سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق است زنده یاد ناصر خان حجازی و استقلال

در ایامی که فیلم های کمدی و با فاصله ای قابل تامل ملودرام ها، میدان دار سینمای حرفه ای ایران هستند و مخاطب نیز طبیعتاً به آثار فاخر در این دو ژانر گرایش نشان می دهد، ساخت یک ملودرام با دستمایه قرار دادن ژانر جنگی و دفاع مقدس اتفاق مبارک تلقی می شود که شاید اگر حامی چون سازمان تبلیغات اسلامی نبود، ساختش تحقق نمی یافت و آهسته آهسته این ژانر کمتر از این می شد. اما در عین حال نباید از نقد این اثر گذشت؛ چرا که می توانست به مراتب قوی تر ساخته شود و سامان سالور با «سیزده 59»، می توانست گذر از سینمای هنری به سینمای صنعتی را به مراتب بهتر از این، تجربه کند.

سامان سالور به گونه ای آغاز کرده و هشت سال ادامه داده بود که کمتر کسی تصور می کرد تغییر مسیر دهد و به نظر می رسید با موفقیت در بخش فیلم های هنری، معناگرا و مخاطب خاص، به سمت و سوی فیلم های عباس کیارستمی برود و بعید به نظر می رسید، او بخواهد با ریسک در مسیر سینمای صنعتی وارد عمل شود. او با ساکنین سرزمین سکوت (1382) برنده جایزه منتقدان بین‌المللی فیپرشی شد، با چند کیلو خرما برای مراسم تدفین (1384) برنده جایزه بخش سینماگران معاصر جشنواره فیلم لوکارنو و با فیلم ترانه تنهایی تهران (1387) به‌عنوان تنها نماینده سینمای ایران در بخش 15 روز با کارگردانان به جشنواره فیلم کن 2008 راه یافت و البته از فرانسوی ها جایزه ای نگرفت.

سالور در ایامی که در جشنواره ها مورد توجه قرار گرفته بود و می توانست همین مسیر را ادامه دهد، ریسک کرد و فیلمنامه ای نوشت که برخلاف آثار بلند پیشینش، ساختار یک اثر مخاطب خاص را نداشت و قرار بود مخاطبی بیش از تماشاچیان و داوران جشنواره ها داشته باشد. این اتفاق ارزشمند باعث شد سبک کاری او را مخاطب عام نیز بشناسد. هرچند پلی به نام «سیزده 59» یا همان «1359» خودمان که یادآور سال آغاز جنگ تحمیلی به ایران است، برای عبور از مخاطب خاص به مخاطب عام توسط سامان زده شد، آنچنان مستحکم نبود که مخاطبان عام نیز همچون خواص هنری یکپارچه تحسینش کنند. اما بی شک در این آشفته بازار که فیلم ها اکثراً فاقد محتوا هستند، برای کارگردانی که چون حاتمی کیا و ملاقلی پور خودش جنگ را تجربه نکرده، اثر ارزشمندی تلقی می شد.



فیلم روایتگر زندگی یک فرمانده دفاع مقدس به نام جلال با بازی پرویز پرستویی است که در حال دفاع از یکی از مواضع ایران در سالهای پایانی جنگ است که در این بین گروهی از همرزمانش در دم شهید می شوند و خودش نیز به "کما" می رود و تا این روزها در کماست و حال پس از این همه سال و ناامیدی همگان از بازگشت سردار، از کما خارج می شود و هوشیاری اش را به دست می آورد و حالا همگان در تلاشند تا او تصور کند تنها چند ماه در کما بوده و بر این اساس از کارگردانی بهره می گیرند تا با فضاسازی و حتی رنگ کردن موهای همرزمان باقی مانده اش در گذر این سالها و جا زدن دختر سردار (دریا آشوری) به جای همسر سردار، همه چیز را طبیعی جلوه دهند و برای آنکه سردار متوجه حال و روزش نشود، همه آینه ها را نیز از دسترش خارج می کنند، غافل از آنکه سردار باهوش داستان در انعکاس قاشق خودش را می بیند و پس از یک شوک به دنبال همرزمان سابقش می رود و اینجا قصه یک باره با رفتن سردار بالای صخره به قصد خودکشی و بازگشتش تمام می شود.

