عشق است زنده یاد ناصر خان حجازی و استقلال

« خوشحالم و تشکر می کنم. وقتی آمدید و دیدمتان ، حس کردم هنوز زنده ام ، ناصر حجازی هنوز زنده است.» مرد ، راست ایستاده و می جنگد. اسطوره تمام قد ایستاده و می گوید:« زنده ام ، جنگید و باز هم می جنگم. » اوست ناصر حجازی ، مردی که عاشق عقاب بودن است ، حتی امروز اگر در قفس باشد. حجازی ست که در مراسم افتتاحیه وب سایت شخصی اش اینچنین کلام را آغاز می کند.

قرار راس ساعت 3 بعد از ظهر است ؛ یعنی درست همان زمانی که ناصر حجازی از راه می رسد. سوار بر ماشین شاسی بلندی که راننده اش کسی نیست غیر از مدیر وبسایتش شخصی گلر افسانه ای فوتبال ایران که استقلالی ها او را اسطوره تیم شان می نامند. او مسیری نزدیک به 100 متر را برای رسیدن به محل دفتر باید پیاده طی کند . آرام و شمرده ، قدم ها را از پی هم بر می دارد. به آرامی سخن می گوید و لبخنتدش را سعی می کند هر آن بر لب داشت باشد. وسط مسیر وقتی به الونگ و ماییچ می رسد ، مکثی می کند تا نفسی تازه کند؛« ببخشید من می خواستم نفسی بگیرم. چطوری ، الونگ؟ کجایی ؟» و بعد شروع به انگلیسی حرف زدن می کند با بازیکن اسلواک استیل آذین که این روزها مجالی برای بازی در این تیم ندارد؛« این بازیکن ، بهترین دفاع تیم من در اسلواکی بود. با این قد و قامت وقتی آمد ایران ، فکر می کردم ستاره می شود. نمی دانم چرا خیلی ها کج سلیقگی می کنند.» سری به نشانه افسوس تکان می دهد و می رود به نبرد پله های ساختمان.

تصویر

« دوست عزیز و همراه همیشگی...» این بخشی از متنی است که علی فتح الله زاده در دفتر یادبود ناصر حجازی می نویسد. او که در زمان رسیدن حجازی در دفتر حاضر بود و با رسیدن رئیس کمیته فنی تیمش ، او را در آغوش کشید. حجازی مسیر تقریبا سخت پله ها را درحلقه همراهانش طی کرده بود و حالا داشت در جمع کوچک همراهانش ، می خندید . شاد بود ، شاد از اینکه اینجا هم تنها نیست. شاید امروز دیگر برایش نشانی از روزهای اواسط دهه 60 نداشت. روزهایی که از ایران به دنبال سرنوشتش رفت و در آشبه جزیره هندوستان ، سرنوشتش را جست.  او نمی توانست بنویسد و برای نوشتن به آرامشی بیشتر داشت ؛« نوشته من باشد برای بعد. برویم سر ماجرای افتتاح سایت. » و در این بین ، فتح الله زاده فرصت را مغتنم می شمارد ؛« حاجی جان دیدی داوری چه بلایی سر استقلال آورد. یکی هم از این دوستان روزنامه نگار نیست که بنویسد این بار هم پای یک داور در میان بود .» بحث شان ، بحث بازی با تراکتورسازی و شکست خانگی استقلال بود که انگار ناصرخان علاقه ای درباره سخن گفتن از آن نداشت.

« قرارمان ساعت 3 بوده پس شروع کنیم» چند دقیقه ای از ساعت 3 گذشته و فتح الله زاده تنها مهمان رسمی از جمع مهمانان دعوت شده است که به موقع آمده تا در کنار چهره های سرشناس عرصه خبر ، شاهد افتتاح وبسایت ناصر حجازی باشد. ناصر خان می گوید شروع کنیم ؛« فکر کنم درست نباشد دوستانی که آمدند را منتظر بگذاریم تا آنهایی که دیر کردند ، برسند. ما شروع کنیم ، امیدواریم که آنها هم بیایند. » او همه عمرش همین طور بوده. رک و بی پرده. به خواست او مراسم آغاز می شود و در طول مسیر برنامه ، مهمانان دیگری از راه می رسند. امینی ، رئیس فدراسیون جودو ، حمید استیلی ، حبیب کاشانی و پوریا پورسرخ .

