سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق است زنده یاد ناصر خان حجازی و استقلال

«نواده روح­الله...سیدحسن نصرالله»، تکبیرها و صلوات­های پی درپی از جمله صداهایی بود که مردم متعجب در هنگام پخش زنده سخنرانی نوه بنیانگذار جمهوری اسلامی­ایران در مراسم سالگرد ایشان از گیرنده­های خود شنیدند.
نگاهی به فعالیت های سیدحسن آقا خمینی در سال 89

سیدحسن خمینی که تلاش داشت فضا را آرام کند، جملاتی کوتاه را بر زبان جاری کرد و هنگامی­که دریافت امکان آرامش معترضین مستقر در حرم مطهر را ندارد، تنها به این جمله بسنده کرد که: «عزیزان هنوز 20 سال از رحلت امام نگذشته­است» پس از سخنرانی ناتمام فرزندمرحوم سیداحمد خمینی، مقام معظم رهبری به پشت تریبون رفتند. نوع مواجهه و تفقد ویژه ایشان از حاج سیدحسن­آقا به صورتی بود که کاملا تکدر خاطر ایشان از اتفاقات آن روز را به نمایش گذاشت.

هتک حرمت خاندان امام(ره) و نوه ایشان چنان بر مراجع عظام و علمای اعلام گران آمد که در اتفاقی کم­نظیر به ویژه در دو دهه اخیر اعظم مشایخ حوزه­های علمیه قم و نجف این رویداد را تقبیح کردند، از آیت الله وحید گرفته تا آیت الله سیستانی و سایر علمای بلاد به شیوه­های گوناگون ضمن حمایت و تقدیر از نوه امام­، این اقدام را محکوم کردند. اغلب قریب به اتفاق جریان های سیاسی کشور نیز به انحای مختلف عدم رضایت خود از این اقدام را اعلام کردند. در این میان تنها بخشی از جریان نزدیک به دولت در رسانه های خود نسبت به این رویداد ادبیاتی همدلانه با معترضین اتخاذ کرد. این گروه از عدم حمایت نوه امام(ره) از محموداحمدی­نژاد و دولت وی ناراضی بودند و معتقد بودند مردم نسبت به این بخش از مواضع سیدحسن آقا انتقاد داشته اند.

شاید بتوان گفت برخلاف سال 88 که نوه امام در یکی دو موضعگیری صریح دربرابر برخی از برنامه­های صدا وسیما مستقیما وارد مباحث سیاسی شد، وی در سال گذشته تلاش داشت تا حدامکان از ورود به چالش های سیاسی روز دست بکشد وبیشتر به تدریس و تحقیق در حوزه علوم دینی بپردازد. حادثه 14خرداد نیز چالشی بود که وی ناخواسته وارد آن شد. با این حال وی پس از این ماجرا نیز تلاش کرد که از افزایش دامنه بازتاب های آن بکاهد و فعالیت های علمی خود را ادامه دهد.

با این همه نباید از نظر دورداشت که جایگاه نوه امام حتی در صورت عدم تمایل شخصی وی همپوشانی­های زیادی با عالم سیاست خواهد داشت. هنوز ماجرای حرم امام از اذهان پاک نشده بود که هفته دولت و موعد دیدار سالانه رئیس جمهور و اعضای کابینه از آرامگاه بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران فرا رسید. طبق سنت مرسوم در دو دهه گذشته سیدحسن خمینی به عنوان میزبان به صورت رسمی از رئیس دولت و همکاران وی استقبال می کرد. اما سال 89 این مهم بر عهده سیدعلی خمینی برادر کوچک سید حسن قرار گرفت. نفس عدم حضور سیدحسن آقا در این برنامه سبب شد که رسانه ها این مساله را به عنوان مساله ای مهم مورد بررسی قرار دهند وبا تحلیل های خود پیام های این «غیبت» را مورد توجه قرار دهند.

خاندان امام در ابتدای زمستان امسال نیز مجددا خبرساز شدند. داستان نیز از جایی شروع شد که یکی از سایت­ها در خبری مدعی شد: «سیدعلی خمینی در برنامه­ مهدیه تهران در روز نه دی شرکت کرده­است» این خبر در کمتر از چند ساعت به تیتر یک رسانه­های اینترنتی حامی دولت بدل شد. این رسانه­ها تلاش داشتند، این اقدام سیدعلی را به عنوان پیام اعلام استقلال وی از برادر و بیان کننده شکاف بین آنها تعبیر کنند. در این برهه حتی تکذیب دفتر امام(ره) نیز نتوانست، رسانه­های حامی دولت را قانع کند. آنها همین امر را نیز نشانه ای دیگر از شکاف بین دو برادر دانستند و این پرسش را طرح کردند که چرا سیدعلی خمینی خود این خبر را تکذیب نکرد. همچنین یکی از این رسانه ها با انتشار گفت وگویی مدعی شد سیدعلی خمینی اطلاعیه دفتر امام(ره) را تکذیب کرده است.

این مباحث سبب شد سیدعلی خمینی خود به میدان وارد شد و در گفت وگویی با پایگاه خبری«جماران» اعلام کرد:« احساس می‌کردم همان تکذیب دفتر امام که به هر حال ارزشمندترین مرجع خبری نسبت به کل خانواده امام و مسایل مربوط به امام هست کافی است و نیازی نیست که من شخصا خودم تکذیب کنم و مصاحبه کنم. البته چه تلفنی و چه شفاهی آقایانی که صحبت داشتند، من عرض کردم، من سعادت حضور در مراسم مهدیه در روز ? دی را نداشته‌ام و همچنین با سایتی هم در این زمینه مصاحبه نکرده‌ام و همان خبری که دفتر [امام] منتشر کرده‌اند، حجیتش کافی بود. در واقع فکر می‌کنم کفایت می‌کند، این مصاحبه هم اولین مصاحبه است.»

این مصاحبه از نظر زمانی بسیار هوشمندانه انتخاب شده بود و درست برخلاف تحلیل ها درباره بروز اختلافات دو برادر، در افتتاحیه سایت اینترنتی سیدحسن خمینی، انجام شد. سیدعلی خمینی که به همراه سیدیاسر در کلاس های برادر خود حضور می یابد، در افتتاحیه این سایت اعلام کرد سردبیری سایت برادر را خود به عهده گرفته ­است.

با فروکش کردن این اخبار، رویدادی جدید نشان داد که خمینی­های جوان نسبت به برداشت­های سیاسی از اقدامات خود بسیار حساس هستند و برای از بین رفتن هرحرف وحدیثی در مراسم نثارگل توسط احمدی­نژاد و کابینه در 12 بهمن ماه سال گذشته هیچ یک از آنان در مراسم حضور نیفاتند و در نتیجه علی اشراقی یکی از نوه های دختری امام به عنوان میزبان از هیات دولت استقبال کرد.

این اقدام سه برادر در کنار استقبال آنها از شهردار تهران و ملاقات با تیم پرسپولیس از نظر بسیاری از تحلیلگران عرصه سیاست در ایران بیانگر دلگیری آنان از جریان حامی دولت تعبیر شد. در این میان برخی از حامیان دولت نیز مترصد فرصت برای پاسخ به سیدحسن برآمدند. این فرصت نیز در مراسم ختم داماد رهبرکبیر انقلاب اسلامی در مسجد اعظم قم فراهم آمد. در این مراسم با ورود سیدحسن خمینی برخی علیه وی شعار دادند.این اقدام با واکنش گسترده علما و مردم قم مواجه شد.

فارغ از مسئال سیاسی، باید تاکید کرد در دو سال گذشته سیدحسن خمینی عمده مساعی خود را صرف مباحث علوم دینی کرده است. سال 88 وی از کتاب تحقیقی وفقهی «ده­مقاله» روی نمایی کرده بود. یادگار امام سال 89 نیز کتابی مهم در حوزه علوم دینی را تدوین و منتشر کرد. «فرهنگ جامع فرق اسلامی» کتابی 5 جلدی است که می­توان آن را یکی از بی­طرفانه­ترین و در عین حال کامل ترین کتب در این زمینه دانست.

با نگاهی به استقبال صورت گرفته از کلاسهای درس خارج آسیدحسن آقا و برنامه­های تحقیقی و مکتوبات وی به نظر می ­رسد در آینده ای نزدیک با مرجعی جوان، نوگرا، و محبوب در حوزه علمیه مواجه شویم


بار اول که به او تلفن زدم تا آدرس منزلش را بگیرم همان صدای سال 57 پاسخ داد، البته کمی پیرتر شده بود.

روستای «کلاته برفی» در 5 کیلومتری آرامگاه فردوسی در منطقه شهرتوس محل قرار ما برای گفت وگو با مردی است که در سال 1358 با مصاحبه ای در 12 فروردین به خاطره ها پیوست. حالا 33 سال بعد از آن زمان، «علی سربدار» در خانه محقرش در روستایی نزدیک مشهد، میزبان ما بود.

سربدار61 ساله همان جوانی است که با لباس محلی در مستند انقلاب اسلامی که هر ساله روز 12 فروردین از تلویزیون پخش می شود جمله معروف «هر کی هر چی می خواد ورگه، ورگه! مو به اسلام رای مودوم...» را گفت.

بعد از کلی گشتن وقتی به منزلش می رسیم، پیرمردی با ریش های سفید شده خیلی گرم از ما استقبال کرد.

یک فرشته و ملائکه

او سال 1329 از پدری کشاورز در «جلگه زاوه» تربت حیدریه متولد می شود. هنوز سن و سالی ندارد که مادرش را از دست می دهد و کمی بعد پدرش ازدواج می کند و فرزند را به عنوان نیروی کار، به یک کورپزخانه در تهران می سپارد. علی با کارگری کردن زندگی می گذارند تا چرخ روزگار در نهایت در 18 سالگی او را به منزل یک سرهنگ ارتشی می رساند که می گوید دوره ای وزیر کشور دوران پهلوی بوده است.

حالا بعد از سالها، او فتح الله بی نیاز را «فرشته و ملائکه» می خواند و داستان خدمتکاری 14 ساله اش در منزل اور این چنین روایت می کند: «سابق بر آن وزیر بود منتها آن زمان استاد دانشگاه ملی بود. همیشه من رو می برد تریاکی ها و معتادها را نشانم می داد و می گفت هر کار می خواهی بکنی اول سرنوشتش را ببین. حتی من را برای فیلم خواستند که تیمسار گفت:به درد تو نمی خورد،برو ازبازوت نون در بیار. می گفت:«اینها هر کاری بگویند تو باید انجام دهی، اگر بگن باید عرق بخوری باید عرق بخوری پس برو دینت را نگه دار،این کارها به درد تو نمی خورد.»

دفاع از انقلاب

از او می پرسم فضای انقلاب چگونه شکل گرفت؟ سوالی که یک کارگر ساده آن زمان آن را با عبارت «زورگویی» توضیح می دهد و وقتی با او می گویم مگر در جامعه امروز ما این پارتی بازی ها و اجحاف ها وجود ندارد در مقام دفاع بر می آید که «الان مثل آن وقت نیست. ما که اون زمان را دیدیم و این زمان را هم می بینیم که از زمین تا آسمون فرق می کند.منی که هیچی نداشتم الان از همه لحاظ به برکت آقا امام رضا کارهامان درست شده است.» این حرف ها را در حالی می زند که خانه اش دیوار ندارد و دیوارهای آجری خانه های همسایه هایش دیوارخانه او تشکیل می دهد.

شراب فروشی فت و فراوان

بعد با همان ادبیات ساده اش،ادامه می دهد:«جان مردم به لبشان رسیده بود. آن زمان، این مقامات در خزر شهر ویلا داشتند و برخی اوقات ما را برای کار می بردند. زن و مرد قاطی بودند. این قدر فساد بی حد شده بود که خدا می داند. همین طور که الان نانوایی هست آن زمان شراب فروشی فت و فراون در همه جای کشور بود. از لحاظ کارهای خلاف، هم هر جا دست می گذاشتی می گفتند مال اشرف بوده، مال شمس بوده. یه عده سر شاه کلاه می گذاشتند و می گفتند که همه چیز امن و امان است! حالا شاید شاه هم می دانست و به روی خودش نمی آورد!»

آخر مصاحبه وقتی پیرمرد ما را مهمان سفره اش کرد وقتی از او پرسیدم 12 فروردین هر سال چه خاطره ای برایت زنده می شود در حالی که تلویزیون در حال پخش اخبار تحولات منطقه است به تصاویر اشاره می کند و می گوید:«الان این کشورهای منطقه را می بینم، یاد آن زمان می افتیم. ما هم همین روزگارها را داشتیم. الان توی کشورهای اسلامی داد مردم بلند شده، چون اسلام حقیقی را فهمیدند، بیدار شدند.»

12 فروردین و رای گیری درباره نظام انقلاب مردم ایران در بهمن 57،که بهانه اصلی مصاحبه ما با «سربدار» است سوالی است که خیلی زود به آن می رسیم. می گوید: «اون روز کارهام را زودتر انجام دادم و اجازه گرفتم و رفتم برای رای دادن. خانه ما فرمانیه بود. آمدم پارک ملت که سابق به می گفتند پارک شاهنشاهی؛ غلغله بود. من با لباس محلی رفتم.»

32 سال قبل

اینجا حرف که می رسد انگار برگشته به همان 32 سال قبلش و با همان لهجه تربت حیدریه اش می گوید: «گفتند چرا جمهوری اسلامی گفتم به خاطر اینکه اسلام، بهترین دینی است که اول است. اگر بروند کتاب بخونند، نهج البلاغه بخونند، قرآن بخونند، می ببینند بهترین دینی که در تمام دنیا اول است و اول هم خواهد بود، اسلام است. وقتی امام زمان را داریم و 12 امام داریم مگر می شود دینمان بهترین نباشد. به شرط اینکه واقعا آن طور که اسلام می گوید عمل کنیم، اگر خطای از ما سر می زند،تقصیر ما است.»

حرفهایش که تمام می شود این را هم می گوید که به خاطر اینکه نذر داشته آن روز تا محل رای گیری را با پای بدون کفش می رود. اتفاقی که یک بار دیگر وقتی خرمشهر در زمان جنگ تحمیلی آزاد می شود تکرار می شود و او از فرحزاد تا امامزداه داوود را با پای برهنه طی می کند.

دو سال بعد از انقلاب،سربدار ازدواج می کند و درهمان زمان قابی از عکس امام خمینی (ره) را به قیمت 500 تومان خریداری می کند که در عین حال، ساعت هم هست. قابی که حالا گوشه اتاق خودش هنوز آن را دارد. همسر او دختر18 ساله باغبان خانه ای که «سربدار» در آن آشپزی می کرده است بوده. ازدواجی که در زمان سفر سرهنگ انجام می گیرد!

دیگه قسمت بود!

در طول زمانی که با هم گپ می زنیم و در خانه اش بودم او به جای اسم بردن یا استفاده از لفظ خانم از عبارت «عزیزم»، برای صدا زدن همسرش استفاده می کرد.

همسر سربدار حالا خدمتکار یک مدرسه 5 هزار متری در همان منطقه است. پیشنهاد می کنیم کنار شوهر، فرزند و نوه اش عکس بگیرد و زمانی که عکاس در حال تنظیم قاب عکسش است وقتی از همسرش سوال می کنم چطور با هم ازدواج کردید خیلی کوتاه می گوید:«دیگه قسمت بود.» و مثل دختران تازه ازدواج کرده سرش را پائین می اندازد.

سال 65 «سربدار» که مردی 36 ساله بود تصمیم می گیرد از تهران به مشهد بیاید و در همین روستای فعلی که در آن زمان هیچ سکنه ای نداشته، ساکن شود. بعد از حضور در مشهد در شهرداری، مشغول به کار می شود، اما بعد از مدتی بیکارمی شود. وقتی که برای کار مجددا درخواست می دهد، به او پیشنهاد رفتگری می دهند. پیشنهادی که او آن را بر اساس همان نگاه مذهبی اش آن را این گونه روایت می کند: «گفتند رفتگری هست. گفتم من افتخار می کنم جارو کش شهر امام رضا باشم.» بعد از آن هم 4 سال در پلیس ساختمان فعالیت می کند و حال هم در شهرداری منطقه 9 شهر مشهد، نگهبان است.

احمد ناطق نوری و مشکلات یک روستای مشهد

سربدار که حالا عضو شواریاری روستا است تاکنون مشکل آب، گاز، مدرسه و بهداشت روستای1000 هزار خانواری کلاته برفی را با نامه های که احمد ناطق نوری نماینده کنونی مردم نور در مجلس به وزاری مختلف نوشته رفع کرده است. آشنایی اش با ناطق نوری به زمانی بر می گردد که در تهران کارگر بوده است. درباره آن دوره می گوید: «خانه ناطق نوری روبروی ما بود. چون به من اعتماد داشت کلید خانه اش دست ما بود. خدا توفیقش دهد که تمام مشکلات این روستا را حل کرد. هر وقت مشکلی داشتم به آقای ناطق نوری مراجع می کردم. الان هم فقط آسفالت مانده و کمبود آب که انشاءالله شما صدای ما را به مسئولین برسانید.»

وقتی به او می گویم که چرا از نمایندگان شهرتان کمک نمی گیرد، می گوید: «نماینده های مشهد را پیداشان نمی کنم و آن بنده های خدا هم گرفتارند.» حرف هایی که آخر مصاحبه این گونه تغییر می کند که «وقت انتخابات در روستاها شام می دهند،اما بعد دیگر پیدایشان نمی شود!»

ادامه حرف زدن ما در اتاق پیرمرد می گذرد. اتاقی سه در چهار و قدیمی که یک تخت در کناری و عکس های دوران جوانی بخشی از وسایل اتاقش است.

داخل اتاق که نورکم رنگی دارد، عکس های از دوران جوانی سربدار با لباس محلی را نشان می دهد و او بعد آلبوم کوچکی را می آورد که مربوط به عکس هایش از دوران جنگ است. زمانی که در سال 65 و 67 در دو مقطع به جبهه رفته بود. به قول خودش دیدن این عکس ها چند ساعتی وقت می برد. موقع نشان دادن عکس ها هنوز شور و نشاطش را دارد. عکس ها از دورانی که خدمتکار خانه سرهنگ بوده هست تا زمانی که در دوران جنگ تحمیلی در تیپ 110 خاتم الانبیا(ص) و گردان امام حسن(ع) کمک آرپی زن و مدیر داخلی گردان بوده. وقتی از او سوال می کنم فیلمی از مصاحبه خاطره انگیزش دارد فیلمی که مربوط به مصاحبه دو سال قبلش با صداوسیمای مرکز استان است را روی گوشی تلفن همراه نشانمان می دهد و چون نمی تواند از بلوتوث آن استفاده کند آن را به ما می سپارد.

کم کم دردل گفتن پیرمرد شروع می شود. از دیوارخانه ای که خراب است و زمستان ها آب از آن چکه می کند تا.... اما آخر جمله اش را با خنده این گونه تمام می کند که «ولی خدا حل می کند.من چیزی از کسی نمی خواهم. اگر بدهد او -دستش را به سوی آسمان بلند می کند- بدهد.»

سربدار

 

داستان کلاس های قرآن نهضت آزادی

حرفهای ما درباره حوادث بعد از انتخابات سال 88 و طلحه و زبیرخواندن موسوی و کروبی او را به سالهای جوانیش می برد و خاطراتش از کلاسهای قرآن نهضت آزادی را این چنین بیان می کند: «چه حرفهایی می زدند! غیر از آقا همه را محکوم می کردند. آن زمان آقای خامنه ای رئیس جمهور بود. شورای نگهبان را محکوم می کردند. بنی صدر صحبت هایی می کرد و سر مردم را گول می زد. قرآن درس می داد. خوب مردم را خام کرد. به بنی صدر می گفتند تو یازده میلیون رای آوردی، گول این آخوندها را نخور. هندوانه زیر بغلش گذاشتند و او هم فکر کرد همه مردم با او هستند. از آن طرف با مسعود رجوی روی هم روی هم ریختند، اما مردم کسی را می خواستندکه پیرو اسلام باشد.»

پیرمرد حالا در آستانه61 سالگی آرزویش این است که مسئولان را ببینید تا به قول خودش حداقل حرفهایش را بزند تا سبک شود. منظورش از مسئولان رهبری و رئیس جمهور است. رئیس جمهوری که معتقد است پایش را جای پای آقای رجایی گذاشته است. می گوید: کسی که خالص و مخلص برای مردم خدمت بکند، خدا کمکش می کند. هر چند احمدی نژاد را دوست دارد اما در زمان سفرهای استانی هیات دولت به خراسان رضوی سر کار بوده. بعد وقتی از انتقاد های سیاستمداران اصولگرا به دولت حرف می زنم انتقادات را این گونه توجیه می کندکه «خیلی کسان هستند که چشم ندارند ببینند و حسودیشان می شود از این طریق وارد می شوند و می گویند دولت کاری نکرده است.»

از هدفمند شدن یارانه ها راضی است؛ فرزندش او را راضی کرده تا با پول دربافتی یارانه ها مبل برای خانه اش بخرد.

علی سربدار وقتی از دین سخن می گوید به ذهنت می رسد که یک فرد عامی است که پامنبر کسی نشسته و این معارف را یاد گرفته است اما او تا پایه پنجم ابتدایی بیش‌تر درس نخوانده اما او را می توان فردی دانست که شاید علم نداشته باشد، اما خدا به او «معرفت» داده. این را زمانی درک میکنی که این را بشنوی: «پامنبری کسی نبودم. من آنقدر سوادی ندارم، اما هیچ چیز از اسلام ندانیم و همین کلام را بفهمیم بس است؛ چون دو فرشته یکی کارهای خوب ماثبت می کند و یکی کارهای شرمان را. پس سعی کنیم که اگر خیرمان نمی رسه، اقلا شرمان نرسد.»


کوچه های پیچ در پیچ منطقه بریم شمالی آبادان؛ جایی که مأمور حراست پالایشگاه می گوید بعد از بیست سال حراست در آن هنوز هم گاهی اوقات بدلیل نقشه پیچیده خیابان هایش که توسط انگلیسی ها در قبل از انقلاب ساخته شده اند، راه را گم می کند، به دیدن شاغلام پیروانی رفتیم. اینجا دیگر از درختان نارنج و استخر پر آب و خانه باغ خبری نیست! نخل های سربه فلک کشیده هست و رودخانه ای جاری که دو کشور را از هم جدا می کند و آن سویش دکل نگهبانی عراقی ها دیده می شود.

