سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق است زنده یاد ناصر خان حجازی و استقلال

بار اول که به او تلفن زدم تا آدرس منزلش را بگیرم همان صدای سال 57 پاسخ داد، البته کمی پیرتر شده بود.

روستای «کلاته برفی» در 5 کیلومتری آرامگاه فردوسی در منطقه شهرتوس محل قرار ما برای گفت وگو با مردی است که در سال 1358 با مصاحبه ای در 12 فروردین به خاطره ها پیوست. حالا 33 سال بعد از آن زمان، «علی سربدار» در خانه محقرش در روستایی نزدیک مشهد، میزبان ما بود.

سربدار61 ساله همان جوانی است که با لباس محلی در مستند انقلاب اسلامی که هر ساله روز 12 فروردین از تلویزیون پخش می شود جمله معروف «هر کی هر چی می خواد ورگه، ورگه! مو به اسلام رای مودوم...» را گفت.

بعد از کلی گشتن وقتی به منزلش می رسیم، پیرمردی با ریش های سفید شده خیلی گرم از ما استقبال کرد.

یک فرشته و ملائکه

او سال 1329 از پدری کشاورز در «جلگه زاوه» تربت حیدریه متولد می شود. هنوز سن و سالی ندارد که مادرش را از دست می دهد و کمی بعد پدرش ازدواج می کند و فرزند را به عنوان نیروی کار، به یک کورپزخانه در تهران می سپارد. علی با کارگری کردن زندگی می گذارند تا چرخ روزگار در نهایت در 18 سالگی او را به منزل یک سرهنگ ارتشی می رساند که می گوید دوره ای وزیر کشور دوران پهلوی بوده است.

حالا بعد از سالها، او فتح الله بی نیاز را «فرشته و ملائکه» می خواند و داستان خدمتکاری 14 ساله اش در منزل اور این چنین روایت می کند: «سابق بر آن وزیر بود منتها آن زمان استاد دانشگاه ملی بود. همیشه من رو می برد تریاکی ها و معتادها را نشانم می داد و می گفت هر کار می خواهی بکنی اول سرنوشتش را ببین. حتی من را برای فیلم خواستند که تیمسار گفت:به درد تو نمی خورد،برو ازبازوت نون در بیار. می گفت:«اینها هر کاری بگویند تو باید انجام دهی، اگر بگن باید عرق بخوری باید عرق بخوری پس برو دینت را نگه دار،این کارها به درد تو نمی خورد.»

دفاع از انقلاب

از او می پرسم فضای انقلاب چگونه شکل گرفت؟ سوالی که یک کارگر ساده آن زمان آن را با عبارت «زورگویی» توضیح می دهد و وقتی با او می گویم مگر در جامعه امروز ما این پارتی بازی ها و اجحاف ها وجود ندارد در مقام دفاع بر می آید که «الان مثل آن وقت نیست. ما که اون زمان را دیدیم و این زمان را هم می بینیم که از زمین تا آسمون فرق می کند.منی که هیچی نداشتم الان از همه لحاظ به برکت آقا امام رضا کارهامان درست شده است.» این حرف ها را در حالی می زند که خانه اش دیوار ندارد و دیوارهای آجری خانه های همسایه هایش دیوارخانه او تشکیل می دهد.

شراب فروشی فت و فراوان

بعد با همان ادبیات ساده اش،ادامه می دهد:«جان مردم به لبشان رسیده بود. آن زمان، این مقامات در خزر شهر ویلا داشتند و برخی اوقات ما را برای کار می بردند. زن و مرد قاطی بودند. این قدر فساد بی حد شده بود که خدا می داند. همین طور که الان نانوایی هست آن زمان شراب فروشی فت و فراون در همه جای کشور بود. از لحاظ کارهای خلاف، هم هر جا دست می گذاشتی می گفتند مال اشرف بوده، مال شمس بوده. یه عده سر شاه کلاه می گذاشتند و می گفتند که همه چیز امن و امان است! حالا شاید شاه هم می دانست و به روی خودش نمی آورد!»

آخر مصاحبه وقتی پیرمرد ما را مهمان سفره اش کرد وقتی از او پرسیدم 12 فروردین هر سال چه خاطره ای برایت زنده می شود در حالی که تلویزیون در حال پخش اخبار تحولات منطقه است به تصاویر اشاره می کند و می گوید:«الان این کشورهای منطقه را می بینم، یاد آن زمان می افتیم. ما هم همین روزگارها را داشتیم. الان توی کشورهای اسلامی داد مردم بلند شده، چون اسلام حقیقی را فهمیدند، بیدار شدند.»

