سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق است زنده یاد ناصر خان حجازی و استقلال

سیمین دانشور درسن 90 سالگی درگذشت.

سیمین دانشور نویسنده و مترجم مشهور ایران و همسر جلال آل‌احمد، عصر امروز درسن 90 سالگی در تهران درگذشت.
وی نخستین زن ایرانی است که به صورتی حرفه‌ای در زبان فارسی داستان نوشت. مهم‌ترین اثر او رمان "سووشون" است که نثری ساده دارد و به 17 زبان ترجمه شده است  و از جمله پرفروش‌ترین آثار ادبیات داستانی در ایران محسوب می‌شود.
دانشور در سال 1300 شمسی در شیراز متولد شد. او فرزند محمدعلی دانشور (پزشک) و قمرالسلطنه حکمت (مدیر هنرستان دخترانه و نقاش) بود. تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را مدرسه? انگلیسی مهرآیین انجام داد و در امتحان نهایی دیپلم شاگرد اول کل کشور شد. سپس برای ادامه? تحصیل در رشته? ادبیات فارسی به دانشکده? ادبیات دانشگاه تهران رفت.

دانشور، پس از مرگ پدرش در 1320 شمسی، شروع به مقاله‌نویسی برای رادیو تهران و روزنامه? ایران کرد، با نام مستعار شیرازی بی‌نام.
در 1327 مجموعه? داستان کوتاه آتش خاموش را منتشر کرد که اولین مجموعه? داستانی است که به قلم زنی ایرانی چاپ شده‌ ست. مشوق دانشور در داستان‌نویسی فاطمه سیاح، استاد راهنمای وی، و صادق هدایت بودند. در همین سال با جلال آل‌احمد، که بعداً همسر وی شد، آشنا شد.

 
در 1328 با مدرک دکتری ادبیات فارسی از دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شد. عنوان رساله? وی «علم‌الجمال و جمال در ادبیات فارسی تا قرن هفتم» بود (با راهنمایی سیاح و بدیع‌الزمان فروزانفر).

 
دکتر سیمین دانشور به سال 1327 زمانی که در اتوبوس نشسته بود تا راهی شیراز شود با جلال آل‌احمد نویسنده و روشنفکر ایرانی آشنا شد. در سال 1329 با آل‌احمد ازدواج کرد. دانشور در 1331 با دریافت بورس تحصیلی به دانشگاه استنفورد رفت و در آنجا دو سال در رشته? زیبایی‌شناسی تحصیل کرد. وی در این دانشگاه نزد والاس استنگر داستان‌نویسی و نزد فیل پریک نمایش‌نامه‌نویسی آموخت. در این مدت دو داستان کوتاه که دانشور که به زبان انگلیسی نوشته بود در ایالات متحده چاپ شد.

پس از برگشتن به ایران، دکتر دانشور در هنرستان هنرهای زیبا به تدریس پرداخت تا این که در سال 1338 استاد دانشگاه تهران در رشته? باستان‌شناسی و تاریخ هنر شد. اندکی پیش از مرگ آل‌احمد در 1348، رمان سَووشون را منتشر کرد، که از جمله? پرفروش‌ترین رمان‌های معاصر است. در 1358 از دانشگاه تهران بازنشسته شد. از سیمین دانشور همواره بعنوان یک جریان پیشرو و خالق آثار کم نظیر در ادبیات داستانی ایران نامبرده می‌شود.

 
«جلال آل احمد» می‌نویسد:
راه افتادم سمت شیراز برای گرفتن قسط اول حق الترجم? "قمارباز داستایوفسکی"، از کی؟ از آقای معرفت نامی که به واسط? "ابراهیم گلستان" با او آشنا شده بودم. معرفت، پیش از این که ناشر و چاپخانه دار باشد، یک آبلیموفروش متبحر بود!
توی ماشین که از گاراژ "اتوعدل" راه افتاده بود، با "سیمین" آشنا شدم. آمدن سیمین به زندگی ام، تکانه ای بود که تا مدت ها جوارح مرا و خانواده ام را لرزانید. هیچ کس از میان اهل خاه، تمایلی به ازدواج من با سیمین نداشت. به خصوص پدر که تصور داشتن یک عروس مکشوفه، دیوانه اش میکرد. خودم هم فکر نمیکردم روزی برسد من با خواهرزاد? یک درباری، پیمان زناشویی ببندم. سیمین دختر خواهر "سردار فاخر حکمت" از نزدیکان محمدرضا شاه بود که تا آستان? نخست وزیری مملکت، پیش رفته بود!
من با سیمین تفاوت هایی اساسی داشتم، هم در رگ ریشه، هم در خاستگاه و فرهنگ.
اما چه میشود کرد با دلی که او را جداً میخواست؟
روز عروسی مان که در خان? سردار فاخر حکمت برگزار شد، از میان هم? اقوام من، تنها یکی دو خوار و خواهرزاده حضور داشتند آن هم پنهان از پدر. آنها وقتی رسیدند؛ در آن چادرهای کمری مشکی و زیر آن روبندهی بلند، هیچ تناسبی با خانم های حاضر در میهمانی نداشتند! سیمین آن روز یک لباس آبی ناپلئونی پوشیده بود. از همان پارچه، پاپیونی موهای کوتاه فردارش را زینت میداد. لباس از بالا حالت چهارترک داشت و یقه اش خشتی باز بود. من یک نگاه به او انداختم و یک نگاه به خواهر و خواهرزاده هایم و برای لحظه ای به انتخابم تردید کردم. آیا رویاروی کردن طرفین این ماجرا، از خودخواهی و لج بازی من ناشی نمی‏شد؟

چندی پیش مجله گوهران با  سیمین دانشور پیرامون مرحوم نیمایوشیج مصاحبه کرده بود. سیمین در این مصاحبه خاطراتی از امام موسی صدر و نیما و جلال بیان کرده . به نظر من با بیان شیرین بانو سیمین دانشور حیف است که شوما هم این روایت را نخوانید:

موسی صدر خیلی خوش تیپ بود. حالا لیبی (قذافی) یا گمش کرده یا کشتدش، نمیدونم. غروب بود. موسی صدر اومد، در زد. اون یکی از زیباترین مردهای دنیا بود.چشم‌های خاکستری، درشت، زیبا. لباس آخوندیش هم شیک، از این سینه کفتری‌ها. من در رو باز کردم.
گفتم: ببینم! شما امامی، پیغمبری! تو حق نداری اینقدر خوشگل باشی! خندید. گفت: جلال هست؟گفتم: آره، بیا تو. اومد تو. نیمام که همیشه اینجا بود……. دیگه من نرسیدم چایی به نیما بدم.
نیما تو خاطراتش نوشته که: سیمین محو جلال امام موسی صدر شد و چایی ما رو خودش نداد و منم چایی نخوردم.
موسی صدر سه چهار روز اینجا موند. نیما خیلی حسودیش شد. نیما خیلی وسواسی بود.باید چایی رو خودم میریختم. تفاله نداشته باشه. سرش هم اینقد خالی باشه. خودمم میدادم بهش.من محو جمال صدر شدم. خیلی زیبا بود. بعد سه چهار روز موند و بعد ما رفتیم قم. او رئیس نهضت امل در لبنان بود. سووشون رو او به عربی ترجمه کرد. آورده بود برامون. بعد ما رو به قم دعوت کرد که دیگه بیرونی و اندرونی بود. ولی میدیدمش. شام و نهار اینا میدیدیمش
مجله‌ گوهران (ویژه‌ نیما یوشیج)، 13دی1385