شاغلام و یک گفت و گوی خواندنی نوروزی/  کد بیسیم من بود «اشکان 6»

«بهنام زارع» همکار و دوست «غلامحسین پیروانی» که شاغلام خیلی از خوبی هایش تعریف کرد، در را باز و به داخل خانه دعوت مان می کند. منزل ویلایی متعلق به شرکت نفت، روبروی یک رستوران خانگی! «شاغلام» می گوید: «چرا دیر کردید؟ گفتم دیگه نمی آیید.» برایش توضیح می دهیم که برای پیدا کردن آدرس مشکل داشتیم و مشکل اصلی هم این بود که حراست شرکت نفت تأکید داشتند برای دیدنش باید نامه نگاری می کردید و مجوز کتبی می گرفتید چون آن منطقه ویژه شرکت نفت است. می خندد و جواب می دهد: «یک عمر در خانه من به روی مهمان باز بوده؛ حالا برای دیدنم باید نامه نگاری کنند؟!»

بعد از تعارفات معمول پای صحبت های سرمربی صنعت نفت نشستیم که حرف هایش همیشه شنیدنی و خواندنی است. از آمدنش به آبادان گفت؛ از شور و حالی که برای اولین بار در ورزشگاه تختی این شهر تجربه کرد؛ از نامهربانی هایی که در تیم ملی امید دید و رفتارهای دوگانه برخی مربیان که بازیکنان تیمش را تحریک به کم کاری می کردند حرف زد؛ از همکارانی گلایه کرد که صداقت نداشتند و از فشاری گفت که وادارش کرده بود مدتی قرص های آرام بخش مصرف کند! به گذشته ها هم گریزی زد و از خاطرات دوران کودکی و جوانی اش صحبت هایی کرد که می تواند خواندنی باشد.

*از همین جا شروع کنیم. یک منزل سازمانی شرکت نفت در کناره اروند رود با صدها کیلومتر فاصله از کوچه باغ های شیراز و اولین تجربه مربیگری در باشگاه غیر شیرازی؛ چه انگیزه ای باعث شد که شاغلام این انتقال را قبول کند؟

از وقتی با تیم ملی امید قطع همکاری کردم تا زمانی که صنعت نفت پیشنهاد همکاری داد، سه تیم خواهان من شده بودند اما استخاره که زدم خوب در نیامد. چون مربیان آن سه تیم برگشته اند و کارشان را ادامه می دهند، ترجیح می دهم اسم آن تیم ها را نیاورم. من به استخاره عقیده دارم هر چند که شاید برخی به من خرده بگیرند. وقتی صنعت نفت پیشنهاد داد، همراه با آقای زارع از دوست مشترک مان در شهر مقدس قم خواستیم که توسط یک آقایی که در همان شهر است، برایم استخاره بزند. خوشبختانه جواب مثبت بود و گفت از هر نظر خوب است؛ پرواز هواپیما بدلیل وضعیت جوی لغو شد، سفر با اتوبوس میسر نشد و در نهایت یکی از دوستان آبادانی بنام «هژبرافکن» ما را سوار ماشین کرد و به آبادان آورد. من و بهنام زارع که روبرویم نشسته، 16-17 سال در فجرسپاسی و برق همکاری و دوستی و رفت و آمد خانوادگی داشتیم و با هم به صنعت نفت آمدیم.

*در سال های جنگ و هنگام انتقال تیم صنعت نفت به شیراز که بدلیل شرایط جنگی آبادان و مهاجرت جنگ زده ها به شیراز رخ داد، رابطه بسیار خوبی با بچه‌های آبادان داشتید. این رابطه چقدر در قبول مربیگری صنعت نفت تأثیر داشت؟

در طول سالیانی که بچه های آبادان در فوتبال شیراز بودند، اجازه نمی دادم یک نفر از گل نازک تر به بچه های جنگ زده بگوید. اون موقع فکرش را هم نمی کردم که روزی در آبادان مربی صنعت نفت بشوم. من همیشه به فوتبالیست ها می گویم: «چو به گشتی، طبیب از خود میازار - چراغ از بهر تاریکی نگه دار» من همیشه با آبادانی ها خوب برخورد می کردم و الان مقابل آن ها رو سفید هستم. همین پیش پای شما چند نفر آمدند و اصرار داشتند که ناهار مهمانشان باشم. من که رویم نمی شود بروم اما همین محبت آن ها برایم یک دنیا ارزش دارد. آقای «هژبر افکن» روز اول من و بهنام زارع را با ماشین خودش سوار کرد و از شیراز به آبادان آورد. گفتم بگذار با هواپیما برویم، گفت نه معلوم نیست پروازها تا چه زمانی کنسل باشد؛ سوار شدیم و آمدیم. من روی رفاقت بچه های اینجا حساب کردم که آمدم.

*شما که در شیراز بارها از بی مهری تماشاگران شیرازی به تیم های شهرتان گلایه و انتقاد داشتید؛ حتما در بازی صنعت نفت و استیل آذین فضای خاصی را تجربه کردید. سکوهایی که یک صدا نام تیم صنعت نفت را فریاد می زدند؛ ورزشگاهی که یکپارچه زرد رنگ بود و از هر گوشه صدای ترانه های جنوبی فضا را پر می کرد. از احساستان در طول 90 دقیقه بازی با استیل آذین بگویید؟

خدا شاهد است در اکثر دقایق بازی بغض گلویم را گرفته بود و می خواستم گریه کنم. در شیراز روز بازی های استقلال و پرسپولیس 30 هزار تماشاچی می آمد که 25 هزار نفر تیم مهمان را تشویق می کردند، اکثر مواقع فریاد می کشیدم و دلم به درد می آمد. روز بازی صنعت نفت با استیل آذین دیدم 20 هزار نفر آمده بودند؛ همه با پیراهن زرد و چنان تشویق می کردند که یاد روزهای شیراز افتادم و چند بار می خواستم بشینم روی نیمکت و اشک بریزم اما خودم را کنترل می کردم. واقعا خوشحالم به تیمی آمده ام که چنین تماشاگرانی دارد.

*مربی ای هستید که بعد از پیروزی یا شکست، بازتاب نتیجه در چهره و صدایتان به هنگام حضور در کنفرانس مطبوعاتی کمتر دیده شده و احساسات خودتان را کنترل می کنید اما مصاحبه شما بعد از بازی استیل آذین که از برنامه 90 پخش شد، با همه روزها تفاوت داشت. کاملا می شد خوشحالی و شعف را در چهره و صدایتان احساس کرد؛ آیا این خوشحالی با بازگشت موفقیت آمیز به لیگ برتر بعد از روزهای سخت تیم ملی امید ارتباط نداشت؟!

صد در صد خوشحال تر از همیشه بودم. خوشحال بخاطر اینکه به من نامهربانی شده بود؛ البته من از کفاشیان ممنونم که «مشتی» بود و در برنامه ورزش و مردم گفت کارهایی که پیروانی خواست برایش انجام ندادیم. اما متأسفانه افشارزاده هر روز علیه ما مصاحبه می کرد که این ها نمی توانند و باید مربی خارجی بیاوریم؛ پس چرا نمی آورد؟ خوشحال بودم چون مردم را خوشحال کردم؛ خوشحال بودم چون تیمی که در دو مسابقه 10 گل از ذوب آهن و فولاد خورده بود، به پیروزی رسید و خوشحال از اینکه خدا رو سفیدم کرد. البته ایمان داشته باشید که از این بردها مغرور نمی شوم؛ امیر المومنین (ع) در نهج البلاغه فرمود: دنیا دو روز است. یک روز به نفعت است و از آن مغرور نشو و یک روز به ضررت است و از آن مأیوس نشو؛ چون هر دو روز می گذرد.

 کاریکاتور شاغلام پیروانی

*انگار هنوز هم از ماجرای تیم ملی امید آزرده خاطر هستید؟

بله، چون واقعا در آن جا به من کم لطفی شد. باشگاه ها همکاری نمی کردند، آقای افشارزاده هر روز علیه ما مصاحبه می کرد، اردوهای تدارکاتی لغو می شد، بازیکنان مشکل خروجی داشتند و صدها مشکل دیگر اما در نهایت بعد از بازیهای گوانگ ژو، همه کاسه کوسه را سر پیروانی شکستند. من نمی گویم عالی بودیم اما از همه رده های سنی تیم ملی بهتر بودیم. تیم ملی امید ایران چهارم شد، در حالی که تیم های ملی نوجوانان، جوانان و بزرگسالان هیچ کدام به چهار تیم نرسیدند. این یعنی اینکه تیم ملی امید در بین تمام رده های سنی تیم ملی بهتر نتیجه گرفت؛ اگر هم باختیم به ژاپن و کره جنوبی باختیم که خدایی فوتبالشان از ما جلوتر افتاده است.

*وقتی به عنوان سرمربی تیم ملی امید انتخاب شدید، خیلی از همکارانتان شروع به تعریف و تمجید و شاغلام-شاغلام گفتن کردند اما برخی از آن ها در عمل شما را دست تنها گذاشتند و برای دو روز حضور بازیکن باشگاه شان در تیم ملی امید اعتراض کردند؛ در حالی که اکنون بعضی از مربیان برای فدراسیون شرط می گذارند که تمام بازیکنان باید پنج ماه تمام در اردوی تیم ملی امید تحت نظر آن ها و دور از باشگاه باشند. در این رابطه صحبت کنید؟

حتما می خواسته مربیگری تیم ملی امید رو رد بکنه ولی کسی از دستش آزرده خاطر نشه! می پرسی چرا؟ چون محال است باشگاه چنین اجازه ای بدهد. برای سفر ویتنام آقای سرمربی که اسمش را نمی آورم، زنگ زد به بازیکن ما گفت اگر تا نیم ساعت دیگر اردوی تیم ملی امید را ترک نکنی و به اردوی تمرینی باشگاه نیایی 50 درصد از پیش قراردادت را به عنوان جریمه کم می کنم! بازیکن حتی با من خداحافظی نکرد و ساکش را برداشت و از اردو رفت! بازیکن بسیار خوب و مهره تأثیرگذاری که بعد از آن تا زمانی که من بودم، دعوت نشد و در گوانگ ژو هم حضور نداشت. دوستان عزیزی که بازیکن باشگاه را برای پنج ماه کامل می خواهند، برای دو روز حضور بازیکن در اردوی ما مکافات درست می کردند. یک مربی عزیز که بهش ارادت دارم، به بازیکن می گفت برو اونجا بشین و بازی نکن! خود بازیکن آمد پیش من و صادقانه گفت که آقای سرمربی زنگ زده و گفته برو پایت را بگیر و بشین تا بازی نکنی و مصدوم نشوی!

*و شما چه عکس العملی نشان دادید؟

گفتیم اشکال نداره بشین! چون حقیقت را گفته بود و صادقانه با من برخورد کرد و من هم بهش علاقه داشتم، به آن بازیکن گفتم اشکال ندارد، بشین و بازی نکن!

*این رفتارهای دوگانه همکارتان آزارتان نمی داد؟ خصوصا که این مسأله را هم رسانه ای نکرده بودید و احتمالا ناراحتی زیادی هم برایتان همراه داشت؟

صد در صد. این قدر ناراحت بودم که شب ها برای آرامش، قرص قلب می خوردم. می گفتم خدایا من که در فوتبال به کسی نارو نزده و دست خیلی ها را گرفته ام، چرا باید چنین تقاص پس بدهم؟

*شما حضور پنج ماهه بازیکنان در اردوی تیم ملی امید را مفید می دانید؟

اردوی پنج ماهه صد در صد برای هماهنگ کردن و آماده سازی مفید است اما ایمان داشته باشید حتی یک باشگاه هم چنین اجازه ای را به بازیکنان تحت قراردادش نمی دهد. اگر من پیروانی به عنوان بازیکن بخواهم با باشگاهی قرارداد ببندم و بگویم پنج ماه کامل در خدمت شما نیستم و می روم اردوی تیم ملی امید؛ باشگاه با من قرارداد نمی بندد و می گوید: برو بیرون بابا!

*آیا در شرایط فعلی شانسی برای صعود امیدها به المپیک لندن داریم؟

با این وضعیت ایمان داشته باشید که نمی رود. اگر می رفت که من تیم را رها نمی کردم بدهم به آقای افاضلی. من که خودم از تیم ملی امید رفتم و اگر می دونستم شانسی برای صعود داره، می ماندم اما یقین داشتم که به بن بست می خورم.

*در طول سالیان جنگ که آبادانی ها به شیراز مهاجرت کرده بودند و صنعت نفت در شیراز فعالیت می کرد، همیشه تقابل برق و صنعت نفت نقل محافل بود. از آن بازی ها بگویید؛ خصوصا خاطره ای که هیچ وقت از خاطرتان نرفته باشد؟

ولله همیشه بازی صنعت نفت و برق در شیراز؛ استادیوم ارتش که 30 هزار نفر می گرفت، میزبان 40 هزار نفر می شد. خاطره خوبم مسابقه ای بود که یک بر صفر با پنالتی من بردیم. وقتی پنالتی شد، نادر (اسدالله زاده) عصبی شد توپ را شوت کرد سمت زمین ما و من که دفاع وسط بودم توپ را گرفتم تا بروم پنالتی را بزنم. یدالله صادقی رفت سمت گلر صنعت نفت و به ممد گلاب (محمد گلاب زاده) گفت می زنه دست راستت! من از دور دیدم که اشاره می کرد به سمت راست دروازه بان اما صورتم را برگردوندم و وانمود کردم که حواسم به آن ها نیست. رفتم پشت پنالتی گارد گرفتم برای زدن به سمت راست و یک دفعه زدم سمت چپ گلر که خلاف جهت گل شد! ممد گلاب با عصبانیت می زد توی سرش؛ رفت سمت یدالله صادقی و با لهجه آبادانی و صدای بلند فریاد می زد: «یدالله، یدالله، یدالله، یدالله...» این موضوع تا مدت ها سوژه بود و فوتبالی ها برای ممد گلاب و یدالله صادقی دست گرفته بودند.

*ابراهیم قاسمپور در مصاحبه ای با خبر ورزشی گفته پیروانی دوست صمیمی من است و اگر می دانستم با صنعت نفت مذاکره کرده، او را از رفتن به آبادان منصرف می کردم چون آن جا حاشیه زیاد دارد و خراب می شود. اگر قاسمپور قبل از حضورتان با شما صحبت می کرد، منصرف می شدید؟

ولله گفتم که استخاره کردم و خوب آمد. در هر صورت بعضی ها می گفتند که پیروانی را فقط تیم های شیرازی می خواهند و من می خواستم ثابت کنم که این حرف درست نیست. ما اول با خدا معامله داریم چون حاجت از بنده خدا خواستن، برآورده شدنش منت و برآورده نشدنش خفت است. پس ما چرا نرویم در خانه خدا؟! قاسمپور دوست عزیزم است و همیشه در شب های محرم که در هیأت عزاداری می کنیم، برای شفای بیماری همسرش دعا می کنم.

*نکته جالب دیگر در حرف های قاسمپور این بود که اگر دو بار در تمرین صنعت نفت درگیری ایجاد شود و شاغلام مجبور شود برای وساطت به کلانتری برود و تا ساعت دو بامداد در کلانتری بماند، تیم را رها می کند. این حرف از آن جهت جالب بود که شما گفته بودید زمانی رئیس کلانتری دو شیراز بودید؟

بله اوایل انقلاب حدود هفت-هشت ماه نصف شهر دستم بود. با کمک بچه های دروازه کازرون و فلکه فخرآباد قراولی می کردیم تا دزدها اموال مردم را ندزدند. در هر صورت من از رفتن به کلانتری و وساطت برای حل مشکلات خسته نمی شوم. در شیراز هم هر کس دعوا می کرد، حبس می رفت یا چک بانکی اش برگشت می خورد، دنبال کارش می رفتم و وقتی به منزل برمی گشتم از کارهایی که برای مردم انجام داده بودم، لذت می بردم. ما که اهل دعوا نستیم؛ اگر خدا زوری به ما داد، زوردار بی آزار بودیم! متوجه هستی؟! دعوایی هم با کسی نداریم؛ هر وقت تماشاگران و مسئولان آبادان روی یک تکه کاغذ ریزه بنویسند برو، می روم! به بچه های تیم هم گفتم که شما توسط همین مردم بزرگ شدید و به آن ها تعلق دارید و حق جواب دادن به انتقادات هواداران را ندارید.

*آقای پیروانی؛ بعد از مصاحبه شما در رابطه با دورانی که رئیس کلانتری بودید، اخیرا با کمک فتوشاپ عکسی از شما در سایت های مختلف خبری منتشر شده که لباس نیروی انتظامی با درجه سرهنگ را بر تن دارید! آن روزها که در شهربانی بودید، آیا لباس فرم می پوشیدید و بی سیم حمل می کردید؟

نه ولله درجه نداشتم! اون وقت ها پیراهن آستین بلند کرم رنگ با شلوار مشکی می پوشیدیم تا متمایز باشیم. با ماشین ریو ارتشی می رفتیم به محلات سرکشی می کردیم و حقوق هم نمی گرفتیم اما بی سیم داشتم و کد شناسایی من هم «اشکان شیش» بود! هر جا اتفاقی می افتاد از مرکز بی سیم می زدند «اشکان شیش» برو موقعیت فلان!

*به عنوان یک مربی فوتبال اهل مطالعه روزنامه ها یا سایت ها هستید؟

من که حقیقت خودم وقت نمی کنم اما برادری به اسم «رضا» دارم که روزنامه ها و سایت ها را می بیند و شب زنگ می زند منزل ما تا اگر مطلبی راجع به من داشته باشند، در جریان قرارم بدهد. در هر صورت نه از تعریف و تمجیدها زیاد خوشحال می شوم و نه از انتقادات ناراحت.

*تا کنون اتفاق افتاده که یک نقد غیر منصفانه در رسانه ها شما را بسیار ناراحت کند؟

صد در صد! از مسابقات امید که برگشتیم، آن آقای مجری برداشت آقای گلمکانی را واداشت تا علیه من مصاحبه بکنند. باز خدا خیرش بدهد به یک خبرنگاری گفت اصلا پیروانی در این 10 سال چه کار کرده و کارنامه اش چی بوده؟! آن مصاحبه ها واقعا آتیشم زد! همه چیز دست آن ها بود؛ میکروفون و صدا و سیما و نمی شد جواب بدهی. البته بعدا آقای فردوسی پور دعوتم کرد و رفتم. تمام کلاس های مربیگری را رفته ام و تمام مدارک معتبر مربی گری را دارم. با فجر سپاسی و برق شیراز مقام آورده و به جام باشگاه های آسیا رفته ام؛ آن همه بازیکن تحویل فوتبال ایران دادم اما آمدند گفتند هیچی بلد نیست! باز دم محمد مایلی کهن گرم که رفت شبکه دوم تلویزیون و گفت فلانی اینطوری هم که می گفتی نبود؛ این همه کلاس مربیگری رفته. غیر از کلاس های مربیگری نزدیک به 10 دوره توجیهی مربیگری زیر نظر بهترین مدرسین اروپایی را هم گذرانده ام.

*حالا که مورد منفی از رسانه ها در ذهنتان هست، احتمالا تیتر یا مطلب مثبتی هم هست که به یادتان مانده باشد؟!

قبل از انقلاب، بعد از قهرمانی در جوانان آسیا خیلی از بچه های تیم ما را برای جام جهانی آرژانتین به تیم ملی بزرگسالان نبردند. آن وقت ها در سلامت فوتبال شک و تردید وجود نداشت و هر کس خط می خورد، قبول داشت که حتما نفر بهتر از او وجود داشته است. من به عنوان کاپیتان جوانان ایران برای تیم ملی بزرگسالان انتخاب نشدم و یادم هست روزنامه آیندگان عکس بزرگ من همراه با جام قهرمانی را چاپ کرد و تیتر درشت زد: پیروانی فراموش شده بزرگ.

*از تیم ملی جوانان گفتید که شاگرد فرانک اوفارل بودید. مربی سازنده ای که اکثر بازیکنان قدیمی خاطراتی از وی نقل می کنند؛ جالب ترین خاطره شما از اوفارل چیست؟

نیمه نهایی جوانان آسیا با کویت بازی داشتیم که بازی به ضربات پنالتی کشید. شب قبل از بازی فرانک اوفارل با مترجمش بنام «مستر کیومرث» رفته بود پنهانی به تمرین تیم ملی جوانان کویت و ضربات پنالتی آن ها با دوربین دو چشم زیست، از دور نگاه می کرد. وقتی بازی به پنالتی کشید، اوفارل یک کاغذ از جیبش در آورد و به حجت خاکسار تهرانی دروازه بان ما گفت هر سمت که من گفتم شیرجه برو و اگر بازیکن حریف به همان سمت ضربه نزد، مسئولیت با من است. خلاصه سه تا پنالتی کویت را گرفت و رفتیم فینال؛ نوبت هم به من که قرار بود چهارمین پنالتی را بزنم نرسید!

*خیلی ها دنبال نشانی آن سرهنگ راهنمایی و رانندگی می گردند که بخاطر پیروزی مقابل جوانان شوروی به شما گواهی نامه داد! می گویند شاید ما هم بتوانیم مثل شاغلام بدون سپری کردن کلاس و آزمون صاحب گواهی نامه شویم؟!

ولله اون بنده خدا سرهنگ کرمانشاهی چون حتی یک درصد فکر نمی کرد بتوانیم از سد شوروی عبور کنیم، وعده داد که در صورت کسب پیروزی و عنوان قهرمانی به ما گواهی نامه بدهد. از شانس خوب ما بود که توپ قل می خورد و تپ تپو شد تا چسبید به پای بهتاش فریبا و رفت جایی که کاری از دست دروازه بان برنمی آمد. یک بر صفر بردیم و قهرمان شدیم. حشمت مهاجرانی رفت سمت سرهنگ کرمانشاهی و گفت به قولت عمل کن و بهش گواهی نامه بده. البته من امتحان دادم و قبول شدم!

*واقعا؟!

بله؛ اما چه امتحانی؟! نشستم برای امتحان آیین نامه که جواب ها رو بهم دادند و گفتند این ها را علامت بزن! بعدش هم سرهنگ اسدی آمد و گفت بیا سوار ماشین شو؛ بنداز دنده یک، دو، سه، یک ویراژ مشتی دادیم و ترمز دستی کشیدیم و تمام!