داستان با همان فلاش بک جنگ شروع می شود. فلاش بکی که اگر قرار باشد قلابی برای گیر انداختن مخاطب و کشاندنش تا انتهای فیلم باشد، قابل توجه است. صحنه های جنگی برخلاف بسیاری از فیلم ها، حرفه ای درآمده و به کارگیری صحنه هایی همچون نوع خروج گلوله از سلاح و یا رفتن جلال پشت مسلسل خودی و شلیک به دشمن عراقی جذاب و گیراست و مخاطب را در دقایق نخست، چشم انتظار دقایق ملتهب تر می سازد. اما جنگ همان جا تمام می شود و پس از آن بازگشت به حال و چراغ قرمز آمبولانس و توضیحات پژشک و رفیق سردار جلال (جمشید مشایخی) مشاهده می شود و دیگر خبری از فلاش بک و ارجاعات نیست، جز هنگام خروج پرویز پرستویی از کما که یکباره گوشه هایی از آنچه در ابتدای فیلم مشاهده کرده را بازخوانی می کند و یک یا حسین زیبا می گوید، حال آنکه این فیلم می توانست تا انتها ده دقیقه دیگر هم ارجاعات به صحنه جنگ با تصاویر تازه داشته باشد.

دوربین در بسیاری از دقایق فیلم نقش مثبتی برعهده دارد اما برخی اوقات هم تماشاگر را خسته می کند. در همان دقایق نخست جنگی، برای نمایش التهاب فضا، دوربین روی دست می رود اما آن قدر در این زمینه افراط می شود که بیننده به یاد فیلمبرداری از وقایع با دوربین های هندی کم می‌افتد، در حالی که هیچ تسلطی از سوی فیلمبردار آماتور وجود ندارد و این خوب نیست. سالور آن صحنه ها را به خوبی مدیریت کرده و برخلاف عمده فیلم های دفاع مقدس که رزمنده ایرانی دارای توانمندی جنگی پایین و اعتقادی بالاست و راحت شهید می شود، اینجا حس باهوش بودن رزمنده های ایرانی در گردان مورد اشاره فیلم تقویت می شود، اما دوربین در برخی سکانس های دیگر نتوانسته انتظارات را برآورده سازد و شاید با انتخاب شات های بهتر که در فینال فیلم، بیشتر مورد نیاز است، می شد به جای  به فلو کردن این تصویر، از زوایه ای تصویربرداری کرد که مشخص نشود به علت نامحرم بودن، باران دستش را به جای کشیدن روی صورت جلال، بالای صورت جلال حرکت می‌دهد.

البته شاید اگر قرار بود نقش دختر سردار جلال هم حذف شود، فیلم بهتر در می آمد. چون به واسطه محدودیت های موجود، طبیعتاً نمی توان انتظار داشت طبق آنچه همواره در واقعیت رخ می دهد، پدر و دختر و یا همسر و شوهر همدیگر را در آغوش بگیرند و اوج کشش دراماتیک میان این دو، دست کشیدن باران آشوری بر روی پارچه روی بدن پدرش پس از به هوش آمدن است که طبیعاَ بیننده تصویر می کند یعنی دختری که این همه سال مشتاق دیدار پدر و یه باران شنیدن از لبانش بوده، اینقدر بی خیال به موقعیت است؟! به هر حال چاره ای هم نبوده و باید حریم ها نیز رعایت می شده اما در عین حال آنچه بیش از همه حریم ها، این کشش دراماتیک را تحت الشعاع قرار داده، بازی ضعیف و تصنعی دریا آشوری است که می توانست با بازی چهره ای چون لیلا حاتمی، هدیه تهرانی و یا نیکی کریمی که عمری از ایشان گذشته و می توانند نقش مادر و دختر را توامان بازی کنند، هم ذات پنداری مخاطب با دختر سید جلال را به اوج رساند.

