سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق است زنده یاد ناصر خان حجازی و استقلال

 قرار نبود این شکلی شود.  قرار نبود «زیر پای خدا را جارو کنند». مجید روزهاست که با خود این‌ها را تکرار می کند. سازمان را با دست های خودش بزرگ کرده؛ اما حالا عده ای تازه از راه رسیده‌اند و ادعای رهبری می‌کنند و مجید، مجیدی که زندگی اش را وقف سازمان و خدا و خلق کرده، شده خائن شماره یک!  

بچه درسخوان دانشگاه آریا مهر (شریف فعلی) خیلی زود وارد مبارزه سیاسی می‌شود تا اینکه لو می‌رود و ماموران ساواک برای پیدا کردنش به محیط کارش حمله می‌کنند. درست سال 50 است که ماموران سلواک به دنبال مجید به اداره برق می‌روند و با تشر وارد اتاق رئیسی می‌شوند که مجید آن روز اتفاقا جانشین او شده است. از او سراغ جوانک پر شر و شور را می‌گیرند و مجید که می‌فهمد او را نشناخته اند به بهانه صدا زدن جوانک از اتاق بیرون می‌آید و سریع خود را به دانشگاه می‌رساند تا به دوستانش خبر دهد خطری در راه است. از اینجا به بعد است که زندگی مخفی مجید شروع می شود و تا آخر عمرش که سه‌چهار سالی بیشتر نیست،  ادامه پیدا می کند. از مجید خبری نیست جز نامه‌هایی که هرازچندگاهی به خانواده‌اش می‌نویسد. تا اینجا زندگی برایش سخت می‌گذرد؛ اما ناراحت نیست و از کسی گله ندارد  و به قول خودش «در راه خدا و خلق» همه سختی ها را تحمل می کند؛ اما الان دیگر نمی‌تواند. نمی‌تواند با انحراف سازمان کنار بیاید. مجید و صمدیه حالا می‌خواهند سازمان را نجات بدهند و شاخه مذهبی مجاهدین باشند و این یعنی خطر!

مجید به عنوان یاغی شناخته می‌شود و «بازتاب خرده بورژوازی چپ» و تازه واردها شده اند رهبر پرولتاریا. مجید فهمیده بود بحران در راه است. به خوابگاه دانشجویی‌اش می رود و اسلحه‌اش را تحویل هم حزبی‌اش می‌دهد. تمام هول و ترس این روزهایش بغض می شود و اشک: «فضل ‏الله، این امانت خدا را از من بگیر. من دیگر نمی‏‌توانم آن را تحمل کنم. سازمان منحرف شده، من در یک دریای متلاطم گیر کرده‌‏ام.» فضل‌الله می‌گوید تو که قبل ترها می‌گفتی از مرگ نمی‌ترسی؟ و مجید باز گریه می‌کند؛ به خاطر تمام آرزوهایش برای حزب، تمام بچه‌مسلمان‌هایی که خودش عضو مجاهدین کرده و حالا ... برای آینده‌ای که می‌داند روشن نیست. مجید می‌دانست حزب از راه به‌در شده؛ اما انتظار نداشت قرارش با دوستان قدیمی‌اش به یک «ترور ایدئولوژیک» تبدیل شود و بشود اولین قربانی این حزب منحرف‌شده. اصلا مجاهدین از روزی «منافقین» شدند که دستشان به خون مجید شریف واقفیآلوده شد و از اینجا به بعد است که به جای حزب مجاهدین خلق باید بگوییم: «گروهک تروریستی منافقین»

امروز هشتم شهریورماه روز انفجار دفتر نخست‌وزیری به دست منافقان و شهادت شهیدان رجایی و باهنر در سال 60 است و به همین مناسبت در تقویم با عنوان «روز مبارزه با تروریسم» نام گرفته. روزی که به یاد تمام 17هزار انسان بی‌گناهی که قربانی تروریست شدند، در یکی از روزهای سال به یادگار مانده است.