*آیا هیچ وقت شده به بازیکنی در تیم باشگاهی تان چنان علاقه مند باشید که جدایی اش باعث ناراحتی عمیق شما بشود؟

بله. غلامرضا رضایی، امید روانخواه، مهدی رحمتی، هاشم بیک زاده، میثم امیری و بهمن طهماسبی بازیکنانی بودند که دلم نمی خواست بروند و قلبا از جدایی آن ها ناراحت شدم. بچه هایی بودند با ایمان و اهل نماز و بعد از هر پیروزی صدقه می دادند و به فقرا کمک می کردند. الان هم با من در تماس تلفنی هستند و روراست می گویم که از رفتن آن ها دلم می سوخت.

*یک بار در بازی فجرسپاسی و برق شیراز از دست غلامرضا رضایی حسابی شاکی شدید و از او خواستید توپ را رها کرده و به سمت تان بیاید تا روش پاس دادن را یادش بدهید. در رابطه با آن صحنه بیشتر صحبت کنید؟

دربی شیراز بود؛ غلامرضا با روی پا توپ را پاس می داد و لو می رفت. خیلی عصبانی شدم، رفتم کنار زمین و صدایش کردم؛ گفتم توپ را ول کن بیا اینجا! تا رسید نزدیک من، یک توپ از توپ جمع کن کنار زمین گرفتم و با بغل پایم آن را به غلامرضا پاس دادم و گفتم ببین با بغل پایت به توپ ضربه بزن نه با روی پا!

*آیا در تیم باشگاهی جدیدتان هم به روش قبلی برای کنترل وضع ظاهری بازیکنان عمل می کنید؟!

بله. به نظر من این بچه ها مال خودشان نیستند و باید برای کوچک ترها الگو باشند. چند تار مو مثل خال هندی می گذارند زیر لب پایین بماند و بعد به شکل صلیب آن را ادامه می دهند؛ آخر این یعنی چی؟! من فقط به ظاهری که زننده باشد و بد آموزی بیاورد، ایراد می گیرم. وقتی در اردوی تیم ملی امید به سید مهدی رحمتی گفتم موهایت را کوتاه کن، آقای سعیدلو می گفت ولشون کن، گفتم نه! اگر موی بلند بگذارد و به حرفتان اهمیت ندهد، یعنی از او ضعیف ترید. البته مهدی رحمتی مردانگی دارد و به حرف من گوش داد.

*شاغلام که گفته بود در شیراز که هوای مطبوعی هم دارد زیر کولر 38 هزار می خوابد و عاشق سرماست، فکر گرمای آبادان که رفته رفته نزدیک می شود را کرده است؟!

باید با شرایط بسازم. در شیراز یک کولر 38 هزار دارم که یک کاناپه خریدم و روبروی آن قرار دادم؛ می رفتم روی کاناپه و کولر را هم مستقیم به سمت خودم تنظیم می کردم! اینجا مجبورم بخوابم زیر اون کولره! (اشاره به کولر دو تیکه 24 هزار روی دیوار)

*از بین حافظیه و آرامگاه سعدی، کدام را بیشتر می روید؟

بیشتر به حافظیه می روم. هر دو از شاعران بزرگ معاصر و مفاخر شیراز بودند. از روی شعرهایشان نوحه امام حسین (ع) می سرایم.

*در زمانی که بازیکن بودید، بیشترین دریافتی شما از فوتبال چه میزان بود؟ البته به غیر از آن قرارداد صد هزار تومانی که از مرحوم پدرتان گرفتید تا به پرسپولیس نروید و در برق بمانید!

بیشترین قراردادم با برق شیراز، پنج هزار تومان به عنوان پیش قرارداد و ماهیانه هزار تومان حقوق بود. آن موقع پول و بودجه ای نبود. البته 30 هزار نفر می آمدند ورزشگاه بلیت فروشی که می شد، پول حقوق بچه ها تأمین می شد! قضیه پرسپولیس هم داستانی بود برای خودش! گفتند بیا پرسپولیس برای دو سال 45 هزار تومن می دهیم، به پدرم که گفتم مادرم را صدا زد و گفت برای غلامحسین یک چک بنویس 100 هزار تومان تا نقد کند و در شیراز بماند. بعضی وقت ها مادرم چک های پدرم را می نوشت.

*غیر از پیشنهاد پرسپولیس پیشنهاد جالب دیگری نداشتید؟

چرا داشتم. از باشگاه پاس تهران با من صحبت کردند، رفتم به اطلاع پدرم رساندم و گفت: می خواهی بروی باشگاه پاس که چکاره بشی؟ گفتم می روم دانشکده افسری و می شوم افسر! پدرم گفت: یعنی می خواهی 40 سال ساعت چهار صبح از خواب پا بشی؟! 40 سال؟! آدم دولت بشی که چی؟! خدا بیامرز راهنمای خوبی برایم بود.

*بهترین توصیه ای که آن مرحوم به شما کرد، کدام بود؟

پدر خدا بیامرزم می گفت: «مثل شیر باشید؛ بزنید توی جنگل، گردن شکار را بخورید و بقیه اش را ول کنید برای دیگران.» این خصلت را یادمان داد و الحمدلله تا امروز هر قدر مقدور بوده، خدا کمک مان کرده است.

*عادل فردوسی پور خیلی به شما علاقه دارد و همیشه اصرار دارد که به هر مناسبتی یک بیت شعر بگویید. برایش اگر بیت شعر همراه با پیامی دارید، بگویید.

عادل فردوسی پور جلوی خیلی چیزها را در این فوتبال گرفته؛ من هم خیلی دوستش دارم اما برخی مواقع که در برنامه یک مدیر را با یک بازیکن رو در رو می کند، باید فاکتور بگیرد. فکر کنم فردوسی پور به تبعیت از عدالت علی (ع) جلوی خیلی از بی عدالتی های فوتبال ما را گرفته است. خطاب به او هم می گویم: «راستی موجب رضای خداست - کس ندیدم که گم شد از ره راست.»

*گفته بودید در دوره دبیرستان همزمان با فوتبال کشتی گیر موفقی بودید؛ آیا پیش آمد که کسی شما را ضربه فنی کند؟!

اصلا و ابدا. من حدود 77 کیلو وزن داشتم اما حاضر نبودم دو کیلو وزن کم کنم تا بروم 75 کیلو کشتی بگیرم چون برایم افت داشت و همیشه می رفتم در 85 کیلو با حریفان مبارزه می کردم. الحمدلله تو مسابقات کشتی کسی نمی توانست من را شکست بدهد، نه از لحاظ فنی بودنم؛ بلکه از لحاظ نفس و قدرت بدنی آن ها را شکست می دادم.

*کدام مسابقه کشتی بوده که در ذهنتان بماند و همیشه یادش بکنید؟

یکی از قهرمانان به نام کشتی کشور بود که دوست صمیمی ام است و اگر این را بخواند حتما از من گلایه می کند. من و این دوستم که قهرمان کشتی ایران بود به فینال مسابقات کشتی دبیرستان ها رسیدیم؛ پدرم برای تماشای فینال به سالن حاج قوام آمده بود و سالن از تعداد هوادارانم جای سوزن انداختن نداشت. این توضیح را بدهم که وقتی من کشتی می گرفتم، چون فوتبالیست بودم تمام فوتبالی ها برای تشویقم می آمدند سالن و تشویقم می کردند. خلاصه قبل از آمدن روی تشک، رفتم پیش حریفم و گفتم: فلانی؛ پدرم آمده سالن اگر امکان دارد، من را ضربه فنی نکن...

*حتما به شوخی گفتید؟!

نه نه نه! قهرمان کشتی ایرن بود و همه حریفان را ضربه فنی می کرد؛ گفتم پدرم نشسته و اگر ضربه فنی بشوم آبرویم می‌رود. گفت نه من اگر ضربه فنی ات نکنم، از عنوان و اعتبارم کاسته می‌شود باید ضربه بشی! رفتیم روی تشک برای گرم کردن؛ گفتم ما رو ببین نمی ریم در خونه ی خدا، می ریم به این می گیم! داور حمید نگین بود و محمدعلی فرخیان و علی کاظمی رئیس تشک؛ همه داوران مطرح را آورده بودند چون کشتی های من بخاطر حضور طرفدارهای فوتبال همه جنجالی بودند! سه دقیقه اول و دوم مساوی شدیم و هر کدام دو اخطار گرفتیم. آن موقع در خاک نشستن و سرپایی نبود؛ قوانین کشتی فرق داشت. الان اگر هل بدهی پوئن دارد، آن وقت ها اخطار داشت؛ من حریفم را هل می دادم به سمت طرفداران که اطراف تشک حلقه زده بودند و داورها هم تهدیدم می کردند که اخطار می دهیم. داورها می خواستند طرف مقابلم برنده شود، چون با گروه ما خوب نبودند. آخرهای کشتی بود که دو تا کتف من رو گرفت تا سوبلس از جلو بزنه، دو تا پایم را باز کردم و توانستم پهلوهایش را بگیرم و سفت فشار بدهم تا جایی که از شدت فشار کبود شدند؛ حدود یک و نیم دقیقه در همان وضعیت بودیم و داوران هم سوت پایان وقت را زدند و سه امتیاز به من دادند. آن بنده خدا تا مدت ها سوژه شده بود؛ آن وقت کلاس یازده بودم و با معدل خوب قبول شدم.

*حالا که شما را به گذشته های دور بردیم، شاید برای مردم جالب باشد که بدانند شاغلام قبل از رسیدن به دوره دبیرستان؛ در دوره ابتدایی یا راهنمایی چه وضعیتی داشته و دیدگاه معلم هایش نسبت به وی چه بوده؟

ولله مدرسه ابتدایی سه-چهار نفر خیلی شر بودیم و اذیت می کردیم! در دبستان ایگار شیراز، من بودم با عبدالله پیروانی پسر پسر عمه پدرم، خدابیامرز عبدالحمید حسینی و خدابیامرز اصغر شیرازی؛ یک معلم داشتیم به نام آقای صادقی که همیشه در راه رفتن به منزلش ما را در حال فوتبال بازی در چمن فلکه فخرآباد می دید. نفری یک تکه نون سنگک با روغن حیوانی و شکر دست ما بود که مادربزرگم درست می کرد و آن را گاز می زدیم! آقای صادقی به آن سه نفر می گفت: با این نگردید! این سر کلاس هر چه بگویم می گیرد اما شما بدبخت می شیدها! هر روز این را تکرار می کرد و روز بعد تا می آمد سر کلاس می گفت: شما چهار تا! بیایید پای تخته درسهای دیروز را بگویید. من مثل بلبل جواب می دادم، می گفت برو بشین اما آن بدبخت ها قبل از آن که معلم بگوید دست هایشان را بالا می آوردند تا با چوب انار تنبیه بشوند! هر روز همین برنامه تکرار می شد؛ من حافظه ام خوب بود اما آن بنده های خدا... یادش بخیر چه روزهایی بود.

*نوروز است. برای شاغلام؛ عید چه روزی است؟

یکی از بزرگان در قدیم می گفت: دو مورد برای من عید است؛ اول آب زمستان چون همه دارند و دوم، مرغ شب عید چون همه دارند. برای من عید وقتی است که همه بتوانند زندگی خود را بچرخانند. من بیش از 20 سال است که عید دیدنی منزل کسی نمی روم؛ عید برای من وقتی است که دست کسی تنگ نباشد، کسی بدون خوراک و پوشاک نماند و همه در آسایش و آرامش زندگی کنند.

*ضمن تشکر از اینکه وقت تان را به ما دادید و پاسخگوی همه سئوالات بودید، اگر صحبت خاصی مانده بیان کنید.

از اینکه زحمت کشیدید و از اهواز برای انجام این مصاحبه آمدید، تشکر می کنم. من باز هم تکرار می کنم که از سال 51 با بچه های خوب فوتبال خوزستان دوست بوده و هستم؛ امیدوارم خدا کمک کند و تیم صنعت نفت به خوبی در لیگ برتر حفظ شود. با این جمعیت و عاشقان دلسوخته و مردمی که در هشت سال جنگ شهیدان زیادی دادند، از خدا می خواهم که شادی را به دل این مردم بیاورد


مجتبی نشست و سفره دلش را برای مان باز کرد. او هر چه داشت برای مان گفت. از ماجرای اعتیادش تا... او گفت اما خیلی هایش برای ما قابل انتشار نبود اما همین گفت و گو پر از نکات آموختنی است
اعترافات مجتبی محرمی در خبرآنلاین/ ذغال خوب ، رفیق بد و .../ همه رفتن کسی با من نمونده

حالم به هم می خورد از اینکه همیشه شب داربی زنگ می زنند آقا مجتبی بگو چه جوری با مشت زدی تو دهن فلانی...»

و او مجتبی محرمی است. یکی از نوابغ فوتبال ایران. خواندن این مصاحبه شاید بیش از همه برای فوتبالیست های جوان پر از درس هایی بزرگ باشد. اسطوره ای که پای بساط نابود شد و حالا هرچه می کوشد برایش سخت است که بتواند به زندگی عادی برگردد. او که نامش برای همه عزیز است اما خودش به این چوب که روزگاری را به تباهی گذرانده باید کنجی خزیده باشد.

من ریزه را می گذاشتند تو گل

جثه ریزی داشتم. از بچگی خیلی ریزه ، میزه بودم. چون کوچولو بودم می گفتند بچه تو وایستا تو دروازه . بچگی و فوتبال با توپ پلاستیکی ، این شروع فوتبالم بود. از صبح ول بودیم تو کوچه و می دویدیم دنبال توپ پلاستیکی . راستش اصلا فکر نمی کردم فوتبالیست بشوم . کم کم پایم باز شد به زمین خاکی های پایین محل مان تو خیابون استخر. از همه کوچک تر بودم برای همین می گذاشتندم توی دروازه. شروع فوتبالم اما اینجوری شد که رفتم تمرین تیم راه آهن تو زمین اکباتان . آقای امیر ابوطالب داشت تست می گرفت. تا فرستادم توی زمین و اولین توپ را زدم گفت بچه بیا برو بیرون. فکر کردم ردم کرده ، گفتم بابا من که تازه اومدم. واقعا همان اولین توپی بود که داشتم می زدم. واقعا بی دلیل نیست می گویند طرف با یک بغل پا می فهمد بازیکن می شوی یا نه!

اینجوری شدم دفاع چپ

بعد از چند وقت که تو راه آهن بودم ، رفتم به تیم شاهین. در شاهین من فوروارد بازی می کردم. آن موقع مهدی دینورزاده در تیم چپ بازی می کرد و شکورزاده هم سمت راست بود. یک بازی ها شکورزاده مصدوم مصدوم شد ، دینورزاده رفت راست و من را هم گذاشتند چپ و الکی ، الکی از بازی من در این پست خوش شان آمد و من شدم دفاع چپ . اصلا چپ پا نبودم. راست پا بودم اما با پای چپ هم می توانستم ضربه بزنم . ولی بعد ها طوری شد که همه فکر می کردند مجتبی از بچگی چپ پا بوده .

قصه من و پرسپولیس

چند وقتی در شاهین بازی کردم که سن سربازی ام رسید. رفتم عشرت آباد ، گفتن باید بروی سیرچ کرمان. نشستم کنار کسی که مامور گرفتن دفترچه ها بود و کلی التماس کردم تا دفترچه ام را پس گرفتم و توانستم خودم را بیاندازم زندان قصر. رسته ام شده بود دژبانی و باید کشیک می دادم. با هر زحمتی بود توانستم بروم در تیم نیروی زمینی . خدمتم را در این تیم گذراندم. بازی های نیروی زمینی در امجدیه انجام می شد. علی آقا هم چون اتو سورتمه به ورزشگاه نزدیک بود ، می آمد و بازی های تیم ر می دید. او از بازی من خوشش آمده بود و وقتی خدمتم تمام شد خواست که به پرسپولیس بروم. برای من هم چی بهتر از اینکه به خواست علی آقای پروین بروم پرسپولیس؟

کاریکاتور روز

آقا مجتبی در جبهه

قصه زندگی برایم همه جوره رقم خورده است. چند ماهی هم رفته ام جبهه . جنوب خدمت کردم. آنجا هم دژبان بود. تازه عملیات هم بودم. ببین دستم را سوخته. می بینی؟ تانک مان را در یکی از عملیات ها زدند و همه آتش گرفتیم. تمام بدنم را آتش سوزانده است. تانک مان داشت منفجر می شد که من پریدم بیرون...« مجتبی این ها را می گوید و وقتی نگاه متعجب همه حاضرین در اتاق را می بیند ، خودش خنده اش می گیرد و می گوید ، شوخی کردم جای سوختگی آب جوش است. شیطونی های بچگی ها باعثش بوده. جبهه رفتم اما هیچ وقت در عملیات حاضر نبودم. فقط دو سه ماهی رفتم منطقه چون سرباز بودم و بعد برگشتم به تهران.»

چرا شماره 8 می پوشیدم و چرا نمی پوشیدم!

آن روزها مد بود خیلی ها شماره 10 می پوشیدند. شماره 7 هم در دنیا روی بورس بود اما در دهه ای که من بازیکن شدم ، چند نفری بودند که شماره 8 برای شان عزیز بود. مثلا خود من چون لوتار ماتیوس شماره 8 می پوشید، این شماره را انتخاب کردم و برایم عزیز شد. البته در تیم ملی این پیراهن را بازیکنان بزرگتری مثل شاهرخ بیانی یا حمید درخشان می پوشیدند و من هم اصلا اهل این حرف ها نبودم که بروم بگویم چه شماره ای را می خواهم. وقتی پیراهنی را کاپیتان سیروس می پوشید ، من چه حرفی برای گفتن داشتم؟

من 20 سال فوتبال بازی کردم اما همه می گن مشت مجتبی

خسته شدم. تا شب دربی می شود 4 تا بچه خبرنگار زنگ می زنند و می گویند برای مان خاطره تعریف کن. همه هم فقط می خواهند ماجرای شوخی با احمدرضا یا دعوا و مشت با امیر را برای شان بگویم. تا کی باید این خاطره را تکرار کنم؟ یعنی این مجتبی محرمی در این فوتبال هیچ کار دیگری نکرده؟خیلی هم لطف داشته باشند قضیه دعوا در بازی های آسیایی و محرومیتم را پیش می کشند. داغش به دلم مانده که یکی از من درباره بازی های آسیایی پکن بپرسد. اینکه اگر در نیمه نهایی هند نمی کردم و جلوی گل حریف را نمی گرفتم ، آن توپ گل می شد و ما فینال را از دست می دادیم. کسی از بازی کردنم چیزی نمی گوید . همه می گویند دعواهای مجتبی. این دلم را شکسته است. بابا خیلی از آنهایی که می گویند مجتبی خلاف می کرده و بازی ها را به هم می ریخته حتی فوتبالم را ندیدند. من می گویم از فوتبالم هم حرف بزنید . مگر نمی گویید من بازیکن خوبی بودم؟

روی زندگی ام قلم قرمز کشیدند

نمی خواستند مجتبی باشد. با من مشکل شخصی داشتند. بعد از اینکه مشکلی برایم پیش آمد روی عکسم قلم قرمز کشیدند و عکسم را چاپ کرند. مجتبی محروم شد. از همه چیز محرومم کردند. ممنوع الخوج شدم. شدم مفسد فی الارض. یعنی دیگر هیچ کسی این کارها را نکرده بودند؟ بلایی سرم آوردند که نه به ورزشگاه راهم می دادند و نه حتی حق داشتم از دکه های روزنامه فروشی ، روزنامه بخرم. کلا بایکوتم کرده بودند. واقعا داشتم از غصه می مردم. باید در آن شرایط قرار می گرفتید تا بدانید چه می گویم. این اگر غرض ورزی نبود ، چه اسمی می شود برایش گذاشت؟یکی از نمایندگان سابق مجلس که فامیل همین آقا فرشاد خودمان است ، می خواست رای بیاورد و بلایی سرم آورد که ... من که به خدا واگذارشان کردم. مشکلی هم با آنها ندارم. گذشته ها گذشته است.

اینجوری معتاد شدم

رفیق بد ، ذغال خوب ، چه می دانم ، شاید هم گز اصفهان. همه این ها بود اما وقتی آن بلا را سرم آوردند و گفتند باید تا ابد محروم باشی ، نمی دانستم چه کار می کنم. روزگار خوبی نداشتم. همه ترکم کرده بودند و بدجوری افسردگی داشتم. از آنجا افتادم به خلاف. سیگار ، پای بساط و دیگر هر جور خلافی که فکرش را بکنی. آن روزها تازه این آهنگ « همه رفتند کسی دور و برم نیست » مد شده بود. می نشستم و این آهنگ را می خواندم و می رفتم تو عالم های دیگر. قسم می خورم از آن موقع خلاف را شروع کردم. من از 27 سالگی معتاد شدم. قبلش اعتیاد نداشتم. خیلی ها درباره ام دروغ می گویند. دلیلی ندارد که بخواهم دروغ بگویم. حالا شما می گویید از تمرینات تیم ملی دوره دهداری که جوان تر بودم و با بزرگترهای تیم . اما من آن سال ها خلاف های دیگر می کردم ولی اعتیاد نداشتم.

مگر می شود در اردوی تیم ملی شرب خمر کرد؟

یک عکسی بود که من کنار آقا مهدی مناجاتی سر میز نهار نشستیم. بعد شایعه کردند من سر ظهر تو اردوی تیم ملی مست کردم. آخر یک کمی انصاف یا عقل هم اگر می داشتند این حرف را نمی زدند. مگر می شود کنار دست آقا مهدی مناجاتی که خودش از این نظامی های سخت گیر است چنین کاری کرد؟ یا می گفتند در اردوی تیم علی پروین رفتم تو فرودگاه خلاف کردم. بابا به قرآن این چیزها دیگر دروغ بودند. خیلی از کارهایی که درباره ام می گفتند را نکرده بودم. من تو زندگی خلاف زیاد کردم و از کارهایی که کردم هم پشیمانم. این هم حال و روزم است که می بینی. ولی خیلی از دروغ هایی که درباره ام گفته اند را انجام ندادم .

ریختند پای سفره عقدم و گفتند پارتی گرفته با چند جاسوس!

