا تیم‌های ملی عربستان و اردن از ساعت 16:45 امروز در ورزشگاه الریان به مصاف هم رفتند که این دیدار در نهایت با یک گل به سود اردنی‌ها به پایان رسید تا عربستان به عنوان بزرگ‌ترین ناکام دور اول رقابت‌ها تا این جای کار لقب بگیرد.


تیم ملی عربستان با ناکامی مقابل اردن از جام ملت های آسیا حذف شد.

در نخستین دیدار دور دوم گروه دوم جام ملت‌های آسیا 2011 قطر، تیم‌های ملی عربستان و اردن از ساعت 16:45 امروز در ورزشگاه الریان به مصاف هم رفتند که این دیدار در نهایت با یک گل به سود اردنی‌ها به پایان رسید تا عربستان به عنوان بزرگ‌ترین ناکام دور اول رقابت‌ها تا این جای کار لقب بگیرد.
عربستان که نمی‌خواست در دومین دیدار هم با دست خالی از زمین مسابقه خارج شود در نیمه اول حملات دامنه‌داری را روی دروازه اردن تدارک دید که تمام آنها با بی‌دقتی مهاجمان عربستان به هدر رفت.
اردن نیز که چشم به ضدحملات داشت در دقیقه 42 روی اشتباه دروازه‌‌بان عربستان، توسط بها عبدالرحمن که قصد داشت توپ را روی دروازه حریف ارسال کند به گل رسید.
در نیمه دوم عربستان که قصد خداحافظی از جام ملت‌های آسیا را نداشت بر حملاتش افزود، اما 45 دقیقه هجوم بی‌محابا و احساسی هم راه به جایی نبرد تا سبزپوشان عربستانی در پایان این دیدار با قبول دو شکست در دو مسابقه با این رقابت‌ها وداع کنند.
به این ترتیب جام پانزدهم برای عربستان به پایان رسید تا این تیم که سابقه قهرمانی سال‌های 1984، 1988 و 1996 را در کارنامه دارد، دست خالی به خانه بازگردد.
اردن نیز با توجه به یک امتیاز بازی اول مقابل ژاپن، 4 امتیازی شد و قبل از دیدار دوم این گروه به صدر جدول رسید.
در دیدار دوم گروه دوم تیم‌های ملی ژاپن و سوریه از ساعت 19:45 امشب در ورزشگاه قطر مقابل هم صف‌آرایی می‌کنند. سوریه با توجه به پیروزی در دیدار اول، 3 امتیازی است و ژاپن نیز پس از تساوی مقابل سوریه یک امتیازی شد.