12 فروردین و رای گیری درباره نظام انقلاب مردم ایران در بهمن 57،که بهانه اصلی مصاحبه ما با «سربدار» است سوالی است که خیلی زود به آن می رسیم. می گوید: «اون روز کارهام را زودتر انجام دادم و اجازه گرفتم و رفتم برای رای دادن. خانه ما فرمانیه بود. آمدم پارک ملت که سابق به می گفتند پارک شاهنشاهی؛ غلغله بود. من با لباس محلی رفتم.»

32 سال قبل

اینجا حرف که می رسد انگار برگشته به همان 32 سال قبلش و با همان لهجه تربت حیدریه اش می گوید: «گفتند چرا جمهوری اسلامی گفتم به خاطر اینکه اسلام، بهترین دینی است که اول است. اگر بروند کتاب بخونند، نهج البلاغه بخونند، قرآن بخونند، می ببینند بهترین دینی که در تمام دنیا اول است و اول هم خواهد بود، اسلام است. وقتی امام زمان را داریم و 12 امام داریم مگر می شود دینمان بهترین نباشد. به شرط اینکه واقعا آن طور که اسلام می گوید عمل کنیم، اگر خطای از ما سر می زند،تقصیر ما است.»

حرفهایش که تمام می شود این را هم می گوید که به خاطر اینکه نذر داشته آن روز تا محل رای گیری را با پای بدون کفش می رود. اتفاقی که یک بار دیگر وقتی خرمشهر در زمان جنگ تحمیلی آزاد می شود تکرار می شود و او از فرحزاد تا امامزداه داوود را با پای برهنه طی می کند.

دو سال بعد از انقلاب،سربدار ازدواج می کند و درهمان زمان قابی از عکس امام خمینی (ره) را به قیمت 500 تومان خریداری می کند که در عین حال، ساعت هم هست. قابی که حالا گوشه اتاق خودش هنوز آن را دارد. همسر او دختر18 ساله باغبان خانه ای که «سربدار» در آن آشپزی می کرده است بوده. ازدواجی که در زمان سفر سرهنگ انجام می گیرد!

دیگه قسمت بود!

در طول زمانی که با هم گپ می زنیم و در خانه اش بودم او به جای اسم بردن یا استفاده از لفظ خانم از عبارت «عزیزم»، برای صدا زدن همسرش استفاده می کرد.

همسر سربدار حالا خدمتکار یک مدرسه 5 هزار متری در همان منطقه است. پیشنهاد می کنیم کنار شوهر، فرزند و نوه اش عکس بگیرد و زمانی که عکاس در حال تنظیم قاب عکسش است وقتی از همسرش سوال می کنم چطور با هم ازدواج کردید خیلی کوتاه می گوید:«دیگه قسمت بود.» و مثل دختران تازه ازدواج کرده سرش را پائین می اندازد.

سال 65 «سربدار» که مردی 36 ساله بود تصمیم می گیرد از تهران به مشهد بیاید و در همین روستای فعلی که در آن زمان هیچ سکنه ای نداشته، ساکن شود. بعد از حضور در مشهد در شهرداری، مشغول به کار می شود، اما بعد از مدتی بیکارمی شود. وقتی که برای کار مجددا درخواست می دهد، به او پیشنهاد رفتگری می دهند. پیشنهادی که او آن را بر اساس همان نگاه مذهبی اش آن را این گونه روایت می کند: «گفتند رفتگری هست. گفتم من افتخار می کنم جارو کش شهر امام رضا باشم.» بعد از آن هم 4 سال در پلیس ساختمان فعالیت می کند و حال هم در شهرداری منطقه 9 شهر مشهد، نگهبان است.

احمد ناطق نوری و مشکلات یک روستای مشهد

سربدار که حالا عضو شواریاری روستا است تاکنون مشکل آب، گاز، مدرسه و بهداشت روستای1000 هزار خانواری کلاته برفی را با نامه های که احمد ناطق نوری نماینده کنونی مردم نور در مجلس به وزاری مختلف نوشته رفع کرده است. آشنایی اش با ناطق نوری به زمانی بر می گردد که در تهران کارگر بوده است. درباره آن دوره می گوید: «خانه ناطق نوری روبروی ما بود. چون به من اعتماد داشت کلید خانه اش دست ما بود. خدا توفیقش دهد که تمام مشکلات این روستا را حل کرد. هر وقت مشکلی داشتم به آقای ناطق نوری مراجع می کردم. الان هم فقط آسفالت مانده و کمبود آب که انشاءالله شما صدای ما را به مسئولین برسانید.»

وقتی به او می گویم که چرا از نمایندگان شهرتان کمک نمی گیرد، می گوید: «نماینده های مشهد را پیداشان نمی کنم و آن بنده های خدا هم گرفتارند.» حرف هایی که آخر مصاحبه این گونه تغییر می کند که «وقت انتخابات در روستاها شام می دهند،اما بعد دیگر پیدایشان نمی شود!»