« روز اول که در ابتدای فصل  از ناصر خان خواستم ، به استقلال بیاید ، خیلی ها می گفتند دو پادشاه در یک اقلیم نمی گنجد اما ناصرخان پادشاه سوم اقلیم ما بود و آمد. اگر ما امروز به موفقیتی در این فصل رسیدیم ، حاصل مشاوره های بی نظیر ناصر حجازی است. او به رغم بیماری و با اینکه سرما برایش خوب نیست ، بسیاری از مواقع حتی سر تمرینات تیم می آمد. او دلش با استقلال است و به عشق استقلال عزیز می آید. » علی فتح الله زاده بود که این جملات را درباره ناصر حجازی به زبان می آورد. مدیر استقلال که هر بار در استقلال بوده ، حجازی را هم در کنار خود داشته است. حتی اگر در زمان هایی حکم به قطع همکاری با او داده باشد. او حجازی را اینگونه تعریف کرد و گفت:« ناصر حجازی نیازی به تعریف ندارد. او یک دائره المعارف ورزشی است. اسطوره ای که سال هاست همیشه در اوج مانده. چیزی که او را متمایز از سایرین کرده ، این که همیشه یک نفر بوده و یک رو داشته. همینی بوده که فریادش کرده. رک و راست. ظاهر و باطنش همینی است که ما می بینیم ، نه به مانند بسیاری که در جاهای مختلف با آنها برخورد می کنیم.»

« او بود که برای دادن یک لقمه نان حلال برای خانواده اش ناچار شد تا بار سفر بر بندد و برود به هندوستان و دیار غربت ، او بود که .. پس به احترامش یک دقیقه به پا بایستیم و برایش کف بزنیم. » این بخشی از حرف های سرپرست موقت باشگاه پرسپولیس بود در وصف ناصر حجازی. او البته نگفت از آنهایی که حجازی را به دلیل سیمای ظاهری اش از وطن راتندند و اصلا چرا او را تردش کردند که این مجال شاید جایی نبود که کسی از تلخی ها بخواهد بگوید . همه به پایستادند و کف زدند که او بود ناصر حجازی. کسی که همه دوستش دارند. دوستش دارند برای اینکه حرفش را می زند . درست یا غلط او انتقاد  می کند و ابایی از انتقاد ندارد . شاید حتی اگر حرف هایش برای بسیاری رنجش به همراه داشت باشد. اما او رک سخن می گوید چون همانی را در غیاب کسی می گوید که در حضورش هم خواهد گفت . او که تمام عمر صورتش را می تراشیده.

« من سخنور یا ناطق خوبی نیستم. الان هم فقط می خواهم دو کلمه برای تان حرف بزنم.» حجازی ایستاده و همراه با صدای دست های جمعیت ، خودش هم دست می زند اما دست چپش را بیماری به درد انداخته. بوی عطر حاضرین کمی تنفسش را با مشکل روبرو کرده اما هیجان حضور در جمع دوستانش بر تمام این دردها ، سایه انداخته. او شاد است و می گوید:« صبح که رفتیم رادیوتراپی ، یک لحظه احساس کردم ، لال شدم . صدایم در نمی آمد. حالم بدجوری به هم ریخته بود . الان اما با انرژی دیدن تان حس کردم که حجازی هنوز زنده است. این قدر  شادم که می خواهم برای تان حرف بزنم. حتی اگر صدایم هم در نمی آمد ، سعی می کردم با ایما و اشاره برای تان چیزی بگویم. عقاب هیچ وقت از اینکه در قفس باشد و عقاب های دیگر پرواز مکند ، ناراحت نمی شود. دردش این است که کلاغ های بی مقدار در هوای او بپرند و جولان بدهند.» حجازی با این گفته هایش اشک را در چشمان خیلی از حاضرین جمع می کند . از دوست پنجاه ساله اش که می گوید از سوم ابتدایی ، همیشه با هم بودند تا پوریای پورسرخ جوان که ادعا دارد به داشتن ویژه نامه زندگی ناصرخان در آوای ساوه افتخار می کند.

همه چیز در این لحظه به پایان می رسد. جایی که رفیعی ، مدیر وبسایت از ناصرحجازی می خواهد صفحه اختصاصی اش را رسما افتتاح کند و کلیک حجازی روی دکمه اینتر سبب می شود تا صفحه آبی با عکسی از جوانی او در صفحه نقش ببندد ؛« بابا اقلا یک عکس از 60 سالگی ام می گذاشتید ، نه عکس 20 سالگی ام را. » ناصرخان این جمله را می گوید و می خندد . سپس همراه با حمید استیلی ، علی فتح الله زاده ، خواهر شادروان فردین ، پوریا پورسرخ و جمعی دیگر از مهمانان ویژه اش راهی اتاقی دیگر می شود تا مراسم افتتاح وبسایت او به آدرس nasserhejazi.com که شامل بخش هایی دیدنی از عکس ها و فیلم های خانوادگی اش گرفته تا روزنوشته های در آن منتشر خواهد شد. وبسایتی که مدیرش می گوید:« افتتاحش کردیم تا نشان دهیم ، بیماری پایان اسطوره ناصر حجازی نیست و او خیلی زود بر این بیماری فائق می آید تا شروعی دوباره داشته باشد.