سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق است زنده یاد ناصر خان حجازی و استقلال

بعد از باخت ایران به لبنان برای من و مردمی که صبرشان کم است، دما به نقطه جوش نزدیک شد و به اینکه 25 مهر روزی که باید باشد نباشد! که باز هم روزمرگی به سراغ‌مان بیاید و قید فوتبال و آشتی با آن را بزنیم.

شادی بازیکنان تیم ملی ایران پس از به ثمر رساندن گل برتری

اما زمان گدشت و دوباره نرم شدیم. نمی‌خواستیم تیم ملی را تنها بگذاریم. پس دل به ترافیک تهران زدیم به سمت «آزادی»؛ و بوق و دود و هاله نوری که آن دورها نشان از هیجان می‌داد.

شب- داخلی- لانگ شات

صدای گزارشگر رادیو جوان که انگار قصه شب را اجرا می‌کرد! رضا گوچی توپ را شوت می‌کند و گلر توپ را جمع می‌کند اما کوتی انگار هیچ انگیزه‌ای برای گزارش ندارد. این طور که پیداست حال رفتن به استادیوم را ندارد و ترجیح داده پای تلویزیون در استودیو بنشیند و چای بنوشد و گهگاه هم گزارشی بدهد از بازی به این مهمی! راننده هم مثل من تاب نمی‌آورد و موج به موج جلو می‌رود آنجا که گوچی سر به توپ می‌زند و دادش به آسمان می‌رود. آها... تازه هیجان شروع شد.

خارجی- روبه‌روی درب غربی

پلیس‌ها هم کم‌طاقت شده‌اند. جناب سرهنگ می‌نالد از فدراسیون‌هایی که بی‌برنامه پارکینگ‌ها را به نام خود سند زدند و آه می‌کشد از این بی‌جایی و ترافیک و سرسام از بوق ماشین‌های بی‌هدف که دنبال جای پارکی هستند تا نیمه اول تمام نشده به سکوها برسند.

خارجی- روبه‌روی درب اصلی

داور کارت زردی را نشان چشم‌بادامی‌ها داده. غریو صداها و هو کردن که از داخل شنیده می‌شود مشتاق‌مان می‌کند. به دو می‌رویم تا نیمه تمام نشده برسیم و کمی تصویر ببینیم که صدای رادیو آدرنالین شنوایی‌مان را تحریک کرده. هیجان فقط این نیست.

 

داخلی- استادیوم آزادی- 200 هزار چشم نگران

اولین تصویر در هنگام ورود، چهره درهم بعضی خبرنگاران است که می‌نالند از بد بازی کردن و بی‌هدف بودن تصمیمات و زیر لب از خراب شدن رویای رئیس فدراسیون می‌گویند و مجمع. اما دل داده‌اند به این همه تماشاگر که از هر کجای تهران و ایران آمده تا سکوها داغ باشد و پشت تیم ملی گرم از این همه میهمان. شاید این‌ها چاره درد بی‌درمان فوتبال ما باشند.

دست به دست می‌شود و به آسمان می‌رود پرچم ایران؛ و فریاد است و حرکات موزون! کی‌روش که نقش  خودش را بازی می‌کند انگار دلش می‌خواهد اخراج شود، اما نه انگار دقیقه 55 و کارت زرد دوم. دنیا روی سرمان خراب شد از بس که این شجاعی بی‌مسئولیت است. و یادمان می‌آورد بازی جام ملت‌ها را که او رفت و ما باختیم. حالا گریه هم دوای این سرگیجه نیست.

اسکوربرد، مقدم وزیر گرامی

نگاه‌مان به وزیر است که در گوش کفاشیان نجوا می‌کند. چشمهایش گرد شده انگار عباسی. او برای یادآوری چه چیزی آمده؟ نمی‌دانیم. اما از دور که نگاه می‌کنیم لیوان کنار دست کفاشیان است.

همهمه بالا می‌گیرد. تماشاچی‌ها صدا می‌زنند علی کریمی.... علی کریمی .... 20 دقیقه به پایان مانده. کی‌روش گوچی را بیرون می‌آورد و باز به ترس‌مان اضافه می‌کند. خلعتبری می‌دود و ما تنگی نفس می‌گیریم از این همه ترس.

گلی که از آسمان آمد

کم‌کم دارد باورمان می‌شود که استادیوم آزادی جهنمی برای تیم ملی است و بهشت از آن حریفان است. این‌جا نقطه ثقل زمین است. 73.... 74.... 75.... گل.... داد و فریاد و هیجان‌هایی که تخلیه می‌شوند و ما که دنبال آغوش می‌گردیم -حتی ناآشنا- که تقسیم کنیم این شادمانی را که از آسمان فرود آمده است.

جواد باز هم شوت زد و دروازه‌بان باز هم گل خورد و حالا همه چیز بستگی دارد به خودمان که باید خودمان باشیم و دفاع کنیم. جای‌مان عوض می‌شود. کره‌ای‌ها به جای ما و ما جای چشم‌بادامی‌ها. بوی برد همه جا را پر کرده. کسی دیگر گل نمی‌خواهد و همین هم بس است.

حالا گلر می‌خواهیم با دست‌های چسبناک و کمی شانس و داور خوب. زمان چه خوب می‌گذرد و شوت‌های رو به آسمان حریف خبر از برد می‌دهد. دقیقه 97 و سوت داور که دنیا را به کام‌مان کرد و هرچند کوتاه شاد شدیم از این همه شادی....

راه خانه را در پیش می‌گیریم و باز هم رادیو پیام می‌دهد که دلار و طلا و لیر و درهم..... ولی یک امشب را بی‌خیال دلار و درهم... همین خوشی را عشق است و بس.