ادامه حرف زدن ما در اتاق پیرمرد می گذرد. اتاقی سه در چهار و قدیمی که یک تخت در کناری و عکس های دوران جوانی بخشی از وسایل اتاقش است.

داخل اتاق که نورکم رنگی دارد، عکس های از دوران جوانی سربدار با لباس محلی را نشان می دهد و او بعد آلبوم کوچکی را می آورد که مربوط به عکس هایش از دوران جنگ است. زمانی که در سال 65 و 67 در دو مقطع به جبهه رفته بود. به قول خودش دیدن این عکس ها چند ساعتی وقت می برد. موقع نشان دادن عکس ها هنوز شور و نشاطش را دارد. عکس ها از دورانی که خدمتکار خانه سرهنگ بوده هست تا زمانی که در دوران جنگ تحمیلی در تیپ 110 خاتم الانبیا(ص) و گردان امام حسن(ع) کمک آرپی زن و مدیر داخلی گردان بوده. وقتی از او سوال می کنم فیلمی از مصاحبه خاطره انگیزش دارد فیلمی که مربوط به مصاحبه دو سال قبلش با صداوسیمای مرکز استان است را روی گوشی تلفن همراه نشانمان می دهد و چون نمی تواند از بلوتوث آن استفاده کند آن را به ما می سپارد.

کم کم دردل گفتن پیرمرد شروع می شود. از دیوارخانه ای که خراب است و زمستان ها آب از آن چکه می کند تا.... اما آخر جمله اش را با خنده این گونه تمام می کند که «ولی خدا حل می کند.من چیزی از کسی نمی خواهم. اگر بدهد او -دستش را به سوی آسمان بلند می کند- بدهد.»

سربدار

 

داستان کلاس های قرآن نهضت آزادی

حرفهای ما درباره حوادث بعد از انتخابات سال 88 و طلحه و زبیرخواندن موسوی و کروبی او را به سالهای جوانیش می برد و خاطراتش از کلاسهای قرآن نهضت آزادی را این چنین بیان می کند: «چه حرفهایی می زدند! غیر از آقا همه را محکوم می کردند. آن زمان آقای خامنه ای رئیس جمهور بود. شورای نگهبان را محکوم می کردند. بنی صدر صحبت هایی می کرد و سر مردم را گول می زد. قرآن درس می داد. خوب مردم را خام کرد. به بنی صدر می گفتند تو یازده میلیون رای آوردی، گول این آخوندها را نخور. هندوانه زیر بغلش گذاشتند و او هم فکر کرد همه مردم با او هستند. از آن طرف با مسعود رجوی روی هم روی هم ریختند، اما مردم کسی را می خواستندکه پیرو اسلام باشد.»

پیرمرد حالا در آستانه61 سالگی آرزویش این است که مسئولان را ببینید تا به قول خودش حداقل حرفهایش را بزند تا سبک شود. منظورش از مسئولان رهبری و رئیس جمهور است. رئیس جمهوری که معتقد است پایش را جای پای آقای رجایی گذاشته است. می گوید: کسی که خالص و مخلص برای مردم خدمت بکند، خدا کمکش می کند. هر چند احمدی نژاد را دوست دارد اما در زمان سفرهای استانی هیات دولت به خراسان رضوی سر کار بوده. بعد وقتی از انتقاد های سیاستمداران اصولگرا به دولت حرف می زنم انتقادات را این گونه توجیه می کندکه «خیلی کسان هستند که چشم ندارند ببینند و حسودیشان می شود از این طریق وارد می شوند و می گویند دولت کاری نکرده است.»

از هدفمند شدن یارانه ها راضی است؛ فرزندش او را راضی کرده تا با پول دربافتی یارانه ها مبل برای خانه اش بخرد.

علی سربدار وقتی از دین سخن می گوید به ذهنت می رسد که یک فرد عامی است که پامنبر کسی نشسته و این معارف را یاد گرفته است اما او تا پایه پنجم ابتدایی بیش‌تر درس نخوانده اما او را می توان فردی دانست که شاید علم نداشته باشد، اما خدا به او «معرفت» داده. این را زمانی درک میکنی که این را بشنوی: «پامنبری کسی نبودم. من آنقدر سوادی ندارم، اما هیچ چیز از اسلام ندانیم و همین کلام را بفهمیم بس است؛ چون دو فرشته یکی کارهای خوب ماثبت می کند و یکی کارهای شرمان را. پس سعی کنیم که اگر خیرمان نمی رسه، اقلا شرمان نرسد.»