در تمام دوران فوتبالم 4 بار پایم باز شد به کلانتری. یکی که همان ماجرای معروف بود و ماجرای ضربدر قرمز. دوبار هم مراسم عقد و عروسی ام بود. بابا ما مراسم عقدم بود. همسرم و خانواده اش بودند. همسرم در سفارت آلمان کار می کرد و این باعث شده بود تعدادی هم مهمان خارجی داشته باشیم. ریختند و شلوغش کردند که در پارتی دستگیر شده. بابا وقتی آمدند ، عاقد هنوز آنجا نشسته بود. بعد هم گفتند جاسوس خارجی دعوت کرده بوده. این ها اگر با من دشمنی نداشتند که این حرف ها را نمی زدند. مگر به سفره عقد می گوید پارتی؟ با دوستم گرفتندم در خیابان و گفتند در مراسم لهو و لعب دستگیرش کردیم. آخر تو دهه 60 ، وسط خیابون چی کار می شد کرد؟ چه مراسم لهو و لعبی می شد راه انداخت؟

هیچ وقت حرفی از برادرم نزدم

ما 3 برادر بودیم که یکی در جریان انقلاب اسلامی شهید شد. بعد‌ها می‌دیدم که خیلی‌ها برای رشد و پیشرفت از فامیل شهید‌شان مایه می‌گذاشتند، یا می‌رفتند اهواز و با یک دست لباس خاکی و یک چفیه به گردن عکس می‌گرفتند و برمی‌گشتند و عکسشان در مجلات ورزشی چاپ می‌شد! در چنین شرایطی خجالت می‌کشیدم از سابقه جبهه خودم حرف بزنم و از برادر شهیدم مایه بگذارم که اجر آن شهید هم زایل شود. راستش بارها وقتی رفتم آن طرف آب برای دیدن خانواده همسرم ، این گروهک ها می گفتن بیا و مصاحبه کن تا برایت هزار جور کار بکنیم. ولی من بچه پایین شهرم. نمی خوام خدای ناکرده تن داداشم تو گور واسه خاطر کار من بلرزه.

بچه استخر

زادگاه کسی که دست خودش نیست! سر اینکه من بچه خیابان استخر هستم نیز کلی برایم داستان درست کردند. الان می‌گویند کسی که در مناطق محروم و جرم‌خیز به سمت ورزش بیاید و از اعتیاد و معضلات اجتماعی دور بماند، الگوست و برایش تبلیغ هم می‌کنند اما برای من بچه استخر و گمرک بودن جرم بود و داغ ننگ. من تو جایی بزرگ شدم که حیاط خلوت مردم یک شهر بود اما اون موقع دنبال خلاف نرفتم نمی دنم شاید غرور شهرت و این عشق خوش تیپی کار دستم داد. خودم هم مقصرم ولی قبول کن که با من هم بد تا کردن.

دربی و سبزی‌پلو با ماهی

ما تعصب داشتیم. فوتبالیست مثل حالا مانکن و شومن نبود! الان به زبان جلو دوربین می‌گویند رفیق هستیم در حالی که دشمن هم هستند! بعد می‌گویند در زمین به تیم و پیراهن و هوادارانمان تعصب داریم اما برعکس! راه می‌روند و راه می‌دهند، زمان ما هر دو برعکس بود. تا لحظه شروع دربی همه رفیق بودیم و آن 90 دقیقه برای تیم جان می‌دادیم. شب یک دربی منزل شاهین بیانی بودم و همسرش سبزی‌پلو با ماهی پخت. فردایش در زمین شاهین آمد رد شود، زدمش! گفت: «سبزی‌ پلو ماهی همسرم چشمت را بگیرد!» گفتم: «بابام هم بیاید می‌زنمش! می‌خواهی کتک نخوری برو آن طرف!»

نسل امروز، پول و BMW

می‌گویند چرا نسل امروز دیگر ستاره ندارد و مثل قدیمی‌ها پیدا نمی‌شود. وقتی به یک بچه 18 ساله که یک سال است فوتبال را شروع کرده 400 میلیون می‌دهی و فردایش می‌رود یک BMW و یک آپرتمان شیک در بالاشهر می‌خرد، خب معلوم است که خیلی زود اشباع شده و دیگر میلی به پیشرفت ندارد و دل به تمرین و کار و زحمت نمی‌دهد. من نمی‌گویم پول ندهید، اتفاقاً باید بیشتر هم بدهند ولی فوتبالیست هم باید رد قبال پولی که می‌گیرد زحمت بکشد و تمرین کند، حرفه‌ای باشد و به تغذیه و استراحتش برسد و عمر مفید فوتبالش زیاد شود.

ماجرا‌های آقایان عشق دوربین

آقایان در بیمارستان‌ها و مراسم ختم خوب عکس می‌گیرند و وعده می‌دهند ولی از فردایش دیگر پیدایشان نمی‌کنی! مدیران غیر‌فوتبالی و عشق شهرت که دورویی و ریایشان از ظاهر و پیشانی آنها معلوم است! خوب وعده می‌دهند ولی در عمل... همبازی قدیمی‌ام آمده بیمارستان و کمکم کرده، حالا چون مربی استیل‌آذین است به من انگ طرفداری از آنها زدند! در اصفهن کاری داشتم که امیر‌ قلعه‌نویی لطف کرد و انجامش داد، وقتی آمدند تهران برای تشکر و قدردانی به دیدنش رفتم، گفتند شب بازی ما با سپاهان در اردوی حریف چه کار داشتی؟! بعد هم به همین رو بهانه مرا از پرسپولیس کنار گذاشتند!

اعتیاد و برنامه 90

به من خیلی اصرار کردند ولی نرفتم. مخالف بودم، چون شأن و شخصیت آدم باید حفظ شود. کمک کردن به قدیمی‌ها خوب است ولی به چه قیمتی؟! الان همان بچه‌ها که در 90 حرف زدند پشیمان هستند. می‌گویند ارزشش را نداشت، خودمان را تابلو کردیم و دیگر هیچ!

بستری در بیمارستان

دوبار، یک 6 روز و یک 14 روز در بیمارستان بستری شدم. الان حالم بهتر است ولی مشکل ریوی‌ام هنوز پابرجاست. در این در مقطع به لطف بعضی از رفقا که خودشان نمی‌خواهند اسمی از آنها ببرم، مشکلاتم حل شد و حتی یک نفر از مدعیان و یکی از قول‌های رسانه‌ای عملی نشد!

امرار معاش با...

از کل دوران فوتبالم یک خانه صد متری در خیابان بهار داشتم که فروختم و پولش را دادم زن و بچه‌ام رفتند انگلیس. الان با کمک دوستانم زندگی می‌کنم و تنها در آمدم ماهیانه صد هزار تومان از صندوق حمایت از پیشکسوتان است! آنقدر کم که خجالت می‌کشی بروی بانک و بخاطرش توی صف بایستی!

دو تا ساعت می بندم ؛ یکی به وقت تهران و یکی به ساعت لندن ، شهر دخترم

دو ساعت می‌بندم، روی مچ چپ مثل همه به وقت تهران و روی مچ راست به وقت لندن. همه امید و انگیزه زندگی‌ام آرینا است که الان 11 سال دارد. تابستان امسال آمد تهران و سه ماه با هم بودیم ولی درد آن سال‌ها که در فراغ گذشت و نتوانستم به دیدنش بروم هنوز مانده. سر جام‌جهانی 2006 آقای دادکان که زمان مسابقات مدارس مسئول ورزش ناحیه ما بود، گفت که مرا با تیم‌ملی می‌برد تا بتوانم از آنجا بروم انگلیس و بچه‌هایم را ببینم. این همه سال نتوانستم ویزا بگیرم، امیدوار شدم ولی سفارت آلمان یک نامه معرفی از من خواست که فدراسیون بنویسد من بازکین تیم‌ملی بوده‌ام. رفتم خدمت جناب پهلوان، دبیر فدراسیون جالبی است که دهه 60 خودش رئیس فدراسیون بود که من در تیم‌ملی بودم ولی هرچه کردم باور نکرد مجتبی محرمی بازکین تیم‌ملی بوده و نامه‌‌ام را نداد! به همین راحتی مرا نبردند آلمان ولی همه جا شعارش را دادند!

زندگی روی آب

حالا آمده‌ام روی آب. سه سال زیر آب، بدون هوا و نفس. وقتی همه تورا بایکوت می‌کنند، حتی روزنامه ورزشی به تو نمی‌فروشند، تورا به ورزشگاه راه نمی‌دهند و جایی باشی عکس و تصویرت را پخش نمی‌کنند، دیگر چه انگیزه‌ای برای زندگی اجتماعی می‌‌ماند؟! مثل جذامی‌ها با من رفتار می‌کردند سه سال رفتم کنج یک اتاق در آپارتمانی 50 متری طوری که عضله‌هایم آب شد و دیگر 50 متر نمی‌توانم راه بروم.

قطر، به خاطر یک مشت دلار

کل قراردادم 35 هزار دلار بود. لیگ قطر هم چهار، پنج ماه بیشتر نیست. بعد از مدتی خودشان مرخصم کردند و آمدند تهران. ولی اینجا شایع شد من پول را گرفتم و فرار کرده‌ام! آخر مگر می‌شود بون اجازه باشگاه که پاسپورتت دست آنهاست، سوار هواپیما شوی و بیایی یک کشور دیگر؟! بعد هم داستان شکایت و شکایت کشی، من هم 34 ساله بودم و قید فوتبال را زدم. برای دایی 500 هزار دلار را از قطری‌ها بخشش گرفتند ولی برای من کسی پا پیش نگذاشت!

جام ملت‌های 96

حاج‌مایلی زنگ زد و گفت می‌برمت ولی بدون ماجرا و داستان. نگران بود مبادا سر کاپیتانی بحث کنم ولی من که اهل این حرف‌ها نبودم. شنیدم رئیس وقت سازمان تربیت‌بدنی گفته بود اگر اسم محرمی باشد کل تیم را نمی‌فرستم جام ملتها‌؟! و سه روز بعد سفر تیم لیست را به او می‌دهند که کار از کار گذشته! من بعد از محرومیتم هر دو بازی برای پرسپولیس گل می‌زدم و در اوج بودم، طوری که نوشتند: کاپیتان با گل برگشت

زهرخند بود یعنی تف به این شانس!

رده‌بندی جام ملت‌ها بود، پنالتی را زدم به تیر خورد، خنده‌ام گرفت. داستان ساختند برای این صحنه! آخر کدام بازکین می‌تواند به عمد بزند به تیر دروازه؟ خب اگر می‌خواستم عمداً خراب کنم به اوت می‌زدم! می‌گفتند چون بازی نیمه‌نهایی با عربستان مرا بازی نداده‌اند لج کرده‌ام ولی خنده من چیز دیگری بود. سه بازی عربستان از دقیقه 90 که بازی رفت و وقت اضافه مایلی‌کهن گفت گرم کن. من بهترین پنالتی زن ایران بودم و همه فکر می‌کردند تعویض سوم مرا می‌فرستد که پنالتی اول را بزنم. خودم هم داشتم ذهنم را آماده می‌کردم ولی دقیقه 116 داریوش یزدانی به عنوان تعویض سوم رفت تو و پنالتی را خراب کرد تا ایران به فینال نرسد. در ایران غوغایی شد که چرا محرمی را نفرستاد و در تیم هم همه همین را می‌گفتند. سر بازی با کویت داستان تکرار شد و وقتی پنالتی‌ام خراب شد خنده‌ام گرفت که این همه داستان برای هیچ! گفتم آخه تف به این شانس. بعد گفتند پنالتی از دست می ده و عین خیالش نیست...

من اینجوری عشقمو به پرسپولیس نشون دادم

سال 1368 کشاورز متولد و 7 ملی‌پوش فیکس را خرید. کل خط دفاع تیم‌‌ملی رفتند، زرینچه و حسن‌زاده از استقلال و نار محمدخانی و من از پرسپولیس فردای لو رفتن خبر گلی هوادار پرسپولیس جمع شدند جلو نمایشگاه علی پروین و در زمین کارگران که چرا گذاشتید مجتبی برود. کشاورز به پول ان موقع 3میلیون نقد می‌داد که با دو میلیون می‌شد خانه در آریاشهر بخری! کلی هم یخچال و فرش و گاز و تلویزیون و ماشین‌لباسشویی، ما را بردند زورخانه و دوره کردند که تو بچه لاتی، به خاطر مردم برگرد. محمود خوردبین هم رفت منزل مادرم و همه هدایای کشاورز را باروانت کرد و برگرداند. آن سال 40هزار تومان پرسپولیس به ما داد! سال 1371 هم عین این داستان برای تجارت تکرار شد، فنونی‌‌زاده، پیروانی ، طاهری، دایی، دین‌محمدی و... همه رفتند. گرون ترین شون می گرفت 2 میلیون اما به من 6 میلیون نقد می‌دادند و 6 میلیون وام بلاعوض خرید خانه . مهدی فنونی با همین وام در آریاشهر خانه‌ای 250 متری خرید. دوباره گفتند بمان پرسپولیس و ماندم.

بهترین از دید بهترین

به من لطف دارند ولی خودم را در جمع بهترین‌های تاریخ نمی‌دانم. از نظر من هم پرویز قلیچ‌خانی و محمد صادقی و ابراهیم قاسمپور بهترین‌های ایران بودند. در نسل فعلی متأسفانه کسی تداوم ندارد و نمی‌توانم دست روی کسی بگذارم. یکی 6 ماه عالیست و همه می‌گویند ستاره می‌شود، سال بعد اسمش را هم نمی‌برند و محو شده!

یاغی

من نه یاغی بودم نه گردنکش ولی زیره‌بار حرف زور نمی‌رفتم. اهل تظاهر به نیکی و فرار از رفتارم هم نبودم، مثل خیلی‌ها که همه کار می‌کردند ولی جلو دوربین‌ها و دیگران جانماز آب می‌کشند! من می‌گفتم کردم، حالا اشتباه بوده ولی مسئولیت کارم را قبول می‌کردم. بین بچه‌هایی که بعد از من به یاغی مشهور شدند (انصاریان، نیکبخت، شیث، رهبری‌فرد و...) هاشمی‌نسب چیز دیگری است. هم از نظر فنی و هم اخلاق و مرام و معرفت قبولش دارم.

مربیگری یا دستیاری؟

تمام کلاس‌ها را رفتم و مدرک گرفتم. سر یه دوره یادم هست که استاد مدرس بعد از دو هفته مرا کناری کشید و عذرخواهی کرد! گفتم چرا؟ گفت من از تو آنقدر بد شنیده بودم که فکر می‌کردم کلاسم را به‌هم می‌ىیزی و بی‌سوادی و چیزی یاد نمی‌گیری! ولی حالا می‌بینم برعکس است. بالاترین نمرات را می‌گرفتم و یک جلسه غیبت هم نداشتم، بدون هیچ مسئله‌ای ولی هرگز کسی حاضر نمی‌شود مرا به کار بگیرد! بارها صحبت شده، از مسئولان فوتبال پرسیدهام آخر چرا؟ من چه مشکلی دارم؟ می‌گویند نمی‌دانیم! من حتی حاضر به دستیاری هم هستم، همین الان قلعه‌نویی یا هرکس دیگر بخواهد حاضرم دستیارش شوم ولی نمی‌دانم چرا!

امیر قلعه‌نویی

بچه با معرفتی است. در اصفهان کرای داشتم که کمکم کرد. توقعی از او و دیگران ندارم اما رفقایی که زیر بال و پرم را در بیمارستان و روزهای سخت و شرایط امروز گرفته و می‌گیرند همبازیان سابقم هستند نه امیر.

حامی دایی

هرکس ضعف و ایرادی دارد ولی اگر قرار باشد من هم ایراد بگیرم، شما هم بگویی و دیگران هم توی کارش بگذارند که هیچ‌کس نمی‌تواند کار کند! ما باید هوای همبازیان خودمان را داشته باشیم و کمکشان کنیم. دایی نباشد، چه کسی باشد؟! متأسفانه خیلی از این انتقادات علیه دایی یا دیگران از سر حسادت است در حالی که من هرگز حسود نبوده‌ام. حتی بودند کسانی که زیرآب هم‌پستی خودشان را می‌زدند تا مبادا جایگاهشان به خطر بیفتد ولی من خودم هر فصل بهترین چپ‌پاها را می‌اوردم پرسپولیس مثل شاهرودی و منافی. الان هم به کمک دایی می‌روم و اگر ایرادی هم باشد خصوصی به خودش باید بگویم نه اینکه در رسانه‌ها خرابش کنم.

محمد مایلی‌کهن

خیلی مرده! بیانش کمی تند هست ولی همیشه حق را می‌گوید. فکر می‌کنید چرا هیچ‌کس با او طرف نمی‌شود و کسی جرذت ندارد جوابش را بدهد؟! به دو دلیل؛ اول اینکه حاجی همیشه حق را می‌گوید و اگر دروغگو بود حتماض مشتش باز می‌شد و دوم اینکه هیچ «آتو» یا مدرکی دست کسی ندارد و به همین دلیل از کسی نمی‌ترسد!

علی پروین

پایش خیلی ایستادم. زمانی عده‌ای مرا دامادش می‌دانستند و اینقدر با علی‌آقا ندار بودم، از خودش هم بپرسی انکار نمی‌کند که من در رفاقت کم نیاورده‌ام ولی از شخص او بیشتر از بقیه توقع داشتم. من از پروین دلخورم، کتمان نمی‌کنم ولی بین او و هر مدیر غیرفوتبالی دیگر صددرصد طرف پروین را می‌گیرم. به قول قدیمی‌ها؛ ما فوتبالی هستیم. گوشت هم را بخوریم استخوانمان را دور نمی‌اندازیم. امثال پروین و حجازی و سایر فوتبالی‌ها همه جوره نسبت به این مدیران غیرفوتبالی ارجحیت دارند. من نمی تونم کتمان کنم که علی آقا هوایم هم داشته. چرا ، وقتی سر داداشم به مشکل خوردیم اومد کمکم کرد برام وساطت کرد و من نمی تونم بگم این کارها رو برام نکرده. ولی می دونی ، من که خیلی از چیزامو سر علی آقا داشتم یک جور دیگه ای روش حساب می کردم.

مجتبی ای‌کیوسان!

سر بازی ایران - کامرون این شعار در ورزشگاه آزادی مد شد.سال 1371 کارتون «ای‌کیوسان» محبوب بود، پسری کچل و خیلی عاقل! شایع کردند مرا گرفته‌اند و در زندان سرم را تراشیده‌اند، پروین آمده و برای بازی تیم‌‌ملی آزادم کرده! ولی حقیقت این بود که سه روز قبل بازی در آرایشگاه دوستم «حسن صبری» نشسته بودم که بچه‌های نسل ما او را می‌شناسند. ناگهان گفت: «چقدر می‌گیری سرت را بتراشم؟!» آن موقع همه فوتبالیست‌ها پول می‌دادند تا به مد روز موهایشان را آرایش کنند و کچلی مثل حالا مد نبود! یکهو گفتم 10هزار تومان! گفت می‌دهم! بنشین بتراشم! گفتم اول پول را بده! نشان به ان نشان که در حضور چند نفر از رفقا وعده داد پول را بعداً می‌دهد و من هم کم نیاوردم و سرم را تراشید، بعد هم پول را نداد! جوان بودیم و از سر جوانی از این شوخی‌ها می‌کردیم و کسی فکر نمی‌کرد بعداً چه شایعاتی درست می‌کنند.

درخشان دعا می کرد یک روز جای پنجعلی بازوبند ببنده اما حالا این بچه ...

این روز‌ها مد شده می‌گویند: «یک تکه پارچه» و برای پوشاندن تلاش که در خفا برای به دست آوردن همین یک تکه پارچه! می‌کنند شأن آن را پایین‌ می‌آورند. زمان ما که پرسپولیس 15 ملی‌پوش داشت و هر کدامشان به گواه امروزی‌ها دیگر در تاریخ فوتبال تکرار نخواهند شد، حمید درخشان می‌گفت: «تمام سال امیدوارم که یک روز محمد پنجعلی دو اخطاره بشه و من بازوبند کاپیتانی پرسپولیس را در یک باز ی از اول بر بازو ببندم! »طرف حمید درخشان بودند یک بچه تازه به دوران رسیده، کیه کاپیتان تیم‌ملی است و در لیگ حرفه‌ای ستاره است. حالا وقتی می‌بینیم بچه 22 ساله این بازوبند را می‌بنده و تازه به آن بی‌احترامی هم می‌کند و تا روی مچ دست پایین می‌آوردش، دلم می‌گیرد. ایراد از آن بچه نیست، ایراد از بزرگتر‌هاییه که به او نگفتن این تکه پارچه میراث چه بزرگونیه و چه آدمهایی بابت بستن آن به بازو افتخار کرده‌اند. آن بچه نمی‌فهمد و نمی‌داند، چون به او نگفته‌اند. باید یقه بزرگتری را گرفت که شأن و حرمت این بازوبند را تا این حد پایین آورده و آن را به دست چنین بچه‌ای داده.

و... امروز

گفتم که به زندگی برگشته‌ام. سه‌شنبه‌ها در زمین شیرودی با پیشکسوتان تمرین می‌کنم و به رفقای قدیمی هم سر می‌زنم. مدرسه فوتبال هم در ذهنم هست، آماده‌ام تا هر زمان پیشنهادی برای مربیگری رسید به عرصه برگردم. تا زندگی هست و نفس می‌آید، زندگی باید کرد. البته دیگه هیچ نشونی از اون مجتبی تیز و بز ندارم. چند وقت پیش پام پیچ خورد ، افتادم و سه جای بدنم رو گچ گرفتم. از داخل پکیدم ولی بازم نمی خوام خودم رو از تکاپو بندازم


محمد تقوی یکی از معدود فوتبالیست های تحصیلکرده دهه 70 ایران بود که در پست هافبک راست ، سالهایی طلایی را در فوتبال ایران سپری کرد.

 گفت و گو با محمد تقوی در بیرمنگام / مهندسی که خوب فوتبال بازی می کرد / دربی 72 را من به جنجال کشیدم

شاید نام محمدتقوی برای طرفداران استقلال یادآور همان دربی معروف سال 1372 باشد که تکل خشن رضا شاهرودی او را روانه بیمارستان کرد تا در ادامه هم بازی دوتیم در حضور 120 هزار نفر طرفدار به جنجال کشیده شده و نیمه تمام باقی بماند.البته حضور اودر دربی ها برای استقلالی ها توام بود با خوش شانسی چرا که آبی پوشان کمتر روی باخت را دیدند به خصوص در آخرین دربی که استقلال با نتیجه 3-1 و با پاس گل او به برتری رسید.دفاع راست سال های قبل استقلال که بار سفر و مهاجرت از ایران بست و روانه فوتبال جزیره شد تا با گذراندن کلاس های مربیگری در اروپا وارد عالم مربیگری شود و درکنار آن در مدارس فوتبال منطقه ای در بیرمنگام انگلیس در امر استعدادیابی و آموزش به نونهالان ونوجوانان هم دستی برکار داشته باشد.در آستانه دربی روز دهم فروردین ماه فرصتی دست داد تا با محمد تقوی هم گفتگوی مفصلی داشته باشیم.