مشکل دیگر فیلم که بخشی از مخاطبان را کلافه می کند، عدم توازن و تقسیم بندی زمانی فیلم است و به عبارت ساده تر، بیننده در حالی که 40 و چند دقیقه از فیلم را مشاهده می کند، همچنان کلافه از مقدمه هایی است که برای بازگشت به دنیای متفاوت با دنیای بیست تا سی سال پیش ایران باید مشاهده کند و این مقدمه چینی های کش دار می شد در یک سوم تایم کنونی خلاصه شود و با درآوردن دیالوگ های زائد که به اصل فیلم کمک چندانی نمی کنند، از اینکه ریتم «سیزده 59»، از شتاب نخست، آهسته، آهسته و آهسته تر می شود، پرهیز می شد و ریتم فیلم با افزودن همان فلاش بک هایی از جنگ که جای کار داشت و بار دراماتیک اثر را هم خدشه دار نمی کرد، جای برخی دیالوگ های ضائد و خسته کننده را می گرفت تا این حس پایانی کارگردان بیشتر تقویت شود که آسدجلالها آدم های بزرگ و دارای آرمان هایی با ندای «یا حسین» هستند که همچنان چون دریایی پرطوفان در حال جنگند که ساکنان دریا با گذشت مدتی، دیگر صدایشان را نمی شنوند.

در طول فیلم گاف های متعددی هم قابل مچ گیری است که مثلاً رنگ کردن موی همرزم سید جلال برای جوان نشان دادنش و متوجه نشدن سید جلال پیرامون گذشت سی سال در حالی اتفاق می افتد که دقیقاً در صحنه بعدی، موی همرزم سیدجلال سفید نشان داده می شود، حال آنکه بعید است یک ساعته (زمان داخل فیلم و فیلم نامه) موهای همرزمش سفید شود یا بدتر از آن خروج سید جلال پس از متوجه شدن پیرشدنش از سینماست که هیچ نگهبان و پرستاری متوجهش نمی شود و او نیز راحت پس از یک کمای بیست، سی ساله از تپه ها بالا می رود و البته نشانی قهوه خانه بالای تپه دوستانش را هم در گذر تغییرات این سالها تهران به راحتی می تواند بیابد. در این اوضاع توصیه های سیدجلال به همرزمش که معتاد شده، در دقایقی که مثلاً به واسطه وقایع ملتهب شده نیز برای مخاطب قابل درک نیست، چون جلال قصه ما بدترین دقایق عمرش را سپری می کند و آنچنان ریلکس توصیه کردن متناسب با آن سکانس داخلی و خواب اصحاب کهفی و اتفاقات بعدی که برایش افتاده، نیست.

با این حال فیلم ارزش های هنری دارد و جزو فیلم هایی است که ارزش تماشا و البته بحث کردن را دارد، هرچند می توانست با کاستن از بخش هایی و بهتر شدن و افزودن چند سکانس دیگر و در نظر گرفتن یک فینال بهتر، این فضا را به وجود آورد که با نمایش تیتراژ پایانی، مخاطب انتظار ادامه ماجرا و قیچی خوردن فیلم را نداشته باشد، هرچند همین که مخاطب در انتها در پی بیش از آنچه تماشا کرده می گردد، نشان می دهد سالور تا حدود زیادی، موفق شده مخاطب را با خود همراه سازد اما قطعاً در صورت تکمیل بیشتر سناریویی که قرار بوده طنز باشد و حالا جدی شده و البته دستمایه هایی از طنز را نیز همچنان با بازی مهران احمدی دارد، می شد بازخورد بهتری از تماشاگران دریافت کرد.



