مجتبی محرمی....غایب.....مهدی هاشمی نسب.....غایب.....احمد عابدزاده......غایب.....ناصر محمد خانی، شاهین وشاهرخ،صادق ورمزیار، صمد مرفاوی، همایون، قصه شش تایی ها، پروین، تیمسار خسروانی، اصلا باشگاه دوچرخه سواران، نهایتا" تاج، این سو همه آنهایی که سرداران سرخ بودند، تو اصلا بنویس مایلی کهن، بگو محمد پنجعلی ؛لیست غایبان داربی که پر از اسم وفامیل های متعدد باشد، رویاهای کودکانه و قد کشیده تا نوجوانی هایمان هم که به مددمان بیاید وزانوهای کرخت مان از صبح بازی را یادآوری کند تا بگوید « سال به سال » مان دریغ از همه پارسال هاست بازهم داریم به خودمان دروغ می گوییم.
اون دوران مجتبی بود واحمد و مهدی وصمد و امیر وشاهرخ و...
اون دوران ما هم این نبودیم.
اون دوران را باید از دید نوجوان امروزی در فرداهای بعد جستجو کرد. آنگونه که حالا که بزرگ شده ایم نوروز هم برایمان با قید زمان« اون دوران» حلاوت های تاریخی و پر خاطره می گیرد.
اگر خودمان بزرگ شده ایم، اگر گمان می کنیم داربی بی معناست، اگر دغدغه های زندگی ما را از فوتبال دور کرده، اگر هیجانات دیگری زیر پوست مان افتاده وتاول داربی را واکسینه شده ایم، با شعارهای روشنفکرانه مان شیرینی داربی را برای نوجوانان امروزی تلخ نکنیم.
اگر دیروز کری های قبل وبعد از بازی مان را روی دیوارهای کوچه با گچ می نوشتیم ، امروز هم کم در صفحات اجتماعی مان کری نمی خوانیم. هنوز هم بیقرار داربی هستیم و وهنوز هم با آهی کشیده و مداوم می گوییم« اون دوران...» اما 90 دقیقه پای پلاسمای نشسته بر جای 14اینچ ها، تکان نمی خوریم تا تیم محبوبمان ببرد و بردنش را به رخ بکشیم.
نه؛ داربی همان داربی است حتی اگر سربازان جنگجویش اسی شریفات و حمید علی عسگر باشند. خودمان را گول نزنیم. فردا بازهم با هر شوت به سمت دروازه رقیب نیم خیز می شویم و با به خطر افتادن دروازه خودی دست ودلمان می لرزد. نگویید نه لطفا...