آندو دم در خانه ایستاده؛ اهالی محل که گذری از آنجا رد میشوند، هر کدام چیزی میگویند. یکی میگوید ماشاءا... قهرمان. زن و شوهر جوانی که ظاهرا بچهمحل آنها هم نیستند، با خنده از آن طرف خیابان به او نگاه میکنند. آندو که یک کارت عابربانک از روی زمین پیدا کرده و در دست گرفته، از هر کسی میپرسد: «اسم شما علی قربانی نیست ... این عابربانک مال شما نیست؟»
حالا نوبت این زوج جوان است تا آندو با خنده همین سوال را از آنها بپرسد که در جواب، آقا به سمت آندو میآید و میگوید: «عابربانک مال من نیست اما بگذار رویت را ببوسم. خیلی باغیرتی که با این دست بازی کردی. ملت را شاد کردید و بازی با کره تا آخر عمر از یاد ما نمیرود.»

آندو هم میخندد و تشکر میکند و برای اینکه زیر تیغ آفتاب نباشد، زیر سایه درختی با لباس گرمکن ایستاده. با بعضی هم به زبان ارمنی چاقسلامتی میکند که ما چیزی از آن نمیفهمیم.

او بلافاصله بعد از بازگشت به ایران در بیمارستان آتیه بستری شد و دستش را عمل کرد. موبایلش را به همه نشان میدهد و همه با حیرت عکس رادیولوژی را نگاه میکنند. استخوان ساعد او از وسط دو تکه شده. اول فکر میکردیم شکستگی جزیی است ولی این عکس نشان میدهد که استخوان از وسط کامل جدا شده و به همین دلیل 6 تا پلاتین داخل دستش کار گذاشتهاند.

خودش اینطور توصیف میکند: «انگلیسیها اصطلاحی دارند که در نزاعهای خیابانی بهکار میرود. مثلا با چوب بخواهند به سر کسی بزنند و طرف مقابل برای محافظت از سرش، دستش را بالای پیشانی میآورد. در این حالت دست از همینجا میشکند.»
آندو که معرکه گرفته و با بچه محلهایش شوخی میکند، درباره برخورد با بازیکن کرهای توضیح میدهد و همه متحیر ماندهاند که چطور 70 دقیقه با این دست بازی کرده: «با زانو به ساعد من زد. صدایش در تمام بدنم پیچید. فهمیدم که اتفاق بدی افتاده اما مجبور بودم بازی کنم. در تمام بازی دستم را جمع میکردم که به کسی برخورد نکند.»

آندو در مورد صحنهای که ایران گل زد هم جالب حرف میزند: «بازیکن کره با شدت روی پای من آمد، من هم که مراقب دستم بودم از ترس بالا پریدم که دیدم توپ جلوی پایم است. همان لحظه فقط رضا گوچی لب خط بود که توپ را برای او پشت دفاع فرستادم و خودم فرار کردم به بیرون زمین که مبادا بازیکن کرهای به دستم برخورد کند. قسمت این بود که همان توپ گل شود.»

آندو با هیجان خاصی از جو ورزشگاه میگوید. او بازی در اولسان را با ملبورن مقایسه میکند: «جو آنقدر سنگین بود که نفس ما بالا نمیآمد. گوش ما کر شده بود و صدای ورزشگاه اجازه نمیداد که حرف همدیگر را بشنویم.

در اولسان، یاد ملبورن افتادم. تا قبل از این بازی، فیلم ملبورن را دیده بودم و برایم چیز خاصی نبود. من در انگلیس جلوی چلسی، منچستر، لیورپول و آرسنال حتی 90 دقیقه هم بازی کرده بودم.

حتی در ورزشگاه استمفورد بریج زمانی که چلسی با مورینیو در کورس قهرمانی بود و ما آنها را 2-2 متوقف کردیم این همه تحت فشار نبودیم اما در اولسان فشار خیلی زیاد بود. الان میفهمم نسل قبلی در ملبورن چه کار بزرگی کرده و این سنگینترین بازی تاریخ فوتبالم بود.»

از این حرفها که بگذریم، سوالات رفقا درخصوص فصل بعد و تیم باشگاهی جدید است. آندو به شوخی میگوید: «حالا که تیم به جام جهانی رفته، همه میخواهند در استقلال و پرسپولیس بازی کنند و دیده شوند. امسال حتما لیگ ایران خیلی داغ و دیدنی میشود. علی دایی با پرسپولیس و قلعهنویی با استقلال حتما جزو رقبا هستند. سپاهان هم که همیشه تیم فوقالعاده خوبی دارد. آقای جلالی هم تیم خوبی برای تراکتور ساخته و همه اینها باعث بهتر شدن بازیهای لیگ میشود.»

یکی از رفقای آندو وسط حرفهای او میآید و میگوید: «اینها را بیخیال! خودت امسال کجایی، استقلال یا پرسپولیس؟!» آندو جواب جالبی میدهد: «شاید هیچکدام! الان منتظر پیشنهادهای خارجی هستم و تا آخر هفته احتمالا تکلیف روشن میشود. از کره، چین و قطر پیشنهاد دارم ولی مشکل اینجاست که کره و چین دور است و دلم نیست که به لیگ آنها بروم.

یک پیشنهاد هم از آمریکا بود که بهخاطر فاصله و دوری از ایران جواب منفی دادم. البته دروغ نگویم که از ایران هم پیشنهاداتی بوده و همان تیمهایی که گفتم، صحبتهایی با من داشتهاند.» آندو در آخر هم این را با خنده میگوید: «سر نخواستن ما دعواست. ما که فوتبالیست نیستیم. عکس ستارهها روی جلد روزنامههاست...!»

حالا وقت خداحافظی است . آندو برای لباس عوض کردن به خانه میرود.

بچه محلها هم هر کدام سراغ کارشان میروند. آندو از راهپله سرش را بیرون میکند به یکی از رفقایش میگوید:«تو که هنوز نرفتی! ملت از گرما هلاک شدن ... تو هم شدی کولرساز!»

ظاهرا او همبازی و رفیق آندو در سن نوجوانی بوده، ببینید دست تقدیر چطور برای آدمها رقم میخورد. یکی بازیکن تیم ملی و یکی تعمیرکار کولر اما هنوز با هم رفیق هستند و توی سر و کله هم میزنند