*بدون مقدمه برویم سراغ بیوگرافی شما و مختصری با اتفاقاتی که شما را به سطح اول فوتبال ایران معرفی کرد آشنا شویم.

19 سالم بود که توسط مرحوم پرویز دهداری به تیم ملی دعوت شدم و از جمله بازیکنان جوانی بودم که او معتقد بود میتوانیم خون تازه ای را به مویرگ های فوتبال ایرانوارد کنیم.اولین بازی ملی ام برمی گردد به بازی با چین در جام ملت های 1988 قطر که در همان جام ما توانستیم عنوان سوم را به خود اختصاص دهیم.در مقدماتی جام جهانی 1990 ایتالیا دچار مصدومیت شدیدی شدم که من را دو سال دو ر از میادین نگه داشت .از سال 1993 دوباره شروع کردم و همان جا بود که پیراهن استقلال را پوشیدم و تا سال 2000 با این تیم دو بار قهرمان ایران شدم،دوبار حذفی را بردیم و یک بار هم نایب قهرمانی آسیا را در تهران تجربه کردیم.

*گفتید کشف مرحوم دهداری بودید؟

بله من یکی از همان نسلی بودم که بدون هیچ تعارفی باید گفت دو دهه فوتبال ایران را تقویت و بیمه کرد.نسلس که در آن نام های بزرگی وجود داشت از جمله زرینچه،عابدزاده،مجتبی محرمی،مجید نامجو مطلق،مرحوم قایقران و... یادم هست در تیم منتخب مازندران بازی می کردم که مرحوم دهداری در مسابقات کشوری بازی مرا دید و بلافاصله دعوتم کرد به تیم ملی.روحش شاد و یادش گرامی باد ،باور کنید ما الان در فوتبال مان به یکی مثل پرویز خان دهداری نیاز داریم تا دو باره جان تازه ای به فوتبال مان بدهیم اما حیف که ...

*با این جمله که نسل شمانسل سوخته است موافقید،به هر حال در زمان شما تیم ملی ما اسیر اتفاقات زیادی بود؟

من نمی گویم نسل سوخته و برای این حرفم هم دلیل دارم اما خب باید دید از چه لحاظی می خواهیم آن دوره را بررسی کنیم.من و امثال من در آن دوره عاشق فوتبال بودیم و تنها به خاطر عشق مان به فوتبال ادامه دادیم و هیچ تفکر مادی به این رشته نداشتیم درست برعکس نسل امروز که ... یک روز از فرانک لمپارد بازیکن ملی پوش چلسی پرسیدند که بهترین چیزی که از خدا هدیه گرفتی چه بود اوپاسخ داد «حرفه من که با عشقم یکی شد یعنی فوتبال که واقعا" از ته قلبم به آن عشق می ورزیدم».به همین خاطر من هم اعتقادم این است که نسل ما نسل سوخته نبود بلکه عاشق فوتبال بود و تاوان این عشقش را هم به اندازه کافی داد.

*اگر بخواهید بهترین خاطره خود از آن دوران را بگویید،چه می گویید؟

خاطره که زیاد بود اما عنوان سومی جام ملت های آسیا در قطر یکی از بهترین و به یاد ماندنی ترین خاطرات آن دوره بود چون هیچ کس از آن تیم ملی انتظار نداشت موفقیتی به دست آورد واردوی بسیار بدی در آزادی داشتیم و شاید بد نباش بدانید که ما در جایی اقامت داشتیم که به رستوران چینی ها معروف بود و آن قدر امکاناتش ضعیف بود که برای در امان ماندن از سرما مجبور شده بودیم پشت پنجره هایش را با پلاستیک پوشانده بودیم و از نظر غذایی و... هم که چیزی نگویم بهتر است.

*یعنی این گونه می توان برداشت کرد که اگر آن تیم امکانات و اردوهای کنونی را داشت قهرمان جام جهانی می شد؟

حرف و منظور من این است که در آن مقطع همه عاشق فوتبال بودند .حرفی که من الان به بچه های آکادمی و مدرسه فوتبالم می زنم این است که اگر عاشق فوتبال هستند این رشته را دنبال کنند نه این که فکرشان این باشد که یک وین رونی جدید بشوند تا مثل او پول زیادی به جیب بزنند.اگر هدفشان این است که تنها پولدر آورند بهتر است رو به کار و حرفه دیگری بیاورند .متاسفانه من باید بگویم که در نسل امروز فوتبال ما تنها چیزی که دیده نمی شود عشق به فوتبال است.شاید الان این برداشت از حرف های من بشود که نسل قدیم فوتبال ایران به درآمد کنونی ها حسادت می کند اما خدارا گواه می گیرم که این گونه نیست و من تنها به خاطر دلسوزی به فوتبال کشورم این حرف را می زنم چون از ابتدا هم نیازی به پول فوتبال نداشتم.

*پس حسابی فوتبال ایران را دنبال می کنید؟

تا دلتان بخواهد و زمان به من این فرصت را بدهد و به همین خاطر هم هست که این حرف ها را می زنم و دلم می سوزد.

*از چه چیزی؟

از اینکه دیگر مثل قدیم ها هیچ بازیکنی را پیدا نمی کنی که به پیراهن تیم و طرفدارانش تعصب داشته باشدو همواره خودش را بزرگ تر از باشگاه و طرفدارانش می بیند.این جا در انگلیس که مهد فوتبال است اگر بازیکن بزرگی هم باشی دیگر بزرگ تر از باشگاهی که در آن بازی می کنی نیستی و تا یک جایی حرفت برشدارد اما در ایران همه چیز برعکس است و می بینیم که در بیشتر مواقع بازیکن بر سر باشگاهش منت می گذارد و این برمی گردد به همان عشقی که دیگر دیده نمی شود.

*شما از جمله بازیکنان آن دوره بودید که تحصیلات عالیه هم داشتید،این حسن چقدر به رشد شما کمک کرد؟

قبل از جواب دادن به این سوال جادارد یادی از شادروان پدرم بکنم که بهمن گفت:«نمی گذارم فوتبال بازی کنی تا روزی که در دانشگاه قبول نشوی»خب من عاشق فوتبال بودم و رفتم دانشگاه قبول شدم که اتفاقا" مثل الان هم آسان نبود و قدیمی ها می دانند قبولی در دانشگاه سراسری چقدر سخت بود.خیلی سختی کشیدم در مقطعی یواشکی از خانواده ام می رفتم و برای تیم ملی جوانان بازی می کردم اما هر چه بود هم درسم را ادامه ادم و هم فوتبالم را.

*در تیم ملی هم همین مشکلات را داشتی؟

بله،در زمان پرویز خان یک بار اتفاقی افتاد که خودم هم باورم نمی شد چون چنینی تصمیمی از مربی مثل او بعید بود.قبل از بازی های مقدماتی جام جهانی 90 بود که قبل از اردو رفتم و به او گفتم به خاطر امتحانات داشنگاه نمی توانم به اردو بیایم.او که شرایط من را درک می کرد اجازه داد که در سر تمرینات نباشم و امتحاناتم را پشت سر بگذارم و با همین پوئن او بود که هم دانشگاه را با موفقیت پشت سر گذاشتم و هم در تیم ملی بازی کردم.همان تصمیم مرحوم دهداری درس بزرگی برایم بود تا متوجه شوم کسی که درس می خواند از پوئن های خاصی در جامعه برخوردار است.

*در آن نسل کمتر کسی بود که تحصیلات عالیه مثل شما داشته باشد؟

خیلی سخت بود که هم درس بخوانی و هم ورزش کنی به خصوص با آن شرایط دشوار اما خب هر چه بود برمی گشت به به کلمه خواستن که خدا خواست و من آن را به معنای واقعی اش صرف کردم.

*برگردیم به زمان پیوست به استقلال،به هر حال جایگزین جواد زرینچه شدن سخت و دشوار بود اما شما این ریسک را کردید؟

واقعا"سخت بود و به نوعی می توان یک ریسک بزرگ حداقل برای من بود که عضو تیم ملی بودم.البته دفعه اولی که به من پیشنهاد استقلال شد برمی گشت به سال 1368 اما در آن مقطع چون جوان بودم ترسیدم چون استقلال واقعا" تیم بزرگ با بازیکنان سرشناسی بود. به همین خاطر ترجیح دادم به هما رفته و 4 سال آن جا بازی کنم و بعد در سال 1372 آبی پوش شدم.

*در آن تصمیمگیری با کسی هم مشورت کردی؟

بله با پرویزخان دهداری که ایشان گفت اگر به استقلال بروی در جو بزرگ این تیم به خاطر تجربه کمی که داری محو شده و فوتبالت نابود می شود. به توصیه او رفتم به هما و چهار سال در باشگاه های تهران که کمتر از لیگ برتر الان نبود بازی کرده و تجربه اندوختم و بعد با آرامش و اطمینان خاطر بیشتری به استقلال آمدم.

*یعنی دیگه برای شما سخت نبود؟

نه این که نباشد اما راحت تر با شرایط تیم کنار آمدم به خصوص که صدمه دیدگی شدیدی را هم پشت سر گذاشته بودم ودو سالی دور از میادین فوتبال بودم.در آن مقطع عم ولی صالح نیا بدنساز تیم بود که خیلی کمک کرد و در جمع بازیکنان هم امیر قلعه نویی که خودش خیلی خوب شرایط من را درک می کرد حسابی پشتم ایستاد تا برگشتم به روزهای خوبم.

*کادر فنی استقلال چطور؟

نصرا.. عبدالهی در کنار بهتاش فریبا همواره به من قوت قلب می دادند واز نظر فنی هم به من اعتقاد داشتند.

*خیلی زودتر از آن چیزی که تصور می شد در ترکیب استقلال و پست دفاع راست جا افتادید؟

من در ابتدا دفاع راست نبودم و به عنوان مهاجم به استقلال آمدم گرچه در تیم ملی در پست هافبک راست هم بازی می کردم.یادم هست استقلال در مشهد با پیام بازی داشت که قاسم سیانکی دفاع راست ما مصدوم شد .عمو نصی به من گفت برو و در دفاع راست بازی کن تا یک نفر جایگزین شود که همان 10 دقیق بازی باعث شد تا 7 سال دفاع راست استقلال شدم.

*پس جواد زرینچه کچا بود؟

کادر فنی او را به دفاع آخر برده بود . به همین خاطر از من استفاده کرد که در ابتدا برایم سخت بود اما با گذشت زمان جا افتادم و خودم هم احساس رضایت بیشتری می کردم چون نقشم در زمین پررنگ تر شده بود.

*انتظارات هم از شما بالا بود، این طور نیست؟

در ابتدا چون هیچ شناختی روی من نبود نه اما باگذشت تنها چند هفته مردم دیدند که یک محمد تقوی هم هست که می تواند در این پست کارهای زیادی انجام بدهد و همین شناخت رفته رفته انتظارات را از من بالا برد.

*در اولین سال حضورتان در یک دربی جنجالی به میدان رفتید؟

اتفاقا" بدنیست بدانید که جنجال آن بازی از من آغاز شد.

*چطور؟

رضا شاهرودی که هر جا که هست برایش آرزوی موفقیت می کنم تکل بدی روی پایم زد که باعث پاره شدن رباط صلیبی ام این بار در پای چپم شد.من تعویض شدم و رضا هم اخراج و همین امر فشار را بر روی پرسپولیس ها که بازی برده 2-0 را 2-2 کرده بودند بیشتر کرده و بازی به درگیری کشیده شود.

*کمی از حس و حال قبل از بازی برای ما حرف می زنی؟

در لحظه ای که می خواستیم بیاییم استادیوم و وارد زمین شویم به جزء یکی دو بازیکن که تجربه دربی را داشتند بقیه همه ترسیده بودند از جمله خود من که دست و پایم حسابی می لرزید!رفتیم داخل رختکن که عمونصی در آن جا بدون این که حرفی فنی بزند تنها یک جمله به ما گفت که اتفاقا"در جریان بازی هم خیلی به ما کمک کرد.

*چی گفت؟

این که«هم پرسپولیس ها از شما می ترسند و هم شما از آنها بنابراین بروید داخل زمین و بیشتر بدوید و صاحب توپ باشید تا برنده بازی شوید.

*سابقه حضور در چند دربی را دارید؟

فکر می کنم در 9 دربی برای استقلال بازی کردم که سه بار بردیم،سه بار مساوی کردیم و سه بار هم باختیم.

*قشنگ ترین دربی کدام بود؟

همان دربی سال 75 که 3-1 بردیم و من که در آن بازی مهاجم بازی می کردم یک گل زدم و یک پاس گل هم دادم .

*محمد تقوی مهاجم را بیشتر دوست داشتی یا محمد تقوی دفاع راست را؟

کلا" مهاجم گلزنی نبودم و به همین خاطر همیشه احساس ضعف می کردم به همین خاطر فکر می کنم وقتی رفتم دفاع راست بازیکن کامل تری شدم و بهتر در امور تهاجمی شرکت کرده و نکته مهم تر این بود که دوباره رفتم تیم ملی.

*چی شد که از استقلال رفتید؟

درست بعد از بازی فینال جام باشگاه های آسیا مقابل جوبیلو ایواتا بود که به این نتیجه رسیدم سنم زیاد شده و به قول فوتبالی ها «دروازه از من دورتر می شد و هر چه می دویدم به آن نمی رسیدم» از همین رو تصمیم گرفتم از استقلال رفته و جا را برای جوان ها باز کنم این بود که خداحافظی کردم.

*کفش ها را همان موقع آویزان کردید؟

نه دو تا سه بازی قرضی برای چوکا بازی کردم و بعد چهار گوشه زمین را بوسیدم و بعد هم شدم مربی آکادمی فوتبال باشگاه استقلال که تا سال 1382 در آن جا کار می کردم.

*چی شد یک باره از انگلیس سر در آوردید؟

برادر همسرم در آن جا زندگی می کرد و یک رستوران داشت که جان تری مشتری دائمی اش بود.گویا یک بار که او به رستوران آمده بود این فرصت نصیب برادر همسرم شده بود که من را معرفی کند که تعریف های او باعث شد تا جان تری زمینه آ»دن من به انگلیس و حضورم در آکادمی های بزرگ مربیگری را فراهم کند و خیلی هم کمکم کرد.

*یعنی معرفی شدید به باشگاه چلسی؟

بله اما کارم در فوتبال جزیره را نتوانستم از چلسی شروع کنم چون ورود به باشگاه ها مستلزم برخی قوانین است که مهم ترینش بر می گردد به داشتن بیمه که من بیمه چلسی نبودم.

*پس از کجا کار را آغاز کردید؟

از باشگاه واتفورد که مدیرش ارتباط نزدیکی با ما داشت و با مسئولیت خودش مجوز کارم را گرفت.همان جا بود که متوجه شدم گام در راه دشوار و نفسگیری گذاشتم چون آن جا دیگر مثل ایران نبود که دوهفته ای مدرک مربیگری ات را صادر کنند.به همین خاطر رفتم و دوباره از صفر شروع کردم تا بلکه بتوانم مدارک مربیگری ام را هم بگیرم و بفهمم کار ریشه ای در فوتبال چیست.

*این مدارک را گرفتید؟

دو کلاس مربیگری گذراندم ،مدرک B یوفا را هم در حال گذراندن هستم ودر کنار آن در داشگاه هم در حال ادامه تحصیل هستم.خیلی سخت بود اما با توکل به خدا و متحمل شدن سختی های فراوان و با تفکر فوتبالی که داشتم یکی دو سالی است که اوضاع تا حدودی برایم راحت تر شده و جا افتاده ام.

*الان در کجا مشغول هستید؟

در شهر بیرمنگام و در آکادمی این شهر مدیر فنی تیم زیر 14 سال هستم ضمن این که بر سایر رده ها هم نظارت می کنم.دوآکادمی ایرانی هم دارم که در آن به بچه های هموطن خودم آموزش می دهم.

*از باشگاهی پیشنهاد نداشتید؟

باشگاه ولورهمپتون تماسی با من داشت که در آن پست مربیگری ورزشی را پیشنهاد دادند اما چون هنوز کلاس های مربیگری ام تمام نشده قبول نکردم.

*گفتید فوتبال ایران را کاملا" پیگیری کردید،نظرتان چیست؟

با این شرایطی کهالان هست تنها در دو کلمه می کویم که فوتبال اینران نتیجه نمی گیرد.

*چرا؟

نباید خودمان را گول بزنیم ،فوتبال ایران زمین خورده و نسل فوتبال ما با تمام احترامی که برایش قائل هستم نسل فوتبالیست های متوسط است و نه فوتبالیست های خوب.

*و دلیل اینکه ما به این وضعیت دچار شدیم چیست؟

خیلی جوانب و دلایل را باید در نظر گرفت.در مقطعی فوتبال انگلیس هم با چنین روندی روبرو شد و به این نتیجه رسیدند که افت فوتبال شان برمی گردد به عدم توجه به فوتبال خیابانی و آکادمی هایشان.ما در ایران سال ها قبل فوتبال خیابانی داشتیم که در آن فوتبالیست ها ساخته و پرداخته می شدند و این ضعف هایما ن در امر آکادمیک و پرورش استعداد ها را چبران می کرد اما الان دیگر فوتبال خیابانی هم نداریم که روی آن برای پرورش نسل های جدید حساب باز کنیم.

*مهم ترین اتفاق فوتبال ایران در سال های اخیر که خیلی شما را تحت تاثیر قرار داد چه بود؟

اتفاق که کم نبوده به نحوی که اگر بگویید ایران قهرمان جام جهانی شده هم تعجب برانگیز نخواهد بود چون فوتبال ایران پراست از این گونه اتفاقات ،اما قهرمانی نوجوانان ایران در آسیا که دو سال پیش رخ داد خیلی من را تحت تاثیر قرار داد چون از فوتبال ایران انتظار چنین قهرمانی نمی رفت آن هم در شرایطی که به فوتبال پایه ای در ایران اصلا" بها داده نمی شود.

*نرفتن به جام جهانی،ناکامی در جام ملت های آسیا،تغییرات مداوم در نیمکت تیم ملی و ... چطور؟

گفتم که در فوتبال ایران تا دلتان بخواهد اتفاق عجیب هست و با این روند ناکامی گل سرسبد آن است.تنها چیزی که می توانم بگویم این است که چطور ما به این نتیجه نرسیدیم که تغییرات مداوم ما در نیمکت تیم ملی بر می گردد به مدیریت ضعیف مان و نه نتایج مان!ما نمی دانیم از مربیانی که انتخاب می کنیم چه چیزی می خواهیم.بعد از جام جهانی 2006 آلمان ما امیر قلعه نویی را آوردیم تا قهرمان آسیا شویم اما در ضربات پنالتی به کره جنوبی باخت و برکنارش کردیم.علی دایی را آوردیم و این بار او را هم با یک باخت عوض کردیم و بعد هم نوبت رسید به شاغلام و قطبی .تیم امید به ژاپن باخت و در شرایطی که باید از این مربی حمایت می شد از آن جا که مدیران فدراسیون نمی دانستند خواسته شان از شاغلام چیست او را کنار گذاشتند تنها به این جرم که به ژاپن و کره جنوبی باخت.

*به هر حال در ایران با تنها چیزی که نمی توان کنار آمد ناکامی است؟

ناکامی در چه شرایطی؟!همه می دانند که فوتبال ژاپن و کره جنوبی از ما جلوتر است و بسیار قوی بنابراین باختن به این تیم ها دیگر برای ما نکامی محسوب نمی شود و اگر دری به تخته بخورد و ما آنها را ببریم به نوعی می توان گفت یک شگفتی برایمان رخ داده.بله اگر ما در تورنمنت های بین المللی به این دو تیم نخورده و حذف شویم ناکام هستیم اما نه این که جلوی کره جنوبی و ژاپن ببازیم و بعد مربیان مان را به جرم ناکامی کنار بگذاریم.مطمئن باشید با این روند ما به هیچ جا نمی رسیم و مدام در جا می زنیم.

*قصد بازگشت به ایران را ندارید؟

چرا، اتفاقا" لحظه شماری می کنم که این اتفاق رخ بدهد تا بتوام چیزهایی را که آموختم و اطلاعاتی را که کم هم نیست جمع آوری کردم برای رشد فوتبال کشورم خرج کنم اما باید دید قسمت و حکمت ما چه خواهد بود.

*در تعطیلات عید نوروز چطور؟

دو سال پیش تهران بودم اما من را به استادیم آزادی راه ندادند ،بازی استقلال با سایپا بود که همین برخورد باعث شد تا خاطره خوبی نداشته باشم.

*دربی روز دهم فروردین ماه را چطور می بینید؟

اگر شرایط دو تیم را که اتفاقا" شبیه هم هست کمی سبک و سنگین کنیم می بینیم که کفه ترازو به سمت استقلال سنگینی میکند و این تیم می تواند برنده دربی باشد چون از نیمکت و بازیکنان بهتری نسبت به پرسپولیس برخوردار است.

*نتیجه را چه می بینید؟

به هر حال دوست دارم تیم محبوبم برنده دربی باشد گرچه این بازی شرایط خاص خودش را دارد.

*حرف آخر.

جا دارد سال نو را به همه هموطنانم تبریک کفته و برایشان آرزوی سال خوبی را داشته باشم که توام باشد با شادی که قسمتی از آن شادی ها از فوتبال و موفقیت های بین المللی برو بچه های ما باشد.


به دلیل اینکه جوان و لاغر بودم خیلی ها نمی توانستند باور کنند که من به جای عزیزی درون دروازه ایستادم.من تازه به تیم ملی رسیده بودم و باورش برای خیلی ها سخت بود.

ناصر حجازی: ناراحت می شدم که
 

وضعیت جسمانی ناصر حجازی خوب است. اسطوره استقلال که به دلیل عفونت ریه 15 ماه تحت درمان بوده، خبر می‌دهد که تنها 3 ماه دیگر از مدت درمانش باقی مانده است. می‌گوید بعد از طول درمان امیدوار هستم که به سلامتی کامل دست یابم و اینکه... «می‌خواهم تا آخر عمر در استقلال بمانم.» استقلال برای حجازی یادآور تاج است؛ جایی که خاطرات بسیاری برایش رقم زد و همچنان برای حجازی زمینه‌ساز خاطره است. او اما به سال‌های دور می‌رود، به روزهای اول حضورش در تاج و صفحات اندک روزنامه و مجله‌هایی را یادآور می‌شود که خاطراتش را زنده نگه داشتند. حجازی همان است که روزی جانشین عزیز اصلی درون دروازه تیم ملی شد و در مقایسه با اصلی «جوجه» لقب گرفت...

