اینکه بنشینیم و خیالاتی کودکانه را در رویاهایمان تصور دنبال کنیم، کاری است که شاید اغلب مواقعی که از کارهای روزمره خسته میشویم، یا فشارهای زندگی که مستاصلمان میکند به سراغمان میآید.
هر چند تمامی آدمیان کم و بیش به این پناهگاه رویایی نیاز دارند، اما جامعه با دو روش مختلف به افراد مینگرد. عدهای را رویایی و خیالاتی میخواندو عدهای را واقعگرا و منطقی برمیشمرد. حتی در اطرافیان خود کسانی را میبینیم که هر فکری هر چند کودکانه، وقتی به ذهنشان خطور میکند، بیدرنگ به زبان میآورند و خود را مضحکه عام و خاص میکنند و برخی افراد دیگر که از جایگاه اجتماعی، خاصی هم برخوردار هستند، تا یک مساله را سبک و سنگین نکنند، از به زبان آوردن آن خودداری میکنند و به اصطلاح زبان آنها در پس مغز آنها قرار دارد.
من و شما هم مانند هر انسان دیگری دوست داریم که واقعا هیچ فقیری در کشورمان و حتی دنیا نباشد، دوست داریم هیچ بچهای با شکم گرسنه نخوابد، دوست داریم کشورمان از هر لحاظ حرف اول را در منطقه و جهان بزند، دوست داریم به جای اینکه مردم نگران تهیه یه آلونک برای خود باشند، خانهای زیبا و مناسب برای آسایش خود و فرزندانشان داشته باشند. اما آیا فقط دوست داشتن کافی است؟ آیا میشود تمام رویاها و دوست داشتههایمان را به عنوان برنامه خود تلقی کنیم؟
آیا میتوان از یک انسان خردمند پذیرفت، که تمام درآمد خود و اطرافیانش و امکاناتی که در طول سالها برای خود، اندوخته است، مصرف رویاهای خود کند؟ یا تمام ثروت خود را برای برنامهای ناپخته که بدون هیچگونه کارشناسی دقیق و مشورت با خبرگان، تدوین شده است، هزینه کند؟
اما این سخنان مقدمهای بود برای اینکه بدانیم حتی یک فرد در زندگی معمولی خود، حاضر نیست، منافع خود را برای یک رویا و خیال زیبا هزینه کند، ولی متاسفانه برخی مواقع اظهار نظرهایی شنیده میشود، که با منطق فرسنگها فاصله دارد.این اظهارات نه تنها دردی از مردم درمان نمیکند، بلکه همچون نمکی است که به زخم، دل ریش شهروندان زده میشود همچون وعدههای دیگر که هرگز محقق نشدند، فقط به دستمایه طنز، نویسندگان و لطیفههای پیامکی میخورند.
از انجا که احساس میشود برخی از افراد دولت از جمله رئیس جمهور به دنبال حل مشکلات مردم هستند و میخواند مرهمی برای مشکلات روزافزون آنها باشند، باید چندین مورد کوچک و پیش پا افتاده را متذکر شد.
درد مردم فقیری که دولت دهم با شعار عدالت سعی داشت، دیگر آنها فقیر خوانده نشوند، بیپولی است. فروش کلیه برای تامین هزینه زندگی است. اقدام به سرقت و تنفروشی برای تامین مخارج فرزندان، درد این مردم است. خیلی از هموطنان به دنبال سقفی 30 الی 40 متری برای خود و خانواده خویش هستند و تنها توقعی که از دولت دارند این است که شغلی دایم برای انها و فرزندانشان وجود داشته باشد.
آنها متوقع، برآورده شدن حق اولیه تحصیل رایگان که در قانون اساسی هم امده است، هستند. می خواهند وقتی که برای درمان دردهای خود به پزشک مراجعه می کنند، بهخاطر هزینههای بالا مجبور نشوند از قوت زن و بچه خود ببرند. کارتن خواب ها که در جای جای کلان شهرها به چشم می خورند، حداقل میخواهند دیده شوند و بودنشان انکار نشود. کارگران میخواهند، کارخانه آنها که ماههاست نفس های آخر را میکشد همچون گذشته فعال باشد، تا بتوانند با اندک رزق و روزی که کارگری در این کارخانه در میآورند، شکم اهل و عیال خود را سیر کنند و هزاران خواسته دیگر که فقط به مشکلات اقتصادیای برمی گردد که در سایه حاشیه رفتنهای دولت محترم و اشتباهات استراتژیک تیم اقتصادی دولتهای نهم و دهم،بر آنها تحمیل شده است.
به نظر میآید درد را من و تو می دانیم، اما برخی درد را در نداشتن خانه ویلایی میدانند، که این خود درد بزرگی است، که فقط دل ریشمان را نمک اندود میکند و به حال آن بچههایی که با لباسهای مندرس، التماس میکنند از آنها فال بخریم، فقط افسوس بخوریم، که چرا خانه ویلایی هزار متری ندارند.