از بازی بد و تصنعی دریا آشوری گفتیم اما در مقابل پرویز پرستویی که برای بازگشتش و طبیعی جلوه کردن بودن در کما، 15 کیلوگرم وزن لاغر کرده باز هم معرکه بازی می کند و صابر ابر هم پس از او، خوب ظاهر می شود، هر چند اگر نقش ابر حذف هم می شد، در مسیر داستان اتفاقی نمی افتاد و در واقع صابر ابر که در نقش نصابی است که رمز ماهواره های مردم را 1359 می گذارد و حالا می خواهد با دختر یک سردار زندگی کند، حضورش بیشتر تشریفاتی و با هدف پربازیگر شدن فیلم تلقی می شود. در آخر هم باید تاکید کرد صداگذاری و موسیقی متن فیلم هم اصلاً مناسب نبود و در برخی بخش ها انگار موسیقی را کشیده بودند و شاید یکی از دلایلی که مخاطب نمی تواند با فیلم یکی شود، همین نوای کش داری است که برخی اوقات اثر را غیرحرفه ای جلوه می دهد.

با همه این نقدها، نمی توان از ارزش های این فیلم گذر کرد و همین که در این فضای روشنفکرزده، سالور ترجیح داده با یک اثر دارای ژانر جنگی و دفاع مقدس، به فیلمسازی صنعتی بپردازد یک اتفاق مثبت است و این نشان می دهد فیلمسازی جدی در خصوص دفاع مقدس به حاتمی کیا خلاصه نخواهد شد و نسل جوان و خلاق همچون سالور هم می توانند در این عرصه موثر حاضر شوند و آثاری بسازند که شاید امثال شمقدری و شورجه توان ساختش را نداشته باشند. با این حال چون سالور جزو برخی جریان ها نیست، از همه طرف مورد حمله قرار می گیرد و ضعف های فیلمش توسط عده ای که برای فیلم های سخیف سر و دست می شکنند، آگراندیسمان می شود و همین نشان می دهد «سیزده 59» یک چیزهایی دارد و به همین دلیل توپخانه روزنامه های سیاه و سفیدی چون کیهان که شناخت چندانی از تکنیک فیلم ندارد، به اسم نقد، همه عقبه فیلم را می زنند.

باید یادآور شد در فضای کنونی سینمای ایران که جز خودی ها، کارگردان دیگری فیلم بلند سینمایی با تم دفاع مقدس نمی تواند به سادگی بسازد و همین باعث شده شاهد کاهش این دست آثار جدی در چند سال اخیر باشیم، اینکه سازمان تبلیغات اسلامی به این حوزه ورود کرده و در یک فیلم دفاع مقدس حمایت مالی و سرمایه گذاری انجام داده، یک اتفاق مثبت است تا مردم آهسته آهسته این ژانر را هم همچون سینمای اکشن از یاد نبرند و همچنان یاد یک جنگ خوب(دفاع) برایشان تازگی داشته باشد، حتی اگر همه بار فیلم بر روی دوش بازیگر نقش اول باشد و یک گردان تک نفره را شاهد باشیم.

از این حیث باید به حجت الاسلام خاموشی و همکاران فهمیده اش در حوزه هنری در کشاندن یک فیلمساز هنری ساز به این عرصه و تولید یک اثر نسبتاً قابل دفاع تبریک گفت، به خصوص که این رویه نشان می دهد این نهاد فرهنگی همچون برخی بخش های سینمایی دستخوش گروه گرایی نیست و از همه طیف های سینمایی حمایت می کند.  در آخر نیز توصیه می شود در این سال که فیلمهای خوب تا انتهای سال شاید به ده فیلم نرسد، تماشای این فیلم را به قصد گذراندن یک عصر دلنشین و همچنین حمایت از سینمای دفاع مقدس از دست ندهید