*چرا جوجه، با آن اندام کشیده و بلند؟

(خنده) نه، اتفاقا جوان که بودم، خیلی لاغر و نحیف بودم و خیلی‌ها نمی‌توانستند باور کنند که بازیکن جوانی مثل من به جای عزیز توی دروازه ایستادم. عزیز خیلی دروازه‌بان بزرگی بود و من تازه به تیم ملی دعوت شده بودم. خب، دیگر سن که بالا می‌رود فوتبالیست هم کم کم از دنیای بازی فوتبال خارج می‌شود.

*چه کسی لقب جوجه را به شما داد؟

کاپیتان تیم ملی مدام به من می‌گفت جوجه. بازی تیم ملی با شوروی بود و من تازه به تیم ملی رسیده بودم و توی گل ایستادم. مهاجمان حریف مدام توپ می‌فرستادند روی دروازه ما و من گل می‌خوردم. همان موقع به کاپیتان تیم ملی گفت که جوجه هستی و نمی‌دانم شاید فکر می‌کرد که باید مثل عزیز اصلی دروازه‌بانی کنم.

*ظاهرا خیلی به شما برخورده بود و به یکی از مجلات آن دوران گفته بودید که شاید از فوتبال کناره‌گیری کنید.

خب، صحیح نبود. دلخور شده بودم و دوست نداشتم که در اوایل بازی فوتبال حرفه‌ایم اینجوری اسم در کنم. هنوز مشهور نشده بودم و نمی‌خواستم مردم پشت سرم از این حرف‌ها بزنند. هنوز هم دوست ندارم از این بازیکن نام ببرم و به طور کلی خیلی از آن سال‌ها گذشته است. ولی رایکوف به من اعتقاد داشت و اطمینانش باعث شد که بتوانم توی تیم ملی دوام بیاورم.

*آن سال‌ها که مشهور شده بودید و در دنیایی که نامه نگاری مسئله‌ای جدی بود، با طرفدارانتان مکاتبه می‌کردید. جواب نامه‌‌ای که در دنیای ورزش چاپ شده بود، برایم جالب بود. اینکه به مخاطبی نوشته بودید: «حالا ما که نون و بوقلمون نداریم ولی در سفرمان نون و پنیر پیدا می‌شود...» نکته این بود که شما با آن هوادار قرار گذاشته بودید که سفره‌ای را در دفتر مجله پهن شود و به اتفاق آن فرد و تحریریه مجله دور هم بنشید و از نان و پنیر لذت ببرید. چطور این اتفاق می‌افتاد؟

قدیمی‌ها به اینگونه رفتار عادت داشتند. یعنی صمیمی بودند و فرقی نمی‌کرد که من حجازی با یک هوادار معمولی چنین مناسباتی داشته باشم. سعی می‌کردم رفتار خوبی با طرفداران فوتبال داشته باشم و به آنها احترام بگذارم.

*در آن دوران در سال چقدر نامه از سوی دوستدارانتان داشتید؟ خیلی زیاد. نمی‌توانم بگویم که دقیقا چقدر. یادم است که گاهی نمی‌رسیدم به تمامی نامه‌ها جواب بدهم. به خواهرم می‌گفتم که اینقدر حجم نامه‌ها زیاد است که نمی‌توانم پاسخ برخی نامه‌ها را بدهم، خسته می‌شوم و صد تا دویست تا نامه زیاد است. خواهرم می‌گفت که اگر جواب ندهی، کار خوبی نمی‌کنی و خیلی وقت‌ها خودش این کار را می‌کرد.

*معمولا چه کسانی نامه می‌زدند و بیشتر محتوای آن چه بود؟

معمولا دخترخانم‌ها نامه می‌زدند. تعداد نامه‌های دخترخانم‌ها خیلی زیاد بود.

*خانم‌تان نسبت به این موضوع حساس نمی‌شد و با این قضیه چطور کنار می‌آمدید؟

قبل از ازدواج این اتفاق‌ها زیاد می‌افتاد و مثلا می‌خواستند من را ببیند و از این چیزها. وقتی ازدواج کردم، این نامه‌ها کمتر شد. البته خانمم حساس می‌شد و مگر می‌شود که خانم‌ها به این مسائل حساس نشوند؟ اما کاری‌اش نمی‌شد کرد و البته مشکل خاصی هم نبود. الان خیلی‌ها به من زنگ می‌زنند و اصلا نمی‌دانم شماره موبایلم را از کجا آورده‌اند.

*ظاهرا اولین بار که برای تیم ملی بازی کردید، دوستانتان کوچه را چراغانی کرده و برایتان جشن گرفته بودند. این در حالی بود که مادرتان از این موضوع خبر نداشت و وقتی مادرتان وارد کوچه شد، دوستانتان به شوخی گفته بودند که عروسی ناصر است. و مادرتان از این موضوع خیلی عصبانی شده بود؟

دقیقا همین طور است. خدابیامرز نمی‌دانست که ماجرا چیست و البته مخالف ازدواج من بود. می‌گفت نباید زود ازدواج کنی و من هم آن موقع فکر کنم 20 ساله بودم.

*در زندگی سنتی آن دوران این موضوع عجیب نبود؟

چرا. ولی مادرم دوست داشت که به بلوغ کامل برسم و بعد ازدواج کنم. می‌گفت ماشین و خانه هم باید داشته باشی. البته من آن موقع یک پیکان داشتم و دانشجوی رشته مترجمی زبان انگلیسی هم بودم.

*چطور همه این کارها را با هم انجام می‌دادید، در حالی فوتبالیست‌های امروزی سخت است که همدرس بخوانند و هم بازی کنند؟ آن موقع تعداد فوتبالیست‌های تحصیل‌کرده و دکتر و مهندس تیم ملی زیاد بود. مسئله تحصیل برایشان مهم بود و من هم در چنین شرایط درس می‌خواندم. الان تعداد فوتبالیست‌های تحصیل‌کرده متاسفانه کم شده است؛ یا اینکه بیشتر بازیکنان تربیت بدنی می‌خوانند و مدرک تربیت بدنی دارند. با اینکه الان تعداد دانشگاه‌ها زیاد شده و یک جوان به راحتی می‌تواند به دانشگاه برود، متاسفانه فوتبالیست‌های بی‌سواد زیادی داریم.

*قبل از اینکه اولین فرزندتان به دنیا بیاید، مدام مصاحبه می‌کردید و می‌گفتید که فرزندتان پسر است. با امکانات آن موقع چطور پیش بینی کرده بودید؟

خیلی دوست داشتم این اتفاق بیفتد. یعنی آن موقع همه دوست داشتند که پسر داشته باشند تا نامی در آینده از خودشان به جای بگذارند. من هم دوست داشتم نام حجازی پایدار بماند و خوشحالم که آتیلا به دنیا آمد. از اتیلا راضی هستم و روز به روز بهتر هم می‌شود. اتفاقا تازه صاحب فرزند دختر شده است.

*البته نوه پسری از سعید رمضانی و آتوسا حجازی دارید و از اینکه نوه پسریتان فامیلی‌اش حجازی نیست، ناراحت نیستید؟

دیگر فرقی نمی‌کند. وقتی بمیرم، دیگر برای ناصر حجازی چه اهمیتی دارد؟

*یکی از کسانی بودید که مخالف حضور کرش در تیم ملی بودید و آیا دلیل خاصی هم دارید؟ مخالف کرش نیستم. مطمئن هستم که اگر به ایران بیاید، موفق نمی‌شود. مخالف ساختاری هستم که بر فوتبال ما حاکم است و نمی‌شود کاری هم کرد. فوتبال ایران دولتی است و تا زمانی که دولتی باشد، فوتبال ما به جایی نمی‌رسد. در اینجا مدیر باشگاه نمی‌تواند خودش تصمیم بگیرد، چون برایش تصمیم می‌گیرند و او هم نمی‌تواند تبعیت نکند. می‌گویم فوتبال ما باید به بخش خصوصی واگذار شود و موافق خصوصی هستم؛ وگرنه مخالف کروش نیستم. *بعید است فوتبال ایران به این زودی‌ها به این ایده‌ال‌ها برسد... همین مدیران باشگاه استقلال و پرسپولیس الان به راحتی کار می‌کنند، چون هیات مدیره ندارند ولی به محض اینکه آدم‌های دولتی وارد هیات مدیره شوند، معلوم نیست تصمیم‌گیری دز این 2 باشگاه به کدام سمت خواهد رفت.

*الان در استقلال چه مشکلی وجود دارد، از عملکرد کادرفنی راضی هستید؟

به نظر من، مظلومی ارنج خود را بد می‌چیند. تغییرات زمانی داده می‌شود که تیم بد بازی کند. ولی وقتی تیم خوب نتیجه می‌گیرد، نباید به ترکیب دست زد. در بارسلونا معمولا بازیکنانی در ترکیب اصلی قرار می‌گیرند که همه انتظار دارند. در آرسنال هم همین طور است و ما باید از آنها یاد بگیریم.

*مثل اینکه طرفدار بارسلونا هستید؟

طرفدار این تیم نیستم ولی بازی بارسلونا را می‌پسندم. از ونگر هم خوشم می‌آید که به جوان‌ها بها می‌دهد و سعی می‌کند جوان‌های بااستعداد را بازی دهد. رایکوف هم همین طور بود و من همیشه از این کارش لذت می‌بردم. در فوتبال امروز ایران هم باید چنین وضعیتی وجود داشته باشد. *درباره مصاحبه‌ مجتبی جباری علیه استقلال و تصمیمی که باشگاه در مورد این بازیکن گرفت، چه نظری دارید؟ هیچ نظری ندارم و نمی‌خواهم هیچ صحبتی کنم.

*اگر بخواهید تیم ایده‌آل خود را انتخاب کنید، چه کسانی را در ترکیب قرار می‌دهید؟

من سیستم 3-3-4 را برای تیم خودم در نظر می‌گیرم. منصور رشیدی دروازبان است. دفاع راست حسن نظری و دفاع چپ شاهرودی یا میناوند خواهد بود. اکبر کارگرجم و یحیی گل‌محمدی دفاع میانی خواهند بود. 3 هافبک تیم علی جباری، علی پروین و محمد صادقی هستند. همایون بهزادی، علی دایی و حسن روشن را هم سه فوروارد تیمم خواهند بود. بعد از انقلاب خیلی از بازیکنان به اروپا رفتند و آنجا بازی کردند، اما بهترین‌های من همین‌ها هستند که نام بردم.

*در ایام عید چه برنامه‌ای دارید؟ توی سرما نمی‌توانم جایی بروم و برای سلامتی‌ام ضرر دارد، وگرنه می‌رفتم شمال. ان‌شاءالله هوا که گرم شد، به وین مسافرت می‌کنم.


اوایل اسفند 89 بود که خبر ستاد جشن جهانی نوروز چشم و گوشها را تیز کرد تا آن که برنامه های این ستاد به دقت زیر زره بین قرار بگیرند. از وقتی که شهباز یزدانی، قائم مقام سازمان میراث فرهنگی، در 9 اسفند از برگزاری دومین جشن جهانی نوروز توسط این ستاد گفت، قضیه شکل جدی به خود گرفت به خصوص این که او از دعوت روسای جمهور 20 کشور و مقامات ارشد 10 کشور دیگر خبر داد و اعلام کرد که «برخی کشورها این دعوت را پذیرفته اند و دعوت از برخی کشورهای دیگر نیز با اعزام پیک های ویژه رییس جمهور ادامه دارد».
 
یزدانی در آن موقع نامی از روسای جمهور و مقامات ارشد دیگر کشورها نبرد اما طولی نکشید که معلوم شد یکی از این افراد ملک عبدالله، پادشاه اردن، است و همین یک نام هم کافی بود تا صدای اعتراض بعضی از منتقدان اصلی دولت بلند شود.
 
احمد توکلی، نماینده مجلس، به شدت از دعوت ملک عبدالله انتقاد کرد و با دست نشانده خواندن پادشاه اردن توسط سازمان جاسوسی سیا گفت؛ «این حرکت غیرانقلابی، درکنار سایر حرکات انفعالی وزارت خارجه و دفتر ریاست جمهوری محکوم است و نیروهای انقلابی کشور نباید در مقابل آن سکوت کنند».
 
پرویز سروری یکی دیگر از نمایندگان مجلس بود که به این اقدام دولت معترض شد و آن را خطای فاحش استراتژیک خواند و در جهت تحقق مکتب ایرانی دانست. این مکتب به شدت چالش برانگیز بار دیگر دست مایه اعتراض علی مطهری به دولت شد که در همین اوضاع و البته به دلیل عدم شفافیت دولت در برابر مسائل و اتفاقات منطقه مطرح کرد. 

قضیه ستاد جشن جهانی نوروز و مهمانان آنان با قضیه دیگری گره خورد که مسئله را پیچیده تر کرد و آن ماجرای سفر اسفندیار رحیم مشایی به آمریکا بود. در اواسط اسفند ماه بود که خبر سفر مشایی به آمریکا سر زبانها افتاد و برخی گمانه زنی ها حاکی از ارتباط این سفر با ستاد نوروز و مهمانان احتمالی آن و حتی گفتگو با مقامات آمریکا برای بهبودی روابط بین ایران و آمریکا بود. 

چیزی که تا اندازه ای این سفر را توجیه می کرد برگذاری اجلاس زمین در مقر سازمان ملل در نیویورک بود که با ایام نوروز همزمانی دارد. رامین مهمان پرست، سخنگوی وزارت خارجه، از همین موضوع استفاده کرد تا سفر هیئت اعزامی ایران به آمریکا را موجه نشان دهد و شایعات مربوط به آن را تکذیب کند. با وجود سخنان مهمان پرست، ماجرای سفر مشایی به آمریکا تا آنجا کش پیدا کرد که سرانجام در اواخر اسفند ماه خبر لغو سفر مشایی به دلیل تغییر در برنامه سازمان ملل اعلام شد.
 
به این ترتیب بود که نه علت سفر ملک عبدالله به ایران و نه مشایی به آمریکا معلوم نشد و حتی پاسخ قانع کننده ای هم به شایعات داده نشد. گذشته از این وقایع داخلی، نوروز برای باراک اوباما هم دست آویزی شد برای فرستادن سومین پیام نوروزی به ایران تا آن که با این پیام تغییر لحن خود را نشان داده باشد و به این وسیله، دور شدن از موضع اولیه نزدیکی با ایران را به مقامات ایرانی گوشزد کرده باشد. 

از مجموع این اتفاقات یک نکته معلوم می شود و آن دست آویز قرار گرفتن نوروز برای مقاصد و اغراض سیاسی؛ چه در داخل و چه در خارج. انگاری که نوروز بیشتر از هر چیز دست آویزی برای سیاست بازیهای داخلی و خارجی شده و چیزی که در این وسط کمتر از هر چیز دیگری مورد غفلت واقع شده اصل قصه نوروز و ایرانی است.
 
اگر کاملا ساده و مختصر به این قصه نگاهی انداخته شود، نوروز اصلی ترین محمل برای ماهیت هزاران ساله ایرانی است و بهترین جایی است که ایرانی می تواند در آن با خودش آشنا شود و بداند که بوده، هست و خواهد بود. برای مثال، چند سال پیش نظریه ای به نام اتحادیه کشورهای فارسی زبان مطرح شد و ایده برقراری ارتباط نزدیک بین کشورهای ایران، افغانستان، تاجیکستان، آبخیزستان (آبخازیا)، ترکمنستان و ارمنستان در قالب یک اتحادیه را مطرح کرد. باید توجه داشت که برقراری این اتحادیه به هیچ وجه به معنای لغو استقلال سیاسی مناطق مورد نظر نیست بلکه این اتحادیه همانند اتحادیه اروپا به معنای روابط ویژه بین این مناطق از لغو روادید گرفته تا ایجاد نظام مشترک بانکی، پول واحد، سرمایه گذاریهالی مشترک، تحقیقات علمی-فرهنگی مشترک، همکاریهای نزدیک امنیتی در حوزهای جنایی و مبارزه با قاچاق کالا، انسان و مواد مخدر و دیگر موارد است. 

در این اتحادیه حتی می توان زمینه را برای امور مهمتری همانند تشکیل شورای واحد سیاست خارجی یا مجلس مشترک اتحادیه را نیز در نظر گرفت. همان گونه که اتحادیه اروپا نه تنها خدشه ای بر استقلال کشورهای عضو اتحادیه وارد نکرده، بلکه آنها را تقویت کرده است، اتحادیه مورد نظر نیز می تواند چنین کارکردی داشته باشد. 

گذشته از موضوع مناقشه برانگیز زبان فارسی به عنوان ملاک هویت ایرانی و این اتحادیه، اصل موضوع چیزی نیست که بتوان به راحتی از آن گذشت و نباید با ناامیدی یا تهمت بلندپروازی به این ایده نگریست. 

اهمیت تشکیل چنین اتحادیه ای با مختصر نگاهی به اوضاع سیاسی کشورهای جهان معلوم می شود. فلات ایران با وجود مشترکات فرهنگی بین کشورهای واقع در آن بستر مناسب برای تشکیل چنین اتحادیه ای است. یکی از این بسترها نوروز است که از ترکیه تا کشمیر را در برگرفته است و در کشورهای دو سوی دریای خزر نیز می توان آن را به عنوان نماد و نشانه فرهنگی مردمان آن کشورها دید. 

اکنون باید از خود پرسید که نوروز و جشن آن تنها به درد تشکیل یک ستاد با لقب جشن جهانی نوروز می خورد تا با هزینه ای گزاف از کسانی همانند ملک عبدالله استقبال شود یا آن که این عید باستانی باید زمینه ساز ایدهای بزرگ و مرتبط به ریشه های تاریخی آن باشد. 

آیا نمی توان از نوروز برای نزدیکی بیشتر اقوام ایرانی و آشنایی آنان با پیوندهای تاریخی شان استفاده کرد تا آن که نوروز شالوده اتحادیه ای مستحکم در فلات ایران باشد؟ خدا می داند، شاید قصد بانیان ستاد جشن جهانی نوروز از دعوت آن تعداد رییس جمهور و مقام ارشد برای پیش رفتن به سوی چنان اتحادیه ای یا چیزی شبیه به آن باشد. 

اگر قصد این است دیگر به نظر نمی رسد که دعوت از ملک عبدالله یا هر کس دیگری در سطح او موضوعیتی داشته باشد و به جای آن باید فکر چاره ای کرد تا من ایرانی پیوندهای خود را با آن ایرانی تاجیکی یا کشمیری و آبخازیایی بهتر دریابم و هیئتهایی بیایند و بروند تا در آینده ای نه چندان دور اقوام ایرانی بتوانند یکدیگر را در اتحادیه ای ایرانی بیابند


مدیر مسئول سایت مستضعفین می گوید: مقام معظم رهبری سالهاست که نسبت به وضعیت بد مردم مسلمان در کشورهای مصر و اردن سخن گفته اند، اتخاذ راهبردی جز آنچه رهبری طرح کرده اند یا نشانه ولایت ناپذیری است و خیانت و یا لجاجت.

محمد صالح مفتاح عضو سابق جنبش عدالتخواه دانشجویی حضور ملک عبدالله اردنی به ایران را مخالف مصالح ملی و ارزشهای انقلاب اسلامی دانست و افزود: این سفر در شرایطی صورت خواهد پذیرفت که خیزش عربی-اسلامی در منطقه علیه دیکتاتورهای وابسته به غرب آغاز شده است و آنها در وضعیت خوبی به سر نمی برند و به دنبال کسب آبرو خواهند بود.

وی گفت: سفر ملک عبدالله به ایران می تواند باعث کسب آبرو و عزت برای پادشاه اردن در شرایطی شود که ملت اردن او را دیگر صالح برای ادامه مسئولیت نمی دانند.

این فعال دانشجویی بیان داشت: مقام معظم رهبری سالهاست که نسبت به وضعیت بد مردم مسلمان در کشورهای مصر و اردن سخن گفته اند؛ ایشان در سال 1370 در دانشکده افسری امام علی علیه السلام گفته بودند که «ملتها تریبون ندارند. ملتها جایى که به آنها اجازه داده بشود سخن خود را بگویند، به دست نمى‌آورند. شما به ملتها فرصت بدهید؛ شما در خیابانهاى مصر و اردن و بقیه‌ى کشورهاى اسلامى، با گاز اشک‌آور و باتوم و سلاح گرم جلوى ملتها را نگیرید، تا معلوم بشود که ملتهاى اسلامى چه مى‌گویند و چه مى‌خواهند. این، حرف همه‌ى ملتهاى اسلامى است.» مقام معظم رهبری در سخنرانی های اخیر خود موضع جمهوری اسلامی را درباره خیزش عربی-اسلامی مردم منطقه بیان کرده بودند، اتخاذ راهبردی جز آنچه رهبری طرح کرده اند یا نشانه ولایت ناپذیری است و خیانت و یا لجاجت. 

وی خاطر نشان کرد که این شیوه از دولتی که برآمده از رای مردم ولایت مدار است به هیچ وجه پذیرفتنی نیست.

مفتاح پادشاه اردن را یکی از دست نشاندگان غرب و سیا در منطقه خواند که راه پدرش را ادامه می دهد. اردن در جنگ تحمیلی از کشورهایی بود که علیه ایران نیرو فرستاد. تنها در مرحله اول در سال 1360 چهل هزار سرباز به مرزهای ایران گسیل داد.

وی بیان کرد: اردن از جمله اولین کشورهای اسلامی بوده که در 1994 در کمپ دیوید به مذاکره با رژیم صهیونیستی پرداخت و به جهان اسلاح خیانت کرد. بازخوانی وقایعی چون سپتامبر سیاه تاریخی پر از خفت برای اردن در جهان اسلام ترسیم می کند. با این وجود باید دید که دولتمردان دولت اصولگرا به چه استدلالی به خود اجازه می دهند از حاکم چنین کشوری دعوت به عمل بیاورند که به ام القرای جهان اسلام بیاید؟!

مدیر مسئول سایت مستضعفین ملک عبدالله دوم را اینگونه توصیف کرد: وی از حاکمان خودفروخته ای بوده که در موارد متعدد در جهت منافع ایالات متحده حرکت کرده است، به طوری که جور دبلیو بوش او را هم پیمان شجاع خود در خاورمیانه نامیده است. وی در زمان جنگ سی و سه روزه در کنار حاکمان مصر (مبارک) و عربستان (سعودی) قرار داشت و مثل خائنان به امت اسلامی عمل کرد.

وی ادامه داد: از سویی دیگر ظلم به مردم اردن نیز آن چنان بالا گرفته بود که که نام این کشور را در لیست بدترین کشورها از نظر عدم رعایت حقوق مردم و شکنجه و اذیت و آزار مخالفان قرار داده است.

مفتاح گفت: انتظار ما از دستگاه اجرایی و سیاست خارجه کشور آن است که با در نظر گرفتن سه اصل عزت و حکمت و مصلحت، همراهی خود را ملت های آزاده و خیزش های ضدظلم و دیکتاتوری در منطقه اعلام کند و اگر بنا به مصلحت یا بی عرضگی سکوت کرده است لااقل در حمایت از دیکتاتورها اقدامی نکند.


سیاست خارجى کشور در سال 1389، فراز و نشیب‌هاى زیادى را پشت سر گذاشت و با ناکامى‌ها و شکست‌هاى عدیده در بسیارى از عرصه‌ها و البته توفیق و پیروزى در برخى صحنه‌ها روبرو بود. در این مقاله تلاش خواهم کرد نگاهى اجمالى به کارنامه سیاست خارجى ایران در سال گذشته داشته باشم. ناگفته پیداست وقتى از سیاست خارجى یک کشور سخن مى‌گوییم، ‌مقصود عملکرد کلیه دست اندرکاران این حوزه است و نه الزاما وزارت امور خارجه؛ هرچند که بر اساس قانون دستگاه وزارت امور خارجه مجرى دیپلماسى کشور و به طور طبیعى در مقابل مجلس پاسخگو است.

1) تغییر سکانداری سیاست خارجی

اغراق آمیز نیست اگر تغییر مدیریت وزارت امور خارجه و سکاندارى دستگاه دیپلماسى کشور را مهم ترین رویداد در عرصه سیاست خارجى ایران در سال گذشته عنوان کرد. روز دوشنبه 22 آذر 1389، ‌در حالى که منوچهر متکى وزیر خارجه وقت کشورمان براى تسلیم پیام آقاى احمدى ن‍‍ژاد به عبدالله واد، ‌رئیس جمهور سنگال، ‌در داکار به سر مى‌برد، سایت رسمى ‌ریاست جمهورى خبر عزل وزیر خارجه را منتشر کرد. احمدى نژاد همزمان طى حکمى ‌دکتر على اکبر صالحى را به سرپرستى وزارت خارجه منصوب کرد.

احمدى ن‍ژاد با عزل متکى به 5 سال روابط پر تنش خود با کسى که از اول هم انتخاب او براى پست وزارت خارجه نبود، ‌پایان داد؛ ولى آنچه که همه مسئولین کشور و حتى افراد عادى را هم شگفت زده کرد نه عزل متکى بلکه روش این کار بود که با هیچ‌یک از معیارهاى اخلاق حرفه اى سازگارى نداشت و همین موضوع بود که واکنش‌هاى بسیار تندى را در مجلس و دستگاه‌هاى اجرایى کشور در پى داشت و به یکى از مهم‌ترین رویدادهاى سیاسى و سو‍ژه‌هاى خبرى در رسانه‌هاى داخلى و خارجى تبدیل شد.

شایعه برکنارى متکى از مدت‌ها قبل مطرح بود و حتى گمانه زنى‌ها درباره جانشین احتمالى او در محافل سیاسى و رسانه اى مطرح شده بود ولى به نظر مى‌رسد واکنش تند او به اظهارات حمید بقایى، مشاور دیپلماتیک احمدى نژاد در امور آسیا باعث شلیک تیر خلاص ‌آقاى احمدى نژاد به او بود؛ تا دیگر وزرا و مسئولین اجرایى درس عبرت گرفته و بدانند براى مخالفت با تصمیم رئیس دولت باید چه هزینه اى را بپردازند.

اگر در کارنامه 5 ساله متکى در مدیریت سیاست خارجى فقط یک نقطه روشن وجود داشته باشد همین واکنش تند او به اظهارات نسنجیده حمید بقایى بود. متکی در پاسخ به اظهارات بقایی در خصوص انتصاب دو نماینده ویژه جدید گفته بود:‌ «مشخص نیست آقاى بقایى بر اساس کدام مسئولیت و از چه جایگاهى این گونه سحنان نسنجیده را بیان مى‌کند در حالى که هنوز آثار منفى اظهارات اخیر ایشان که موجب بروز مشکل در روابط خارجى شد از بین نرفته است. نباید هزینده اداره کشور را در اداره روابط خارحى با سخنان ناپخته بالا برد.»

متکى پس از 5 سال وزارت امور خارجه را در شرایطى ترک کرد که روابط خارجى کشور در بدترین شکل ممکن با کشورهای جهان اعم از اروپا و آسیا و حتى همسایگان قرار داشت. در مسئله هسته اى که شاید بتوان آن را مهم‌ترین چالش سیاست خارجى کشور طى 8 سال گذشته نامید، ارجاع این پرونده به شوراى امنیت سازمان ملل و صدور 5 قطعنامه و تحریم‌هاى فلج کننده دستاورد سیاست خارجى دوران متکى بود؛ هرچند چنانچه همه مى‌دانند متکى ابزار اجراى سیاست‌هایى بود که احمدى نژاد به او دیکته مى‌کرد و از این جهت نمى‌توان همه ناکامى‌هاى سیاست خارجى را متوجه وزیر معزول دانست.

پرداختن به جزئیات عزل متکى، بازتاب‌ها و تاثیرات آن در روابط خارجی کشور نیازمند مقاله ای جداگانه است. اجازه دهید این قسمت را با قسمتی از مقاله مندرج در روزنامه گاردین در عزل متکى و انتصاب صالحى به پایان برم:

طى کلنجارهاى متکى و احمدى نژاد وزارت امور خارجه به صورت فزاینده اى تبدیل به "پوسته اى تهى" شده بود که در تصمیمات کلان نادیده گرفته مى‌شود و با پرونده هسته‌اى بى ارتباط بود.

عدم تمایل احمدى نژاد به همکارى با متکى که اظهر من الشمس بود از یکسو و چسبندگى غیر قابل توصیف متکى به این پست و حمایت برخى از افراد و جناح‌هاى سیاسى داخلى از وى باعث شده بود که وزارت خارجه کاملا از حیز انتقاع خارج و همانطور که گاردین توصیف کرده این وزارت خانه را «به پوسته میان تهى» در عرصه تصمیمات سیات خارجى تبدیل کرده بود و تنها مسئله هسته‌اى نبود که وزارت خارجه در آن نقشى کاملا حاشیه ای و تشریفاتی داشت؛ بلکه عراق، افغانستان، آمریکا و حتى با انتصاب نمایندگان ویژه از سوی احمدی نژاد، کشورهاى عربى و آمریکاى لاتین نیز از حیطه تصمیم گیرى‌هاى وزارت خارجه خارج و به مراکز دیگرى منتقل شده بود.

این واگذاری مسئولیت‌ها، شرح وظایف و تصمیم گیری در باره موضوعاتی که صرفا در عهده وزیر و وزارت خارجه است باعث سرخوردگی و تحقیر مدیران و پرسنل این وزارتخانه حرفه اى و تخصصى و تبدیل آنان به تدارکاتچى آن مراکز شده بودند.

نقطه اوج این اختلافات در تعیین چند نماینده ویژه براى مناطق مختلف جهان (یا در واقع وزارى خارجه در سایه) صورت گرفت که على‌رغم نهیب نهادهاى عالى‌تر و مجلس، احمدی نژاد با یک عقب‌نشینی تاکتیکی، نهایتا این نمایندگان وی‍ژه را به مشاورانى با همان اختیارات تغییر عنوان داد. متکى با تصور حمایت آن افراد و نهادها با اعتراض به حمید بقایى‌ (یکى از نمایندگان ویژه و از افراد مورد اعتماد احمدى نژاد) عزل خود را با دست خود رقم زد.

نکته مهم سال آخر مدیریت متکى بر وزارت خارجه این بود که دیگر مشخص نبود فرماندهى و سکاندراى سیاست خارجى دست کیست و مجریان چه کسانى هستند؟‌

2) چالش‌های پرونده هسته‌ای

مسئله هسته‌اى به عنوان مهمترین چالش سیاست خارجى کشور در سال گذشته، به بدترین وضعیت خود رسید.

1-2) در مورد تحولات پرونده هسته‌ای و رویدادهای سال گذشته آن به طور اجمال به موارد ذیل مى‌توان اشاره کرد:

· تصویب قطعنامه 1929 در خرداد ماه از طرف شوراى امنیت سازمان ملل متحد و تشدید تحریم‌هاى جهانى علیه ایران.

· ناکامى ‌در پیشبرد طرح مبادله سوخت که ابتکارى از سوى ایران براى تامین سوخت راکتور تهران بود.

· پیوستن روسیه و چین به اجماع جهانى و تغییر آشکار موضع این دو کشور که باید آن را تحولى بسیار مهم در پرونده هسته‌اى ایران ارزیابى کرد.

· گزارش‌هاى منفى آمانو مدیرکل آژانس بین المللى انرژى اتمى ‌و تاکید بر عدم همکارى ایران با آژانس براى اثبات صلح آمیز بودن فعالیت‌هاى هسته‌اى خود. به یقیین گزارشات آقای آمانو نقش شوراى امنیت را در پرونده هسته‌اى ایران پررنگ‌تر خواهد کرد. بخصوص این که آمانو تصریح کرده است که ایران از اجراى قطعنامه‌هاى شوراى امنیت امتناع مى‌کند.

2-2) برگزارى اجلاس تهران با حضور نخست وزیر ترکیه و رئیس جمهور برزیل و صدور بیانیه تهران از دیگر تحولات پرونده هسته‌ای کشورمان بود که ایران آن را موفقیتى براى مسئله هسته‌اى اعلام کرد. در ارزیابى این که اجلاس و بیانیه تهران توفیقى براى مسئله هسته‌اى ایران بود یا خیر اجماعی وجود ندارد و بسیاری ورود دو کشور ترکیه و برزیل به پرونده هسته‌ای ایران را اقدامی انفعالی که نهایتا به ضرر کشور خواهد بود می‌دانند.

به فاصله چند روز از بیانیه تهران و در حالى که هنوز امضاء‌هاى این بیانیه خشک نشده بود قطنامه 1929 شوراى امنیت با 12 راى موافق، دو راى مخالف (ترکیه و برزیل) و یک راى ممتنع (لبنان) به تصویب رسید. نکته مهم این بود که علاوه بر پنج عضو دائم شوراى امینت 7 کشور دیگر (سه کشور آفریقایى نیجریه، گابن و اوگاندا به همراه ژاپن، اتریش، مکزیک و بوسنى هرزگوین) که تعدادی از این از آنها از اعضاى نهضت عدم تعهد و برخى دیگر در ظاهر از دوستان ایران هستند، از این قطعنامه حمایت کردند. واضح است که آراى ترکیه و برزیل در مخالفت با قطعنامه به دلیل حضور آنان در تهران و امضاى بیانیه تهران بود و دیرى نپایید که هر دو کشور با صدور بیانیه‌هایى سازمان ملل متحد را تنها مرجع رسیدگى به پرونده هسته‌اى ایران اعلام کردند.

به نظر مى‌رسد اگر اجلاس تهران برنده اى داشت ترکیه و برزیل بودند که امتیازات خود را از غرب گرفته و نهایتا ایران را با پرونده‌هاى سنگین تنها گذاشتند. کما اینکه اجلاس بعدى ‌که با اصرار تهران در 30 دى ماه واول بهمن در استانبول برگزارشد نتیجه اى در بر نداشت و به دلیل عدم دستیابی به حداقل توافقات، سعید جلیلى و کاترین اشتون حتى از مصاحبه معمول مطبوعاتى در پایان اجلاس نیز خودداری کردند.

3) ناکامی در سیاست آفریقایی

از آغاز کار دولت نهم در سال 1384 سیاست خارجى کشور به نحو ملموسى به سمت آمریکاى لاتین و آفریقا متمایل شد. اینکه عدم اقبال آمریکا و اروپا و دیگر قطب‌هاى قدرت در جهان به دولت نهم انگیزه این رویکرد بود و یا این اقدام انتخاب آگاهانه اى از سوى دست اندرکاران سیاست خارجى به عنوان راهبردى جدید در این عرصه محسوب مى‌شد شاید چندان مهم نباشد. نگاهی به مانورها و سخنان پر طمطراق دست اندرکاران سیاست خارجی در سطوح مختلف نمایانگر انگیزه احمدى نژاد و به تبع او وزات خارجه در اتخاذ این رویکرد به عنوان راهبردی استراتژیک در حوزه روابط خارجی کشور است.

فارغ از ارزیابى منافع ملى در این رویکرد و بررسى هزینه- فایده در این راهبرد، مى‌توان گفت که ایران در پیشبرد این راهبرد در سال‌هاى آغازین با توفیقاتى روبرو شد. یک دلیل این توفیق را مى‌توان روى کار آمدن دولت‌هاى چپ‌گرا در آمریکاى لاتین دانست که به دلیل حمایت کوبا به عنوان قطب قدرت چپ و ونزوئلا به عنوان قطب ثروت در آمریکای لاتین در روی کار آمدن این دولت‌ها دخیل بودند.

سفر احمدى نژاد به برزیل به عنوان مهم‌ترین قدرت سیاسى و اقتصادى در جنوب آمریکا در سال گذشته و نزدیکى این کشور به ایران از دستاوردهاى سیاست خارجى دولت در سال گذشته بود. هرچند که با پایان دوران ریاست جمهوری لولا داسیلوا گویا ماه عسل روابط دو کشور نیز به پایان رسید. خانم روسف رییس جمهور جدید برزیل علی‌رغم اینکه از شاگردان مکتب داسیلواست پس از بدست گرفتن قدرت در نشست اخیر شورای حقوق بشر در ژنو به قطعنامه و تعیین نماینده ویژه ای برای بررسی وضعیت حقوق بشر در ایران رای مثبت داد. این اقدام در شرایطی صورت می‌گیرد که ایران در حال حاضر و به‌خاطر رویکرد دولت احمدی نژاد یکی از سه شریک بزرگ تجاری برزیل در خاورمیانه است.

برخلاف وضعیت نسبتا خوب روابط با آمریکاى لاتین، سال 1389 بدترین سال براى سیاست خارجى دولت در قاره آفریقا بود. در آبان ماه سال گذشته کشف 13 کانتینر اسلحه ایران که ظاهرا به مقصد گامبیا بارگیرى شده بود به چالش بزرگى در سیاست آفریقایى ایران تبدیل شد. با توقیف این محموله و گزارش آن توسط نیجریه به شوراى امنیت، ایران به عنوان ناقض قطعنامه 1737، ‌که در آن فروش هرگونه تسلیحات از سوى ایران را ممنوع کرده است، مطرح شد. سفر متکى به ابوجا براى حل و فصل این مسئله با ناکامى‌ روبرو شد و به دلیل طرح رسمى‌ بانجول (گامبیا) به عنوان مقصد نهایی این محموله، این کشور روابط خود را با ایران قطع کرد. متکى ظاهرا نمی‌دانست که اعلام گامبیا به عنوان مقصد نهایى این محموله، این کشور را رودروى شوراى امنیت قرار خواهد داد. موضوعی که بانجول برای پرهیز از آن ترجیح داد روابط خود را با ایران قطع کند تا در معرض اتهام نقض تحریم‌های سازمان ملل قرار نگیرد.

متکی ظاهرا از این نکته نیز غافل بود که حتى در صورت قبول این ادعا از سوى گامبیا، به دلیل شرایط جغرافیایى این کشور (که محصور در سنگال است) روابط ایران با داکار تحت تاثیر قرار خواهد گرفت. طرفه این که سرنوشت متکى در سفر به سنگال براى حل و فصل این مشکل رقم خورد و از سمت خود عزل شد. وزارت خارجه سنگال با صدور بیانیه اى اعلام کرد "با توجه به اصل نیاز به صلح و امنیت که باید با معیار اصلى در روابط میان کشورها باشد و نارضایتى از توضیحات طرف ایرانى در این ماجرا سنگال تصمیم گرفته است که سفیر خود را در ایران براى مشاوره به داکار فرا خواند".

این بیانیه در شرایطى صادر شد که دولت سنگال عزل وزیر خارجه در حین ماموریت به این کشور را اقدامى‌ توهین آمیز به خود تلقى کرده بود.

على اکبرصالحى، جانشین متکى، در اولین سفر رسمى‌ خود پس از انتصاب به سرپرستى وزارت خارجه به سنگال رفت تا با حل و فصل این بحران شروع خوبى را در مسئولیت جدید رقم زند. بازگشت سفیر سنگال به تهران نتیجه این ماموریت دیپلماتیک و موفقیتی برای صالحى بود. ولى دیرى نپایید که با کشته شدن سه سرباز سنگالى در منطقه کازامانس در جنوب این کشور دولت سنگال به اتهام دخالت تسلیحات ایرانى در کشته شدن این سربازان در منطقه جدایى طلب کازامانس روابط سیاسى خود را به طور کامل با ایران قطع کرد، تا مصداقى دیگر براى ناکامى‌هاى سیاست آفریقایى دولت احمدى نژاد باشد.

4) انجماد روابط با اروپا

احمدى نژاد از زمان انتخاب در سال 1384 سفرهاى بسیارى را به کشورهاى جهان انجام داده است. شاید تعداد این سفرها مجموعا بیشتر از مجموع سفرهاى سه رئیس جمهور قبل از ایشان باشد. با این وجود اروپا و دیگر کشورهاى بزرگ مانند ژاپن، چین و روسیه حلقه مفقوده در این سفرها بوده است. سفر سال گذشته ایشان به چین براى شرکت در نمایشگاه جهانى اکسپو 2010 با استقبال بسیار سرد مقامات این کشور روبرو شد. گفته مى‌شود مقام استقبال کننده در چین از رئیس جمهور ایران در سطحى بود که حتى خبرگزارى رسمى‌ و رسانه ملى نیز از ذکر آن پرهیز کرد.

روابط ایران با اروپا به دلیل مسئله هسته‌اى، قطعنامه‌هاى شوراى امینت، مسئله حقوق بشر و از همه مهم‌تر ادبیات غیرمتعارف و شخصیت جنجالى رئیس جمهور ایران همچنان در حال انجماد باقى ماند و دستاوردى که در دوره اصلاحات در رابطه با اروپا داشتیم همه بر باد رفت. لحن اروپا نسبت به تهران در سال گذشته بسیار تندتر شد و نام مقامات ایرانى بیشترى در لیست تحریم‌ها قرار گرفت. مضافا اینکه اروپا در اعمال تحریم‌های شورای امنیت سازمان ملل متحد بر آمریکا پیشى گرفت و نفت و گاز ایران را نیز که در لیست تحریم‌هاى سازمان ملل قرار نداشت در برنامه کارى خود قرار داد.

در رابطه با آمریکا على‌رغم سفرهاى متعدد او به نیویورک که از زمان روى کار آمدن در سال 1384، ‌بلاانقطاع در مجمع عمومى ‌سازمان ملل متحد حضور یافته است، اشتیاق احمدى نژاد به ملاقات با اوباما با سردى مقامات آمریکایى و اوباما روبرو شد. احمدى نژاد در یک بدعت آشکار به هنگام پیروزى اوباما در انتخابات ریاست جمهور نامه تبریکی به وى ارسال کرد که هرگز پاسخى دریافت نکرد. پیام نوروزى سال اوباما خطاب به ملت ایران در مقایسه با پیام‌هاى مشابه در سال‌هاى قبل بسیار تند و لحنى گزنده داشت که باید آن را در چارچوب حوادث و رویدادهاى داخلى ایران پس از انتخابات ارزیابى کرد.

عدم درک درست از مناسبات خارجى و اتخاذ ادبیات نامتعارف در دیپلماسى جهانى از سوى احمدى نژاد باعث شد که حتى دستاوردهاى ایران در سیاست افغانستان و عراق در رابطه با آمریکا نیز به فاکتورهایى منفى مبدل گردد.

5) روابط با همسایگان

وضعیت روابط با همسایگان جنوبى در سال گذشته به دلایل مختلف رو به وخامت گذاشت. احمدی نژاد طی پنج سال گذشته چندین بار به بهانه‌های مختلف به عربستان سفر کرد ولی هیچ‌یک از این سفرها با بازدید متقابلی از سوی ملک عبدالله روبرو نشد. اگر قطر و عمان را که وضعیتی کاملا متفاوت با دیگر کشورهای حوزه شورای همکاری دارند مستثنی کنیم، روابط ایران پنج کشور دیگر این منطقه (با احتساب یمن) سیری نزولی داشت.

سیاست خارجى ایران در انتفاضه‌هاى مردمى ‌که از تونس آغاز شد و در ادامه به مصر سرایت کرده و سرنگونى حسنى مبارک را در پی داشت، با نوعى سردرگمى ‌و دستپاچگى روبرو شد. گویی ایران هیچ برنامه ای برای تنظیم سیاست‌ها و اتخاذ مواضع سیاسی که متضمن منافع کشور باشد، نداشت. رویدادهاى بحرین و دخالت نظامى ‌عربستان در این کشور واکنش تند ایران را در پى داشت. به دنبال دخالت نظامی عربستان در تحولات داخلی بحرین و اعزام نیرو به این کشور برای سرکوب قیام مردم، دکتر صالحی در یک موضع‌گیری غیرمترقبه اعلام کرد: "ایران در برابر هر گونه اقدامی از سوی عربستان برای کشتار شیعیان بحرین دست بسته و صرفا تماشاچی نخواهد ماند".

موضع‌گیری‌های ناپخته که صرفا برای مصارف داخلی است از ویژگی‌های احمدی نژاد است ولی از وزیر جدید خارجه انتظار می‌رود که با درایت و پختگی بیشتری سخن بگوید. به جرات می‌توان گفت که روابط کشورمان با حوزه خلیج فارس در وخیم‌ترین شرایط خود قرار دارد که از زمان پیروزى انقلاب اسلامى ‌در سى و دو سال قبل (و حتى زمان حنگ تحمیلى) بى‌سابقه بوده است. پیش بینى مى‌شود در صورت ادامه این وضعیت و عدم مدیریت آن از سوى ایران شاهد جبهه گیرى علنى‌ترى از سوى شوراى همکارى خلیج فارس علیه کشورمان باشیم. امرى که در ادامه مى‌تواند رویدادهاى نا گوراى را در خلیج فارس دامن زند.

در عراق، پس از 8 ماه چالش، نهایتا مالکى توانست اداره کشور را براى یک دوره چهار ساله دیگر در دست گیرد. از یک منظر این رویداد، توفیقى براى سیاست خارجى ایران در عراق بود ولى باید در نظر داشت که مالکى وارد ائتلاف شکننده اى شده که هر زمان ممکن است در معرض مخاطره قرار گیرد. هنر دیپلماسى ایران باید استفاده از فرصت حضور مالکى و نیاز او به ادامه ائتلاف با شیعیان و اکراد، برقرارى روابطى با ثبات با همسایه غربى خود به خصوص در رابطه با قرار داد 1975 و مسائل مرزى متمرکز گردد.

وضع مخاطره آمیز افغانستان و تظاهرات در مقابل سفارت ایران و به آتش کشیدن نمادهاى ملى و اسلامى‌ ما از سوى مردمى‌ که سال‌ها در روزگار سختى‌ها میهمان سفره ملت ایران بودند، باید به عنوان یک زنگ خطر براى ما تلقى گردد. واقعیت این است که از زمان کنار رفتن دولت اصلاحات ما هنوز نتوانسته ایم به دلیل ناکارآمدى مدیریت روابط خارجى روابط بى مسئله و نیرومندى را با افغانستان برقرار کنیم و بلکه دوستان خود را نیز در این کشور نسبت به خود مسئله دار کرده ایم.

در قسمت شمالى توازن روابط ایران با آذربایجان و ارمنستان به نفع دومى ‌به هم خورده است. این امر که موجب انتقاد باکو است و مى‌تواند در درازمدت مشکلاتى را براى ما در استان‌هاى آذرى زبان فراهم سازد. واقعیت این است که ارامنه علیرغم تاکید بر دوستى با ایران، به طور طبیعى هم پیمان غرب و دولتهاى مسیحى هستند. متاسفانه سفر آقاى احمدى نژاد به باکو در سال 1389 نیز نتوانست مرهمى‌ بر زخم‌هاى روابط دو کشور بگذارد.

در مرزهاى شمال شرقى ترکمنستان در سیاست انرژى و صادرات گاز رفتار کاسبکارانه اى که متناسب با حسن همجوارى نیست، با ایران داشت و علیرغم اعزام چندین هیئت دیپلماتیک، ‌این کشور همچنان مترصد استفاده از فرصت براى فشار به ایران در قیمت گاز صادراتى است.

6) روابط چند جانبه- نقطه اوج ناکامی‌های سیاسی

شاید بتوان اوج ناکامى‌هاى سیاست خارجى کشور در سال را در عرصه روابط چند جانبه و سازمانهاى بین المللى مشاهده کرد. سال گذشته ایران در فاصله کمتر از دو ماه با چند شکست و ناکامى ‌در عرصه بین المللى مواجه شد:

· در جریان راى گیرى براى وضعیت حقوق بشر در ایران، قطعنامه پیشنهادى کانادا با 80 راى موافق و 44 راى مخالف در کمیته سوم مجمع عمومى‌ سازمان ملل متحد به تصویب رسید. این رقم بیشترین اختلاف بین آراى موافق و مخالف در رای گیری برای قطعنامه پیشنهادی کانادا به وضعیت حقوق بشر در ایران طى 5 سال گذشته بود.

· در اوایل سال جدید (24 مارس) شوراى حقوق بشر در ژنو با صدور قطعنامه اى ضمن محکومیت ایران براى اولین بار طى 9 سال گذشته، نماینده ویژه اى را براى بررسى وضعیت حقوق بشر در ایران تعیین نمود. این اقدام شکستى آشکار براى سیاست خارجى کشور در عرصه بین المللى است و در حالى که دولت اصلاحات توانسته بود با بهبود شرایط داخلى و اعتمادسازى با کشورهاى غربى جهان را به قطع مونیتورینگ وضعیت حقوق بشر در ایران متقاعد کرده و رسما به آن پایان دهد، با تصویب این قطعنامه و تعیین گزارشگر ویژه، بار دیگر به وضعیت 10 سال قبل بازگشتیم. واضح است بر خلاف گفته آقای بروجردی رئیس کمیسیون امنیت ملى و سیاست خارجى مجلس، در صورت عدم بر خورد مناسب ایران با نماینده ویژه و عدم همکارى با او،‌موضوع به شوراى امنیت گزارش شده و مشکلات دیگرى بر مشکلات کنونى اضافه خواهد شد.

· در آبان ماه سال گذشته ایران در کسب کرسى در هیات اجرایى زنان سازمان ملل متحد ناکام ماند و در حالى که قرار بود ایران در قالب سهمیه 10 کشور حوزه آسیا، یکی از این کرسى‌ها را تصاحب کند، امریکا و برخی کشورهای غربی با تشویق کشور تازه تاسیس تیمور شرقى به رقابت در مقابل ایران، ما را در کسب این کرسى ناکام گذاشتند. ناگفته پیداست شکست در برابر کشورى با کمتر از یک میلیون جمعیت که کمتر از 8 سال از تاسیس آن مى‌گذرد و هیچ جایگاهى در جهان و قاره آسیا ندارد سرافکندگى بزرگى براى کشورى همچون ایران بود که از تاریخى چند هزار ساله و تمدنى بزرگ و تاثیرگذار برخوردار است. در این راى‌گیرى، تیمور شرقى با کسب 36 راى در مقابل 19 راى ایران، توانست کشورى که رئیس جمهورش مدعى مدیریت جهان است را شکست دهد.

· لغو برگزارى همایش بین المللى روز جهانى فلسفه در ایران از سوى یونسکو از رویدادها و ناکامى‌هاى ناگوار دولت در عرصه سیاست بین المللى بود. یونسکو که بارها رسانه‌هاى کشور از آن با عنوان «سازمان معتبر جهان» یاد کرده بودند با صدور اطلاعیه اى اعلام کرد که به دلیل عدم احراز شرایط لازم براى «سازماندهى یک همایش مورد قبول سازمان ملل» حمایت خود را از برگزارى همایش بین المللى فلسفه در ایران پس مى‌گیرد.

· واقعه نمایش نام مجعول خلیج فارس در مراسم افتتاحیه بازى‌هاى آسیاى گوانگجو در چین در مقابل چشمان مسئولین درجه اول ورزش کشور از رویدادهاى تلخ در عرصه بین الملل بود. جالب این است در حالى که ورزشکاران ایران در تبعیت از سیاست رسمى ‌کشور، به دلیل خوداری از رویارویى با ورزشکاران ر‍ژیم صهیونیستى که سیاست رسمی کشور است،از مدال‌هاى زرین و یا قرار گرفتن در سکوى قهرمانى باز مى‌مانند، على آبادى و سعید لوبدون اعتنا به این توهین آشکار به کشور، همچنان در جاى خود در قسمت مقامات جهان نشستند و در مقابل نقض تمامیت ارضی کشورمان دم فرو بستند. مهمتر اینکه تنها به دلیل مناقشات سیاسی جناحی، مقامات بالای کشور و احمدی نژاد که بر اساس قانون اساسى حافظ تمامیت ارضى کشوراست به سادگى از این مساله گذشته و به سخنان منتقدان نیز وقعى ننهادند.

7) دوران صالحی...

پس از انتصاب دکتر صالحى به عنوان سرپرست وزارت امور خارجه، روزنامه گاردین در همان مقاله اى که در ابتداى این مطلب ذکر آن رفت در خصوص این تغییر در مدیریت وزارت خارجه نوشت:

اجماع عمومى ‌میان دیپلمات‌هاى غربى در وین این است که صالحى ماهر و زیرک اما فاقد اختیارات است. همه دیپلمات‌ها صالحى را طرف گفتگویى باهوش و زیرک توصیف مى‌کنند و ترجیح مى‌دهند به جاى برخى مسئولان ایرانى با او مواجه شوند. ادلى هینونن رئیس پیشین بازرسان آژانس در پیامى ‌به این جمع بندى مى‌رسد که: در حالیکه روشن است صالحى خوب سخن مى‌گوید، واضح نیست که او بتواند به قول خود عمل کند. گاردین در انتهاى گزارش خود نوشت: به هر حال اکنون دیپلمات‌هاى غربى عموما براى انتصاب صالحى به سمت سرپرستى وزارت خارجه هورا مى‌کشند چرا که این اقدام ممکن است به این معنا باشد که تماس‌هاى آنان با وزارت خارجه واقعى‌تر خواهد شد.

صالحى در ربع چهارم سال سکان هدایت وزارت خارجه را در دست گرفت. فارغ از شخصیت علمى ‌و موجه وی در سمت‌های قبلی، صالحی در شرایطی به وزارت خارجه منصوب شد که نحوه برکنارى متکى موج وسیعی از انتقادات از رییس دولت، حتی از سوی حامیان احمدی نژاد را به همراه داشت. با وجودی که برکناری متکی با اقبال گسترده ای از سوی مدیران، کارشناسان و پرسنل وزارت خارجه روبرو شد ولی هیچ‌کس نمی‌توانست مهر تایید بر شیوه غیراخلاقی احمدی نژاد بزند و آن را تایید نماید. از نظر مدیران و کارشناسان وزارت خارجه، متکى بدترین و نالایق ترین وزیر خارجه دوران سى و دو ساله جمهورى اسلامى ‌بود. او براى بقاى پست خود وزارت خارجه را پیش پاى کوچکترین نزدیکان و مسولین دفتر احمدى نژاد قربانى کرد.

در زمان زعامت 5 ساله او بر وزارت خارجه مدیران لایق و کاردان برکنار شدند، افراد چاپلوس و بى‌مقدار به مناصب بزرگى رسیدند، سفراى نالایق به کشورهاى کلیدى اعزام شدند. هر کس در هر رده مدیریتی کوچکترین نشانی از مخالفت بااحمدى نژاد داشت از کار برکنار شد. صالحى در آذر ماه 1389 وارث وزارت خارجه اى شد که از درون متلاشى شده بود. او باید با چنین وزارتخانه و کادرهایى پنجه در پنجه بحران‌هایى مى‌انداخت که یکى پس از دیگرى از راه مى‌رسید.

کارنامه صالحی در سه ماه آخر سال 89 نیز ادامه ناکامی‌های سیاستی بود که طراح و مسبب آن احمدی نژاد و حلقه اول مشاوران او و مجری آن متکی و وزارت خارجه تحت امر او بود.

· راه اندازى نیروگاه اتمى‌ بوشهر که به یک عامل حیثیتى براى احمدی نژاد و صالحى (به عنوان رئیس قبلى سازمان انرژى اتمى‌ ایران) تبدیل شده بود و بارها قول قرار گرفتن برق حاصله از این نیروگاه به مدار در بهمن 1389 به مردم داده شده بود، به دلایلى که هنوز هم بر هیچ‌کس واضح نیست با مشکل روبرو شد. گفته مى‌شود ویروس استاکس نت عامل این بحران بود ولى دلیل این امر هر چه باشد صالحى را در آغازین روزهاى وزارت خود با چالش جدى روبرو کرد.

· همچنان که گفته شد بحران روابط با سنگال که مى‌رفت با مدیریت صالحى در هفته‌هاى اول وزارتش حل و فصل گردد، به دلیل بى کفایتى سلف او در ماجراى صادرات تسلیحات توقیف شده در نیجریه، وارد فاز جدیدى شد و سنگال را که یک دوست مطمئن در قاره آفریقا براى کشورمان بود به موضع خصمانه علیه کشورمان کشاند و این کشور نیز روابط خود را با ایران قطع کرد و سیاست آفریقایى جمهورى اسلامى‌ ایران را در محاق فرو برد. به این ترتیب برگ دیگرى بر ناکامى‌هاى سیاست خارجى ایران در سال 1389 افزود که شاید صالحى هیچ نقشى در آن نداشت.

· صالحى در دومین سفر دیپلماتیک خود به آنکارا رفت. هدف او به تبعیت از احمدی نژاد وارد کردن ترکیه به میدانی بود که جایگاه بازی بزرگان است. ایران توانست جلسه 1+5 را در استانبول برگزار نمایند ولى بحرانى که از سیاست ماجراجویانه دولت نهم و دهم در دیپلماسى هسته‌اى آغاز شده بود، اجلاس استانبول را به نمایش از پیش شکست خورده اى تبدیل کرد. جلیلى و کاترین اشتون با عدم برگزارى مصاحبه مشترک مطبوعاتى در پایان اجلاس بر این شکست صحه گذاشتند تا به این ترتیب برگ دیگرى بر پرونده قطور هسته‌اى ایران افزوده شود و کمندى که از طریق قطعنامه‌هاى شوراى امنیت بر ما پیچیده اند محکم‌تر کرده و آثار تحریم‌ها مشکلات بیشترى را بر مردم تحمیل نماید.

· ترکیه که با تلاش ایران وارد جرگه و بازى بزرگان شده بود در اقدام غیردوستانه دیگرى دو فروند هواپیماى بارى ایران را در دیار بکر فرو نشاند و با خالى کردن محموله این هواپیماها، ‌آنها را به ایران بازگرداند. هنوز مشخص نیست این اقدام بخشی از معامله این کشور با آمریکا و غرب است یا نه،‌ولى هرچه باشد رسوایى دیگرى براى ایران رقم زد و اگر ترکیه همچون نیجریه این موضوع را به شوراى امنیت گزارش نماید باید منتظر تیره شدن روابط دو کشورى باشیم که لاجرم باید همدیگر را در همسایگى و همجوارى تحمل نمایند.

کلام آخر اینکه صالحی در چند ماهی که سکان وزارت خارجه را در دست گرفته باید بداند سازمانی که از متکی برای او مانده است قادر به مدیریت چالش‌های فراروی دستگاه سیاست خارجی نخواهد بود. او باید با خانه تکانی در سطح مدیران ستادی و همچنین سفارتخانه‌ها هر چه سریع‌تر کارآمدی این وزارتخانه که به شدت حرفه ای است را بازسازی نماید. در کنار این امر مهم، حاکمیت عقلانیت در مدیریت روابط خارجی از اهم نیازهای شرایط کنونی جهان است.

تجربه پنج سال گذشته نشان داد که سیاست مبتنی بر ماجراجویی بی منطق ثمری جز تخریب روابط با جهان، انزوای کشور، از بین رفتن فرصت‌های طلایی در زمینه‌های اقتصادی و در نهایت کوچکتر شدن سفره ملت نخواهد داشت. موضع‌گیری‌های صالحی در زمان ریاست بر انرژی اتمی در باره قطعنامه‌های شورای امنیت و تاثیرات آن بر وضعیت پروژه هسته‌ای ما نشان از عقلانیت صالحی و موضع‌گیری دور از جنجال‌های پوپولیستی احمدی نژاد داشت. هر چند امید است که صالحی همچنان با آن رویکرد سعی در ترمیم چهره و اعتبار به شدت مخدوش کشور در عرصه بین المللی داشته باشد ولی باید اعتراف کرد که برخی موضع‌گیری‌های چند ماهه او به خصوص در مساله نمایندگان ویژه احمدی نژاد در سیاست خارجی سایه ای از یاس و نومیدی در اصلاح سیاست‌های ناصواب در این عرصه را بر طرفداران حاکمیت عقلانیت در مدیریت سیاست خارجی انداخت.

به شخصه بر این باورم که هنر بزرگ وزیر خارجه در این شرایط ویژه جهان باید ارائه واقعیت‌های حاکم بر روابط خارجی کشور به رهبری و تلاش برای اصلاح آن باشد. این خدمتی بزرگ و ملی برای وزیر خارجه ای خواهد بود که به میهن بیش از خود می‌اندیشد


هرقدر که بحران لیبی به جلوتر می‌رود به‌نظر می‌رسد شکل و شمایل آن دارد متفاوت‌تر از سایر کشورهای عربی می‌شود. بحران لیبی دارد بیشتر و بیشتر شباهت به یک انقلاب کلاسیک پیدا می‌کند. در شهرهایی که به دست مردم افتاده، افراد مسلح شده‌اند و علی‌رغم برتری نظامی ارتش لیبی در تسلیحات سنگینی که در اختیار دارد، علی‌رغم به‌کارگیری تانک، زره‌پوش، هواپیما و هلی‌کوپتر علیه مردمی که مسلح شده‌اند، نیروهای وابسته به سرهنگ قذافی تاکنون نتوانسته‌اند هیچ یک از مناطقی را که به‌دست مردم افتاده باز پس بگیرند.
هرقدر که بحران لیبی به جلوتر می‌رود به‌نظر می‌رسد شکل و شمایل آن دارد متفاوت‌تر از سایر کشورهای عربی می‌شود. بحران لیبی دارد بیشتر و بیشتر شباهت به یک انقلاب کلاسیک پیدا می‌کند. در شهرهایی که به دست مردم افتاده، افراد مسلح شده‌اند و علی‌رغم برتری نظامی ارتش لیبی در تسلیحات سنگینی که در اختیار دارد، علی‌رغم به‌کارگیری تانک، زره‌پوش، هواپیما و هلی‌کوپتر علیه مردمی که مسلح شده‌اند، نیروهای وابسته به سرهنگ قذافی تاکنون نتوانسته‌اند هیچ یک از مناطقی را که به‌دست مردم افتاده باز پس بگیرند. همه شواهد و قرائن حکایت از آن دارد که مردم لیبی با همه وجود در برابر رژیم سرهنگ قذافی ایستاده‌اند و سودای عقب‌نشینی و تسلیم ندارند. درعین‌حال قذافی هم به‌نظر نمی‌رسد سودای پذیرش پایان قدرتش را داشته باشد و مصمم است هرطور شده مقاومت‌های مردمی را درهم شکسته و نظم و ثبات و حاکمیت مجدد خویش را به کشور بازگرداند. مصاحبه‌ها و سخنرانی‌های وی مبتنی بر معتاد بودن مخالفان، نقش القاعده و اسامه بن‌لادن در ناآرامی‌ها، تلاش غرب، آمریکا و صهیونیسم برای به استعمار درآوردن لیبی، نقش سازمان‌های اطلاعاتی و امنیتی غربی و صهیونیستی در «اغفال‌کردن مردمش»، کشاندن آنان به خیابان‌ها، اینکه مردم او را دوست دارند، او اساسا کاره‌ای نیست و خود مردم لیبی زمام امور کشورشان را در دست دارند و سایر مطالبی از این دست انسان را در حیرت فرو می‌برد. آیا قذافی واقعا به اینها که می‌گوید اعتقاد دارد؟ مزاح می‌‌کند؟ برای تقویت روحیه طرفدارانش اینها را می‌گوید؟ آیا ممکن است قذافی به اینها که می‌گوید واقعا باور داشته باشد؟ البته دیکتاتورها معمولا اینگونه‌اند. صدام‌حسین در روزی که اعدام شد واقعا اعتقاد داشت امت عرب و مردم عراق طرفدار وی هستند.بنابراین اگرچه باورش دشوار است، معمر قذافی هم به همه اینکه می‌گوید اعتقاد دارد. اعتقاد دارد که مردمش با او هستند و دشمنان خارجی علیه وی دارند توطئه می‌کنند. هیچ دلیل منطقی وجود ندارد که وی متفاوت از مابقی دیکتاتورها بیندیشد و رفتار کند. البته تفاوت‌هایی میان مصر و تونس از یک‌سو و لیبی از سوی دیگر وجود دارد. در مصر بالاخص ارتش از یک سابقه ملی‌گرایانه – مردمی برخوردار است بنابراین رهبران مصر راه عاقلانه را برگزیدند و به جای آنکه قوای مسلح را رودرروی مردم قرار دهند، تن به کنارگذاردن حسنی مبارک دادند، مشابه حرکتی که در تونس اتفاق افتاد. اما در لیبی وضع متفاوت شده. سرهنگ قذافی به‌عنوان رهبری «اسلامی»، «ضدآمریکایی»، «ضد غربی» و «ضد صهیونیستی»، حاضر شده تا قوای مسلح را به طور کامل علیه مردم به‌کار گیرد. البته احتمالی که در مصر می‌رفت در لیبی به‌وقوع پیوسته و بخش‌هایی از نیروهای مسلح به مردم پیوسته‌اند. اما فرماندهی و بخش‌هایی از قوای مسلح لیبی پشت قذافی ایستاده‌اند. آنان به همراه نیروها و اقشار و لایه‌های دیگری که از قذافی طرفداری می‌کنند، به رژیم وابسته بوده‌اند و می‌دانستند که با سقوط قذافی جایگاه، موقعیت و وحدت آنان نیز فرو پاشیده و سقوط خواهند کرد.


بنابراین حمایت و پشتیبانی آنان از معمر قذافی پیش از آنکه معلول وابستگی‌های عقیدتی، سیاسی، مردمی، ایدئولوژیک و غیره باشد، مولود و معلول حفظ موقعیت و جایگاه اقتصادی و اجتماعی‌شان است. آنان نیک می‌دانند که در لیبی بدون معمر قذافی هیچ‌کاره بوده و همه مواجب و امکاناتی را که امروز از آن برخوردارند ازدست خواهند داد. بنابراین آنان برای بقای جایگاه و حفظ موقعیت خودشان است که دارند از سرهنگ دفاع می‌کنند.
نکته حایز اهمیت دیگر در بحران لیبی عبارت است از پایمردی و مقاومت نیروهای مردمی از آنچه که تاکنون به دست آورده‌اند. آنان می‌دانند اگر مقاومت‌شان درهم شکند، به‌فرض هم که زنده بمانند و توسط سرهنگ قذافی به جرم خیانت اعدام نشوند یا به زندان نیفتند، روز از نو، روزی از نو، در زندان بزرگی که سرهنگ قذافی به مدت 42 سال در کشورشان ایجاد کرده باید به زندگی ادامه دهند. بنابراین با همه وجود در برابر یورش‌های سنگین ارتش لیبی با سلاح‌های سبکی که به دست آورده‌اند، مقاومت می‌کنند. درعین‌حال مقاومت آنان بیانگر رشد جامعه مدنی و آگاهی سیاسی در جامعه لیبی است، برخلاف تصوری که ممکن است برخی داشته باشند مبنی بر اینکه لیبی یک کشور عموما قبیله‌‌ای و بادیه‌نشین است، مردم لیبی نشان دادند این‌گونه نیست. بسیاری از نیروهای مقاومت مردمی را دانشجویان و اقشار و لایه‌های تحصیلکرده جامعه لیبی تشکیل می‌دهند؛ نیروهایی که در مبارزه‌شان به دنبال آزادی، دموکراسی، حاکمیت قانون، تامین حقوق شهروندی، آزادی زندانیان سیاسی، انتخابات آزاد، ‌آزادی مطبوعات، آزادی احزاب و تشکل‌های سیاسی و صنفی مستقل از حکومت و سایر ملزومات جامعه مدنی هستند. رشد و آگاهی سیاسی که نشان می دهد قذافی دیگر نمی تواند بی‌دردسر حکومت کند